به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 فروردین 96 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1395-12-11
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    132
    سطح
    2
    Points: 132, Level: 2
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    کنار آمدن با فرهنگ غرب و روابط گذشته همسرم

    سلام

    من و همسرم بیش از یک سال هست که ازدواج کردیم و یک سال است که خارج از کشور با هم زندگی میکنیم. ما در حالی ازدواج کردیم که تا حد کمی در دوران لیسانس از هم شناخت داشتیم. سپس ایشان به خارج از کشور سفر کرد، تا اینکه بعد از دو سال به ایران آمد و ما با هم ازدواج کردیم. اما در این مدت یک سالی که در خارج از کشور زندگی میکنم هنوز نتوانسته ام با یک سری مسایل کنار آمده و به آرامش برسم. در واقع دو نکته اساسی من را رنج می‌دهد:

    (۱) فرهنگ غرب: متاسفانه در فرهنگ غرب مسایلی وجود دارد که من به هیچ وجه نتوانسته‌ام با آن کنار بیایم.
    (الف) همسر من با اسم کوچک صدا زده می‌شود و دیگران را با اسم کوچک صدا می‌زند، اما من دوست ندارم همسرم انقدر به دیگران نزدیک باشد و با آنها صمیمی برخورد کند.
    (ب) در اینجا دختران و زنان به راحتی با همسر من میخندند اما من طاقت اینکه همسرم به دختر نامحرم بخندد یا حتی لبخند بزند را ندارم. یک روز که همسرم در اتاق کار همکارش در حال بحث کاری بود، صدای خنده‌ی همکارش آنقدر بلند بود که در سالن می‌پیچید و من در اتاق همسرم داشتم حرص می‌خوردم.
    (پ) در اینجا دخترها با لباس‌های شدیدا کوتاه و بدن‌نما به خیابان می‌آیند و تصور اینکه همسر من بدن این دختران را می‌بیند من را آزار می‌دهد؛ چون نمی‌خواهم هیچوقت با آن‌ها مقایسه شوم.
    (ت) همسر من شدیدا انسان اجتماعی است و براحتی با جنس مخالف ارتباط برقرار می‌کند و این مساله من را نگران کرده که مبادا روزی به همین راحتی کسی را جایگزین من کند.
    جواب همسرم به این‌ها:
    (الف) این برخوردها ناشی از صمیمیت نیست، بلکه فقط از روی احترام متقابل است. من قصد صمیمیت نامشروع با دیگران را ندارم، همانطور که دیگران با من و خودشان چنین قصدی را ندارند. با این حال، نمی‌توانم خلاف عرف برخورد کنم.
    (ب) این همکار من همیشه با صدای بلند حرف میزند و میخندد و من هیچ کاری نمی‌توانم بکنم. این رفتار وی حتی از نظر دیگر همکاران هم پسندیده نیست اما من در موقعیتی نیستم که به او تذکر بدهم یا برخورد کنم فقط می‌توانم نخندم (که البته باعث می‌شود او فکر کند به او بی‌احترامی می‌کنم). از طرف دیگر لبخد من از روی جلب توجه یا چراغ سبز نیست، بلکه یک نشانه از احترام است.
    (پ) من کاملا آگاهم که این رفتار دخترها بخاطر جلب توجه پسرهاست اما می‌خواهم بدانی که هیچ کسی در قلب و نظر من جای توی را نخواهد گرفت.
    (ت) هیچ کسی برای من خاص‌تر از تو نیست، اما روابط اجتماعی من بخشی از شخصیت و خود من است. اما سعی می‌کنم با دخترها کمتر برخورد داشته باشم مگر در مواقع ضروری.


    با وجود اینکه می‌دانم جواب‌های همسرم کاملا منطقی و به‌جاست اما توانایی قبول آن‌ها را ندارم و این جواب‌ها درد من را التیام نمی‌دهد.


    (۲) روابط گذشته همسرم با جنس مخالف: گذشته از اینها، به تازگی حقایقی کشف کرده‌ام که افکار من را بیشتر به خودش مشغول کرده و آسایش زندگی را از من ربوده است. در لابه‌لای عکس‌ها و فیس‌بوک و پیامک‌های همسرم چیزهایی دیدم که من را شدیدا درد می‌دهد و باعث شده که اعتماد من به همسرم کاملا سلب شود.
    (الف) در بین صفحات فیس‌بوک، یک عکس از او پیدا کردم که با یک دختر بازی می‌کرد و دستش دور کمر آن دختر بود.
    (ب) در سایت فیس‌بوک دو عکس از او دیدم که ظاهرا در جشنی بود و کنار دو دختر نشسته بود. در یکی از عکس‌ها دکتر کناری با انگشتش صورت همسرم را کشیده بود که صورت همسرم در عکس بیفتد.
    (پ) یک پیامک از او دیدم که به یک دختر پیشنهاد داده بود که با هم به بازی لیزرتگ بروند.
    (ت) در اینجا یک دختر ایرانی با همسرم شوخی کرد و همسرم بعدها خیلی به من اصرار داشت که با آن دختر دوست شوم و او دختر خوبی است. از اینجا بود که من از آن دختر متنفر شدم و احساس می‌کنم بین او و همسرم چیزی بوده است. هر وقت که آن دختر را می‌بینم احساس تنفر شدید به من دست می‌دهد. از نظر همسر من آن دختر- دختر متشخصی هست و ... و شوهرم روی شخصیتش برای من تاکید کرد ولی من دختری که با همسرم شوخی می کند مشروب می خورد جلوی دیگران می رقصد را دوست ندارم و من را عصبی می کند. البته همسرم می گوید منظورم با شخصیت نیست
    (ث) همسرم به عروسشان دست داد اما من دوست ندارم همسرم به نامحرم دست بدهد. و قبل از ازدواج به من گفته بود با هیچ نامحرمی در تماس نبوده است و حتی انگشتش به هیچ نامحرمی نخورده است. من قبل از ازدواج پرسیدم چون برایم خیلی مهم بود.
    جواب همسرم برای هر کدام از این موارد:
    (الف و ب و پ) در گذشته من زیاد مراقب روبطم نبودم و به آن دختر برای شرکت در آن بازی نه نگفتم. اما قرار نیست چنین کاری را الآن انجام بدهم و به تو قول می‌دهم که انجام ندهم.
    (ت) از نظر من شوخی که کرد خیلی نشان از صمیمیت نبود و من با آن دختر صمیمی نیستم. البته همدیگر را می‌شناسیم و همکار هستیم ولی با او رابطه نامتعارفی نداشته‌ام. دلیل اینکه به تو اصرار کردم با آن دختر دوست شوی این بود که او با توجه به تجربه‌اش بتواند راجع به این کشور تو را راهنمایی کند. اگر با او رابطه‌ی نامتعارفی داشتم هیچوقت چنین پیشنهادی را به تو نمی‌دادم. دیگر با او ارتباطی نخواهم داشت (همسرم دیگر با آن دختر حتی سلام هم نکرد).
    (ث) به من گفت که در گذشته به او دست می‌داده چون فامیل نزدیک بوده است اما تنها کسی بوده که به او دست می‌داده. به من گفت که دیگر به او دست نخواهد داد تا من آرام شوم.


    این جواب‌ها هم زخم من را التیام نمی‌دهد و من در هر لحظه منتظر خیانت همسرم هستم. وقت زیادی را در صفحات فیس‌بوک و... می‌گردم تا نشانی از خیانت او پیدا کنم چون به او اعتماد ندارم. اوایل، هر وقت که به دستش یا صورتش دست می‌زدم حس بدی به من می داد و فکر می کردم کل بدنش با افرد دیگر در تماس بوده اما الان این حس را ندارم. البته گاهی این افکار به ذهنم هجوم می‌آورد و من را خورد می کند.

    نمی‌خواهم از همسرم جدا شوم چون دوستش دارم اما می‌خواهم با این مسایل کنار بیایم چون باور دارم که همسر خوبی دارم و این فقط گذشته‌اش بوده است. اما نمی تونم با این مسایل کنار بیایم، گاهی احساس می کنم خیلی چیزهای دیگر را نمی دانم چون برای همه ی اینهایی که فهمیدم به من دروغ گفته بود و در جواب الان می گوید چون دوستت داشتم نمی خواستم از دست بدهمت. گاهی فکر می کنم دیگه چه چیزی دروغ بوده و گاهی فکر می کنم چطور یک آدم می تواند اینقدر عوض شود. راستش ما زیاد تفریح نداریم مثل تفریح‌هایی که با دخترها و پسرهای دیگر داشته. گاهی فکر می کنم چطور فقط من رو دوست داره و حاضره اینقدر از خودش فاصله بگیره یعنی منظورم اینه من چه هیجانی دارم آخه. ( کمبود اعتماد به نفس هم دارم)‌
    ما درگیری های زیادی داشتیم حتی متاسفانه همدیگر را هم زدیم!

    - - - Updated - - -

    ن همسرم رو خیلی دوست دارم ولی چند تا مشکل دارم که واقعا نمیدونم چطور حلش کنم!‌
    اگر برای مشکلم حتما باید برم پیش مشاور آیا مشاور تلفنی ای هست؟ مشاور تلفنی با واتساپ وایبر تلگرام و ...؟ ما ایران زندگی نمیکنیم و برای من مقدور نیست از طریق تلفن به تلفن ثابت تماس بگیرم برای مشاوره هزینه ی خیلی زیادی برام داره
    من واقعا همسرم رو دوس دارم.
    من میترسم همسرم مثل گذشته باشه و با خانم ها اونقدر صمیمی بشه دوباره. می ترسم از تماس بدنی باهاشون واقعا پشیمون نشده باشه
    البته اینا خیلی کم توی ذهنم میاد!‌چند روز یک بار
    ولی مثلا هر چیزی که مربوط میشه به گذشته هر خاطره ای هر آدمی من رو یاد این موضوع میندازه و من سعی میکنم ذهنم رو ازش دور کنم و تا حدی موفق هستم ولی در لحظه خیلی آزارم می دهد.
    مشکل بعدی اینه که من میخوام توانایی هامو بالا ببرمو اعتماد به نفسم رو افزایش بدم ولی دقیقا نمیدونم چی دوس دارم! دیگه هیچی برام مهم نیست و به نوعی می تونم بگم آرزویی دیگه ندارم مثلا الان دارم تلاش میکنم ولی میگم من رشته ام فلان بوده پس همین رو تقویت میکنم برای ادامه تحصیل ولی هیچ انگیزه ای پشتش نیست و این بده
    مشکل بعدی اینه که در جمع دوستان و افرادی که هستیم خانم ها و اقایون من دارم خورد میشم و احساس بدی دارم. هم صحبتی و لبخند های شوهرم به خانم ها ازارم میده و این که من زبانم خوب نیست برای برقراری تماس با دیگران و البته نداشتن موضوع مشترکی با هیچ کدوم از اونا باعث سرخوردگی و داغون شدنم شده حتی اون لحظه با این که شوهرم رو خیلی دوست دارم احساس می کنم ازش خیلی فاصله دارم و به درد هم نمیخوریم.
    مشکل بعدی اینه که همش فکر میکنم اون اگه با یکی مثل خودش ازدواج کرده بود خوشبخت می شد ولی الان با من بدبخت شده
    مشکل بعدی اینه که حس می کنم من همش فشار رویم هست و تنها هستم و کسی نیست حرفامو گوش کنه و حس خوشبختی ندارم گاهی اوقات. من همسرم رو دوس دارم و این حس رو دوست ندارم که فکر کنم خوشبخت نیستم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید yekdokhtar تشکرکرده است .

    Ramin231 (پنجشنبه 12 اسفند 95)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 شهریور 00 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1390-1-14
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    12,728
    سطح
    73
    Points: 12,728, Level: 73
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    640

    تشکرشده 935 در 291 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    71
    Array
    سلام ...
    خیلی خلاصه میگم که :
    اگه شما در ادامه روند زندگیتون به مشکل برخوردین بدونین که علت اصلی این مشکل از گیر دادن های بی مورد شما به همسرتون هست نه محیط و فرهنگ جدید.
    به نظرم بجای اینکه به فکر محدود و محسور کردن همسرتون و حفظ ایشون برای خودتون باشید، سعی کنید در کنارش باشین و حس اعتماد رو به همسرتون انتقال بدین مطمئن باشید نتیجه خیلی خوبی میگیرید.

  4. 2 کاربر از پست مفید saeeded تشکرکرده اند .

    Ramin231 (پنجشنبه 12 اسفند 95), yekdokhtar (پنجشنبه 12 اسفند 95)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 فروردین 96 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1395-12-11
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    132
    سطح
    2
    Points: 132, Level: 2
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط saeeded نمایش پست ها
    سلام ...
    خیلی خلاصه میگم که :
    اگه شما در ادامه روند زندگیتون به مشکل برخوردین بدونین که علت اصلی این مشکل از گیر دادن های بی مورد شما به همسرتون هست نه محیط و فرهنگ جدید.
    به نظرم بجای اینکه به فکر محدود و محسور کردن همسرتون و حفظ ایشون برای خودتون باشید، سعی کنید در کنارش باشین و حس اعتماد رو به همسرتون انتقال بدین مطمئن باشید نتیجه خیلی خوبی میگیرید.
    من الان میدونم دارم بی مورد گیر می دم چون همسرم فوق العاده هست ولی من نمیتونم به گذشته فکر نکنم!‌ دلم میخواد یه طوری بشه که از ذهنم پاک بشه من هر کاری میکنم هر چیزی که ربطی به گذشته داشته باشه یادم میاد
    یادم میاد به من اس ام اس داد اشتباهی که مریم میای بریم فلان جا و من اصلا مریم نیستم و وقتی ناراحت شده بودم گفته بود که اینو دوستش میخواسته به یه دختری بزنه با گوشی این زده و من هیچ وقت قانع نشده بودم تا اینکه یک ماه پیش ک عکسای دیگه رو دیدم بهم گفت قبلا ادم بدی بوده و الان خوب شده
    من چطور میتونم این ها رو فراموش کنم من الان بهش شک ندارم الان میدونم دوستم داره
    اما میترسم گاهی اعتقاداتش واقعا همون طور باشه و الکی بگه خوب شده
    من گیر کردم
    زندگیمو دوس دارم و خیلی دارم تلاش میکنم گیر ندم ولی وقتی یادم میاد و غصه میخورم چکار کنم؟؟/

    نقل قول نوشته اصلی توسط mehdi.ma.mm نمایش پست ها
    دختر بدبینی شدیدی داری شما معتقدی که اصلا دنیا جای خوبی نیست و آدما هم خوب نیستن که واضحا این ها اول از خودتون شروع شده و احتمالا از کودکی چون نه خودت رو خوب و دوست داشتنی میبینی(احساس ناکافی بودن در درونتون موج میزنه) و نه دیگران رو دوست داشتنی میبینی پس بنابراین میگی من بد هستم و بقیه بد هستن پس رابطه هم بده
    همسرت هم کاملا فهمیده میخواست واست یک دوست صمیمی پیدا کنه که از انزوا در بیای و اعتماد به نفست بهتر بشه و اون دختر رو محترم و قابل اعتماد معرفی کرده تا شما بتونی شک و گارد دفاعی تونو در مقابل ایشون کمتر کنید که واقعا کار عالی و سنجیده ای بود از همه حرف هاش هم میشد سنجیدگی و هوش بالاشو دید قدرشو بدون همچنین مردی چیزی نیست که گیر هر کسی بیاد ولی متاسفانه شما فکر کردی ایشون با همسرت میخواد رابطه برقرار کنه آخه اگه قرار بود باهاش رابطه داشته باشه باید اونو ازتون مخفی کنه نه شمارو مستقیم ببره سمتش و بگه باهام رفیق باشید

    نمیدونم شما چرا دودستی چسبیدی به افکار قدیمی خودت که هیچ چیزی جز ضرر و نابودی روانت نداشته هرچی مانع شادی تو هست رو بریز بیرون و از انزوا بیا بیرون و خودت و جامعه رو دوست داشته باش باید مثبت اندیشی و اعتماد رو یاد بگیری لازم نیست یهویی تغییر کنی شما یک قدم یک قدم و یک نفر یک نفر شروع کن به آدم ها اعتماد کن و بعد اینکه بفهمی حقیقت دنیا با افکارت چقدر متفاوته حالت بهتر میشه ولی متاسفانه به افکار اشتباهت خیلی محکم پایبندی لازم تغییر شک به اون هاست و شک به خودت
    در کل میگم این طریقه درست رفتار با اجتماع و همسرت و از همه مهم تر خودت نیست نمیدونم ریشه این طریقه رفتار با خودت چیه ولی مراجعه به روان شناس اونجا خیلی رایج هست راحت به همسرت بگو برات یه وقت بگیره برو و این مشکلات رو حل کن
    و اصلا انتظار نداشته باش اون مثل شما بشه اون اثرات مثل شما شدن رو دیده مگه ........ هست بیاد مثل شما رفتار کنه که آخر و عاقبتش بشه این
    بابت پاراگراف آخر عذر میخودم ولی از این مودبانه تر نمیتونستم بگم
    همسرم میگه من از اول افسرده بودم
    من بچگی تا ورود به دانشگاهم شدیدا خوشبخت بودم و اعتماد به نفسم اون قدر بالا بود که هنوز دوستام تا اسم من میاد اعتماد به نفسم اولین چیزی هست که توی ذهنشون میاد توی دانشگاه یکم داغون شدم ولی الان از وقتی وارد زندگی شدم داغون تر شدم
    ممنون ک سعی کردین مودبانه بگین در حال حاضر من فقط کمک میخوام اصلا از لحن کسی ناراحت نمیشم
    ببینین من خودم هم از خودم راضی نیستم
    ولی من نمیتونم تحمل کنم شوهرم با زن دیگه بخنده و ...
    من نمیتونم چون میدونم گذشته چطور بوده !‌
    شوهر من شدیدا اجتماعی هست و تا حالا من هر چی میگفتم انکار میکرده و من رو هم بابتش دعوا میکرده و متهم به متوهم بودن کرده ولی یک ماهه که فهمیدم همه چی درست بوده و اونم گفته قبلا ادم بدی بوده و الان خوب شده
    من برای همین دلم غصه داره
    من میترسم
    من از ارتباط میترسم!!
    بله اون میخواسته دوستی اینجا داشته باشم
    من یک ماهه فهمیدم که قبل از اینکه بیاد این کشور ایمیلی با اون دختر سعی میکرده دوست بشه
    وقتی تازه وارد اینجا شدیم و به من گفته بود با دخترها نبوده و دوست نبوده و ... ولی توی دو سه روز اول ورودم دیدم یکی از وسایل خونمون رو داده دست این دختر و این دختر راحت با شوهرم شوخی میکنه من باید به خودم ببالم و خوشحال باشم؟
    بعد بیام بگم چرا دخترا باهات راحتن بعد اون بگه من نمیتونم اونا رو عوض کنم و اونا مسیول رفتار خودشونن بعد تازه فهمیدم همسرم هم یکی از همونا بوده؟
    شوهرم بگه این دختر دختر خوبیه و با شخصیته و من دیدم فلانه و .... بعد ببینم این یه دختریه که جلوی ما مشروب خورده جلوی ما رقصیده و .... از نظر فرهنگ من اینا خوب نیست!‌
    شوهرم میدونست من به اینا حساسم
    شوهرم من رو میشناخت
    من دوستش دارم خب؟؟؟؟ میخوام این گذشته ها از ذهنم محو بشه
    میخوام الزایمر بگیرم
    چون زندگیمو دوس دارم
    امکااااااانش هستتتتتت؟؟؟؟؟؟؟؟////
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ramin231 نمایش پست ها
    با سلام...

    شما معیار های مشخصی برای خودتون دارید...این معیارها باید در جلسه خواستگاری نه فقط به صورت سوال و جواب بلکه با رساندن منظور کامل مطرح میشد. چون ظاهرا تعریف بودن با جنس مخالف برای هردوی شما متفاوته.

    این جمله : "
    من در هر لحظه منتظر خیانت همسرم هستم" جمله ای هست که اگر در ذهنتون ادامه پیدا کنه، منطق شما رو زیر سوال میبره و ضرر میکنید... بسیار بسیار غلطه که چنین انتظاری از همسرتون داشته باشید...

    همصحبتی و ارتباط با هم جنس و جنس مخالف در جمع های دوستانه، درصورتی که با سنگینی و متانت باشه، هیچ ضرری برای شما و همسرتون نخواهد داشت.

    ارتباط های نادرست شریک زندگی با جنس مخالف با لبخند یا لمس به وجود نمیاد . اینها راه ارتباط هستن نه خود ارتباط.
    =====================================
    درمورد نداشتن انگیزه، باید یکی رو شروع کنید تا انگیزه پیدا کنید... تحصیل، کار یا ...
    =====================================
    اینکه فکر میکنید اگر با یکی غیر از شما ازدواج میکرد، خوشبخت میبود، خودشون تعیین کننده هستن. وقتی شمارو انتخاب کردن یعنی چیزی در شما دیدن که در همون دخترها ندیدن. پس خودتون رو دست کم نگیرید ... نیازی هم نیست که الان به فکر مراقبت از ارتباطات همسرتون باشید، شما باید مراقب ارتباط زناشویی بین خودتون باشید که با افکارنادرست و ترس، خراب نشه.
    =====================================
    درمورد اینکه گفتید خوشبخت نیستید یا اینطور فکر میکنید،
    همه ما خوشبختی واقعی رو در بهشت تجربه میکنیم... انسان از بدو تولد با این دنیا در اصطکاک بوده و هست ... پس فقط باید سعی کرد با سعادت زندگی کرد ..

    ....

    در پایان، شما در محضر خدا ازدواج کردید، زندگیتون رو دوست دارید، همسرتون رو دوست دارید، سعی میکنید برای زندگیتون سنگ تموم بذارید،
    پس به خدا توکل کنید و هر روز صبح که بیدار میشید با خدا بگید این زندگی و همسرم رو به تو سپردم...خدایا شکرت


    راستش این جمله رو میگم خودم هم توش میمونم
    من شوهرمو دوس دارم
    به این باور رسیدم عشقم من رو دوس داره
    میدونم اشتباهاتی داشته
    به این باور هم رسیدم که اون ادم نیست
    اما گاهی یه افکار خیلییییییییییی بد میاد سراغم و گذشته برام میاد جلوی چشمم
    میگم نکنه اونطوره هنوز
    زود این افکار رو رد میکنم ولی آزارم میده
    یک ثانیه اش هم مثل بمب میمونه توی ذهن و روان و زندگیمون
    چرا من نمیتونم منظورمو بگم
    من نمیتونم تصور کنم شوهرم یه بار دیگه بهم خیانت کنه
    اما گاهی میترسم اگه بکنه چی
    من میترسم
    اگه اونا یادم بره همه چی خوب میشه خب
    من چکار کنم :(
    نقل قول نوشته اصلی توسط داود.ت نمایش پست ها
    شما یعنی بدون هیچ شناختی وارد کشور غریبه شدید ؟
    این مسائلی که می گید کاملا عادی هست خارج از کشور و چیز عجیبی نیست
    محل کار ، همه همدیگر رو به اسم کوچیک صدا می کنن و این عجیب نیست اصلا
    بابت گرم گرفتن هم اگر همسر شما اجتماعی هست فقط می تونید بگید بیشتر مراعات کنند و الی زنمی تونید محدودش کنید
    این موارد رو قبل ازدواج کنار می یاند نه بعد از ازدواج
    یعنی چی مراعات کنم؟ من مگه ادم نیستم و احساس ندارم؟ من زنی نیستم که خوشم بیاد شوهرم دخترای دیگه رو با بدترین پوشش ببینه و میدونم قصد بدی نداره و نمیشه کاریش کرد نمیشه که چشماشو بگیره ولی من ازار میبینم ولی سعی میکنم مراعات کنم اینو چون نمیشه کاریش کرد
    ولی گرم گرفتن یه مرد با زن نامحرم دیگه ازار دهندس



    من شوهرم حتی لبخند بزنه غصه میخورم خداروشکر گرم نمیگیره الان ولی اگه بگیره من دیوونه میشم!‌
    من قبل از ازدواج به شوهرم گفته نماز میخونه؟ دستش تا حالا یه انگشتش به دختری خورده یا نه
    اونم گف میخونه و نخورده
    ولی نمازش هی یادش میره من غصه میخورم و نمیدونم چکار کنم - شوهرم واقعا ادم خوبیه هااا
    دستش که چ عرض کنم کلی تفریح داشتن بازی کردن و .... با من نکرده از اون بازی ها و تفریح ها و من فکر میکنم با اونا خوشحال تر بوده
    من همه این افکار داره داغونم میکنه
    من کمک کنین
    بگین چکار کنم

    - - - Updated - - -

    سلام

    نقل قول نوشته اصلی توسط saeeded نمایش پست ها
    سلام ...
    خیلی خلاصه میگم که :
    اگه شما در ادامه روند زندگیتون به مشکل برخوردین بدونین که علت اصلی این مشکل از گیر دادن های بی مورد شما به همسرتون هست نه محیط و فرهنگ جدید.
    به نظرم بجای اینکه به فکر محدود و محسور کردن همسرتون و حفظ ایشون برای خودتون باشید، سعی کنید در کنارش باشین و حس اعتماد رو به همسرتون انتقال بدین مطمئن باشید نتیجه خیلی خوبی میگیرید.
    من الان میدونم دارم بی مورد گیر می دم چون همسرم فوق العاده هست ولی من نمیتونم به گذشته فکر نکنم!‌ دلم میخواد یه طوری بشه که از ذهنم پاک بشه من هر کاری میکنم هر چیزی که ربطی به گذشته داشته باشه یادم میاد
    یادم میاد به من اس ام اس داد اشتباهی که مریم میای بریم فلان جا و من اصلا مریم نیستم و وقتی ناراحت شده بودم گفته بود که اینو دوستش میخواسته به یه دختری بزنه با گوشی این زده و من هیچ وقت قانع نشده بودم تا اینکه یک ماه پیش ک عکسای دیگه رو دیدم بهم گفت قبلا ادم بدی بوده و الان خوب شده
    من چطور میتونم این ها رو فراموش کنم من الان بهش شک ندارم الان میدونم دوستم داره
    اما میترسم گاهی اعتقاداتش واقعا همون طور باشه و الکی بگه خوب شده
    من گیر کردم
    زندگیمو دوس دارم و خیلی دارم تلاش میکنم گیر ندم ولی وقتی یادم میاد و غصه میخورم چکار کنم؟؟/

    نقل قول نوشته اصلی توسط mehdi.ma.mm نمایش پست ها
    دختر بدبینی شدیدی داری شما معتقدی که اصلا دنیا جای خوبی نیست و آدما هم خوب نیستن که واضحا این ها اول از خودتون شروع شده و احتمالا از کودکی چون نه خودت رو خوب و دوست داشتنی میبینی(احساس ناکافی بودن در درونتون موج میزنه) و نه دیگران رو دوست داشتنی میبینی پس بنابراین میگی من بد هستم و بقیه بد هستن پس رابطه هم بده
    همسرت هم کاملا فهمیده میخواست واست یک دوست صمیمی پیدا کنه که از انزوا در بیای و اعتماد به نفست بهتر بشه و اون دختر رو محترم و قابل اعتماد معرفی کرده تا شما بتونی شک و گارد دفاعی تونو در مقابل ایشون کمتر کنید که واقعا کار عالی و سنجیده ای بود از همه حرف هاش هم میشد سنجیدگی و هوش بالاشو دید قدرشو بدون همچنین مردی چیزی نیست که گیر هر کسی بیاد ولی متاسفانه شما فکر کردی ایشون با همسرت میخواد رابطه برقرار کنه آخه اگه قرار بود باهاش رابطه داشته باشه باید اونو ازتون مخفی کنه نه شمارو مستقیم ببره سمتش و بگه باهام رفیق باشید

    نمیدونم شما چرا دودستی چسبیدی به افکار قدیمی خودت که هیچ چیزی جز ضرر و نابودی روانت نداشته هرچی مانع شادی تو هست رو بریز بیرون و از انزوا بیا بیرون و خودت و جامعه رو دوست داشته باش باید مثبت اندیشی و اعتماد رو یاد بگیری لازم نیست یهویی تغییر کنی شما یک قدم یک قدم و یک نفر یک نفر شروع کن به آدم ها اعتماد کن و بعد اینکه بفهمی حقیقت دنیا با افکارت چقدر متفاوته حالت بهتر میشه ولی متاسفانه به افکار اشتباهت خیلی محکم پایبندی لازم تغییر شک به اون هاست و شک به خودت
    در کل میگم این طریقه درست رفتار با اجتماع و همسرت و از همه مهم تر خودت نیست نمیدونم ریشه این طریقه رفتار با خودت چیه ولی مراجعه به روان شناس اونجا خیلی رایج هست راحت به همسرت بگو برات یه وقت بگیره برو و این مشکلات رو حل کن
    و اصلا انتظار نداشته باش اون مثل شما بشه اون اثرات مثل شما شدن رو دیده مگه ........ هست بیاد مثل شما رفتار کنه که آخر و عاقبتش بشه این
    بابت پاراگراف آخر عذر میخودم ولی از این مودبانه تر نمیتونستم بگم
    همسرم میگه من از اول افسرده بودم
    من بچگی تا ورود به دانشگاهم شدیدا خوشبخت بودم و اعتماد به نفسم اون قدر بالا بود که هنوز دوستام تا اسم من میاد اعتماد به نفسم اولین چیزی هست که توی ذهنشون میاد توی دانشگاه یکم داغون شدم ولی الان از وقتی وارد زندگی شدم داغون تر شدم
    ممنون ک سعی کردین مودبانه بگین در حال حاضر من فقط کمک میخوام اصلا از لحن کسی ناراحت نمیشم
    ببینین من خودم هم از خودم راضی نیستم
    ولی من نمیتونم تحمل کنم شوهرم با زن دیگه بخنده و ...
    من نمیتونم چون میدونم گذشته چطور بوده !‌
    شوهر من شدیدا اجتماعی هست و تا حالا من هر چی میگفتم انکار میکرده و من رو هم بابتش دعوا میکرده و متهم به متوهم بودن کرده ولی یک ماهه که فهمیدم همه چی درست بوده و اونم گفته قبلا ادم بدی بوده و الان خوب شده
    من برای همین دلم غصه داره
    من میترسم
    من از ارتباط میترسم!!
    بله اون میخواسته دوستی اینجا داشته باشم
    من یک ماهه فهمیدم که قبل از اینکه بیاد این کشور ایمیلی با اون دختر سعی میکرده دوست بشه
    وقتی تازه وارد اینجا شدیم و به من گفته بود با دخترها نبوده و دوست نبوده و ... ولی توی دو سه روز اول ورودم دیدم یکی از وسایل خونمون رو داده دست این دختر و این دختر راحت با شوهرم شوخی میکنه من باید به خودم ببالم و خوشحال باشم؟
    بعد بیام بگم چرا دخترا باهات راحتن بعد اون بگه من نمیتونم اونا رو عوض کنم و اونا مسیول رفتار خودشونن بعد تازه فهمیدم همسرم هم یکی از همونا بوده؟
    شوهرم بگه این دختر دختر خوبیه و با شخصیته و من دیدم فلانه و .... بعد ببینم این یه دختریه که جلوی ما مشروب خورده جلوی ما رقصیده و .... از نظر فرهنگ من اینا خوب نیست!‌
    شوهرم میدونست من به اینا حساسم
    شوهرم من رو میشناخت
    من دوستش دارم خب؟؟؟؟ میخوام این گذشته ها از ذهنم محو بشه
    میخوام الزایمر بگیرم
    چون زندگیمو دوس دارم
    امکااااااانش هستتتتتت؟؟؟؟؟؟؟؟////
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ramin231 نمایش پست ها
    با سلام...

    شما معیار های مشخصی برای خودتون دارید...این معیارها باید در جلسه خواستگاری نه فقط به صورت سوال و جواب بلکه با رساندن منظور کامل مطرح میشد. چون ظاهرا تعریف بودن با جنس مخالف برای هردوی شما متفاوته.

    این جمله : "
    من در هر لحظه منتظر خیانت همسرم هستم" جمله ای هست که اگر در ذهنتون ادامه پیدا کنه، منطق شما رو زیر سوال میبره و ضرر میکنید... بسیار بسیار غلطه که چنین انتظاری از همسرتون داشته باشید...

    همصحبتی و ارتباط با هم جنس و جنس مخالف در جمع های دوستانه، درصورتی که با سنگینی و متانت باشه، هیچ ضرری برای شما و همسرتون نخواهد داشت.

    ارتباط های نادرست شریک زندگی با جنس مخالف با لبخند یا لمس به وجود نمیاد . اینها راه ارتباط هستن نه خود ارتباط.
    =====================================
    درمورد نداشتن انگیزه، باید یکی رو شروع کنید تا انگیزه پیدا کنید... تحصیل، کار یا ...
    =====================================
    اینکه فکر میکنید اگر با یکی غیر از شما ازدواج میکرد، خوشبخت میبود، خودشون تعیین کننده هستن. وقتی شمارو انتخاب کردن یعنی چیزی در شما دیدن که در همون دخترها ندیدن. پس خودتون رو دست کم نگیرید ... نیازی هم نیست که الان به فکر مراقبت از ارتباطات همسرتون باشید، شما باید مراقب ارتباط زناشویی بین خودتون باشید که با افکارنادرست و ترس، خراب نشه.
    =====================================
    درمورد اینکه گفتید خوشبخت نیستید یا اینطور فکر میکنید،
    همه ما خوشبختی واقعی رو در بهشت تجربه میکنیم... انسان از بدو تولد با این دنیا در اصطکاک بوده و هست ... پس فقط باید سعی کرد با سعادت زندگی کرد ..

    ....

    در پایان، شما در محضر خدا ازدواج کردید، زندگیتون رو دوست دارید، همسرتون رو دوست دارید، سعی میکنید برای زندگیتون سنگ تموم بذارید،
    پس به خدا توکل کنید و هر روز صبح که بیدار میشید با خدا بگید این زندگی و همسرم رو به تو سپردم...خدایا شکرت


    راستش این جمله رو میگم خودم هم توش میمونم
    من شوهرمو دوس دارم
    به این باور رسیدم عشقم من رو دوس داره
    میدونم اشتباهاتی داشته
    به این باور هم رسیدم که اون ادم نیست
    اما گاهی یه افکار خیلییییییییییی بد میاد سراغم و گذشته برام میاد جلوی چشمم
    میگم نکنه اونطوره هنوز
    زود این افکار رو رد میکنم ولی آزارم میده
    یک ثانیه اش هم مثل بمب میمونه توی ذهن و روان و زندگیمون
    چرا من نمیتونم منظورمو بگم
    من نمیتونم تصور کنم شوهرم یه بار دیگه بهم خیانت کنه
    اما گاهی میترسم اگه بکنه چی
    من میترسم
    اگه اونا یادم بره همه چی خوب میشه خب
    من چکار کنم :(
    نقل قول نوشته اصلی توسط داود.ت نمایش پست ها
    شما یعنی بدون هیچ شناختی وارد کشور غریبه شدید ؟
    این مسائلی که می گید کاملا عادی هست خارج از کشور و چیز عجیبی نیست
    محل کار ، همه همدیگر رو به اسم کوچیک صدا می کنن و این عجیب نیست اصلا
    بابت گرم گرفتن هم اگر همسر شما اجتماعی هست فقط می تونید بگید بیشتر مراعات کنند و الی زنمی تونید محدودش کنید
    این موارد رو قبل ازدواج کنار می یاند نه بعد از ازدواج
    یعنی چی مراعات کنم؟ من مگه ادم نیستم و احساس ندارم؟ من زنی نیستم که خوشم بیاد شوهرم دخترای دیگه رو با بدترین پوشش ببینه و میدونم قصد بدی نداره و نمیشه کاریش کرد نمیشه که چشماشو بگیره ولی من ازار میبینم ولی سعی میکنم مراعات کنم اینو چون نمیشه کاریش کرد
    ولی گرم گرفتن یه مرد با زن نامحرم دیگه ازار دهندس



    من شوهرم حتی لبخند بزنه غصه میخورم خداروشکر گرم نمیگیره الان ولی اگه بگیره من دیوونه میشم!‌
    من قبل از ازدواج به شوهرم گفته نماز میخونه؟ دستش تا حالا یه انگشتش به دختری خورده یا نه
    اونم گف میخونه و نخورده
    ولی نمازش هی یادش میره من غصه میخورم و نمیدونم چکار کنم - شوهرم واقعا ادم خوبیه هااا
    دستش که چ عرض کنم کلی تفریح داشتن بازی کردن و .... با من نکرده از اون بازی ها و تفریح ها و من فکر میکنم با اونا خوشحال تر بوده
    من همه این افکار داره داغونم میکنه
    من کمک کنین
    بگین چکار کنم

    - - - Updated - - -

    ممنون از همگی
    جواب کامنت هاتون رو دادم اما چرا پست دوم نشون میده؟ اون بالاس جواب

    من الان یه حالت بی انگیزگی دارم
    من از گذشته میترسم
    من دلم نمیخواد گذشته بیاد جلوی چشمم اینقدر
    منم میخوام زندگی نرمال داشته باشم
    من خیلی تلاش کردم
    ولی دارم داغون میشم
    من میخوام با شوهرم خوشبخت بشم
    چون همدیگه رو دوست داریم

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 خرداد 97 [ 04:49]
    تاریخ عضویت
    1395-3-05
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    2,771
    سطح
    32
    Points: 2,771, Level: 32
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    79

    تشکرشده 133 در 75 پست

    Rep Power
    27
    Array
    دختر بدبینی شدیدی داری شما معتقدی که اصلا دنیا جای خوبی نیست و آدما هم خوب نیستن که واضحا این ها اول از خودتون شروع شده و احتمالا از کودکی چون نه خودت رو خوب و دوست داشتنی میبینی(احساس ناکافی بودن در درونتون موج میزنه) و نه دیگران رو دوست داشتنی میبینی پس بنابراین میگی من بد هستم و بقیه بد هستن پس رابطه هم بده
    همسرت هم کاملا فهمیده میخواست واست یک دوست صمیمی پیدا کنه که از انزوا در بیای و اعتماد به نفست بهتر بشه و اون دختر رو محترم و قابل اعتماد معرفی کرده تا شما بتونی شک و گارد دفاعی تونو در مقابل ایشون کمتر کنید که واقعا کار عالی و سنجیده ای بود از همه حرف هاش هم میشد سنجیدگی و هوش بالاشو دید قدرشو بدون همچنین مردی چیزی نیست که گیر هر کسی بیاد ولی متاسفانه شما فکر کردی ایشون با همسرت میخواد رابطه برقرار کنه آخه اگه قرار بود باهاش رابطه داشته باشه باید اونو ازتون مخفی کنه نه شمارو مستقیم ببره سمتش و بگه باهام رفیق باشید

    نمیدونم شما چرا دودستی چسبیدی به افکار قدیمی خودت که هیچ چیزی جز ضرر و نابودی روانت نداشته هرچی مانع شادی تو هست رو بریز بیرون و از انزوا بیا بیرون و خودت و جامعه رو دوست داشته باش باید مثبت اندیشی و اعتماد رو یاد بگیری لازم نیست یهویی تغییر کنی شما یک قدم یک قدم و یک نفر یک نفر شروع کن به آدم ها اعتماد کن و بعد اینکه بفهمی حقیقت دنیا با افکارت چقدر متفاوته حالت بهتر میشه ولی متاسفانه به افکار اشتباهت خیلی محکم پایبندی لازم تغییر شک به اون هاست و شک به خودت
    در کل میگم این طریقه درست رفتار با اجتماع و همسرت و از همه مهم تر خودت نیست نمیدونم ریشه این طریقه رفتار با خودت چیه ولی مراجعه به روان شناس اونجا خیلی رایج هست راحت به همسرت بگو برات یه وقت بگیره برو و این مشکلات رو حل کن
    و اصلا انتظار نداشته باش اون مثل شما بشه اون اثرات مثل شما شدن رو دیده مگه ........ هست بیاد مثل شما رفتار کنه که آخر و عاقبتش بشه این
    بابت پاراگراف آخر عذر میخودم ولی از این مودبانه تر نمیتونستم بگم

  7. 2 کاربر از پست مفید mehdi.ma.mm تشکرکرده اند .

    Ramin231 (پنجشنبه 12 اسفند 95), yekdokhtar (پنجشنبه 12 اسفند 95)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 اردیبهشت 99 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1395-11-13
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    4,990
    سطح
    45
    Points: 4,990, Level: 45
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    532

    تشکرشده 229 در 100 پست

    Rep Power
    31
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط yekdokhtar نمایش پست ها
    سلام

    من و همسرم بیش از یک سال هست که ازدواج کردیم و یک سال است که خارج از کشور با هم زندگی میکنیم. ما در حالی ازدواج کردیم که تا حد کمی در دوران لیسانس از هم شناخت داشتیم. سپس ایشان به خارج از کشور سفر کرد، تا اینکه بعد از دو سال به ایران آمد و ما با هم ازدواج کردیم. اما در این مدت یک سالی که در خارج از کشور زندگی میکنم هنوز نتوانسته ام با یک سری مسایل کنار آمده و به آرامش برسم. در واقع دو نکته اساسی من را رنج می‌دهد:

    (۱) فرهنگ غرب: متاسفانه در فرهنگ غرب مسایلی وجود دارد که من به هیچ وجه نتوانسته‌ام با آن کنار بیایم.
    (الف) همسر من با اسم کوچک صدا زده می‌شود و دیگران را با اسم کوچک صدا می‌زند، اما من دوست ندارم همسرم انقدر به دیگران نزدیک باشد و با آنها صمیمی برخورد کند.
    (ب) در اینجا دختران و زنان به راحتی با همسر من میخندند اما من طاقت اینکه همسرم به دختر نامحرم بخندد یا حتی لبخند بزند را ندارم. یک روز که همسرم در اتاق کار همکارش در حال بحث کاری بود، صدای خنده‌ی همکارش آنقدر بلند بود که در سالن می‌پیچید و من در اتاق همسرم داشتم حرص می‌خوردم.
    (پ) در اینجا دخترها با لباس‌های شدیدا کوتاه و بدن‌نما به خیابان می‌آیند و تصور اینکه همسر من بدن این دختران را می‌بیند من را آزار می‌دهد؛ چون نمی‌خواهم هیچوقت با آن‌ها مقایسه شوم.
    (ت) همسر من شدیدا انسان اجتماعی است و براحتی با جنس مخالف ارتباط برقرار می‌کند و این مساله من را نگران کرده که مبادا روزی به همین راحتی کسی را جایگزین من کند.
    جواب همسرم به این‌ها:
    (الف) این برخوردها ناشی از صمیمیت نیست، بلکه فقط از روی احترام متقابل است. من قصد صمیمیت نامشروع با دیگران را ندارم، همانطور که دیگران با من و خودشان چنین قصدی را ندارند. با این حال، نمی‌توانم خلاف عرف برخورد کنم.
    (ب) این همکار من همیشه با صدای بلند حرف میزند و میخندد و من هیچ کاری نمی‌توانم بکنم. این رفتار وی حتی از نظر دیگر همکاران هم پسندیده نیست اما من در موقعیتی نیستم که به او تذکر بدهم یا برخورد کنم فقط می‌توانم نخندم (که البته باعث می‌شود او فکر کند به او بی‌احترامی می‌کنم). از طرف دیگر لبخد من از روی جلب توجه یا چراغ سبز نیست، بلکه یک نشانه از احترام است.
    (پ) من کاملا آگاهم که این رفتار دخترها بخاطر جلب توجه پسرهاست اما می‌خواهم بدانی که هیچ کسی در قلب و نظر من جای توی را نخواهد گرفت.
    (ت) هیچ کسی برای من خاص‌تر از تو نیست، اما روابط اجتماعی من بخشی از شخصیت و خود من است. اما سعی می‌کنم با دخترها کمتر برخورد داشته باشم مگر در مواقع ضروری.


    با وجود اینکه می‌دانم جواب‌های همسرم کاملا منطقی و به‌جاست اما توانایی قبول آن‌ها را ندارم و این جواب‌ها درد من را التیام نمی‌دهد.


    (۲) روابط گذشته همسرم با جنس مخالف: گذشته از اینها، به تازگی حقایقی کشف کرده‌ام که افکار من را بیشتر به خودش مشغول کرده و آسایش زندگی را از من ربوده است. در لابه‌لای عکس‌ها و فیس‌بوک و پیامک‌های همسرم چیزهایی دیدم که من را شدیدا درد می‌دهد و باعث شده که اعتماد من به همسرم کاملا سلب شود.
    (الف) در بین صفحات فیس‌بوک، یک عکس از او پیدا کردم که با یک دختر بازی می‌کرد و دستش دور کمر آن دختر بود.
    (ب) در سایت فیس‌بوک دو عکس از او دیدم که ظاهرا در جشنی بود و کنار دو دختر نشسته بود. در یکی از عکس‌ها دکتر کناری با انگشتش صورت همسرم را کشیده بود که صورت همسرم در عکس بیفتد.
    (پ) یک پیامک از او دیدم که به یک دختر پیشنهاد داده بود که با هم به بازی لیزرتگ بروند.
    (ت) در اینجا یک دختر ایرانی با همسرم شوخی کرد و همسرم بعدها خیلی به من اصرار داشت که با آن دختر دوست شوم و او دختر خوبی است. از اینجا بود که من از آن دختر متنفر شدم و احساس می‌کنم بین او و همسرم چیزی بوده است. هر وقت که آن دختر را می‌بینم احساس تنفر شدید به من دست می‌دهد. از نظر همسر من آن دختر- دختر متشخصی هست و ... و شوهرم روی شخصیتش برای من تاکید کرد ولی من دختری که با همسرم شوخی می کند مشروب می خورد جلوی دیگران می رقصد را دوست ندارم و من را عصبی می کند. البته همسرم می گوید منظورم با شخصیت نیست
    (ث) همسرم به عروسشان دست داد اما من دوست ندارم همسرم به نامحرم دست بدهد. و قبل از ازدواج به من گفته بود با هیچ نامحرمی در تماس نبوده است و حتی انگشتش به هیچ نامحرمی نخورده است. من قبل از ازدواج پرسیدم چون برایم خیلی مهم بود.
    جواب همسرم برای هر کدام از این موارد:
    (الف و ب و پ) در گذشته من زیاد مراقب روبطم نبودم و به آن دختر برای شرکت در آن بازی نه نگفتم. اما قرار نیست چنین کاری را الآن انجام بدهم و به تو قول می‌دهم که انجام ندهم.
    (ت) از نظر من شوخی که کرد خیلی نشان از صمیمیت نبود و من با آن دختر صمیمی نیستم. البته همدیگر را می‌شناسیم و همکار هستیم ولی با او رابطه نامتعارفی نداشته‌ام. دلیل اینکه به تو اصرار کردم با آن دختر دوست شوی این بود که او با توجه به تجربه‌اش بتواند راجع به این کشور تو را راهنمایی کند. اگر با او رابطه‌ی نامتعارفی داشتم هیچوقت چنین پیشنهادی را به تو نمی‌دادم. دیگر با او ارتباطی نخواهم داشت (همسرم دیگر با آن دختر حتی سلام هم نکرد).
    (ث) به من گفت که در گذشته به او دست می‌داده چون فامیل نزدیک بوده است اما تنها کسی بوده که به او دست می‌داده. به من گفت که دیگر به او دست نخواهد داد تا من آرام شوم.


    این جواب‌ها هم زخم من را التیام نمی‌دهد و من در هر لحظه منتظر خیانت همسرم هستم. وقت زیادی را در صفحات فیس‌بوک و... می‌گردم تا نشانی از خیانت او پیدا کنم چون به او اعتماد ندارم. اوایل، هر وقت که به دستش یا صورتش دست می‌زدم حس بدی به من می داد و فکر می کردم کل بدنش با افرد دیگر در تماس بوده اما الان این حس را ندارم. البته گاهی این افکار به ذهنم هجوم می‌آورد و من را خورد می کند.

    نمی‌خواهم از همسرم جدا شوم چون دوستش دارم اما می‌خواهم با این مسایل کنار بیایم چون باور دارم که همسر خوبی دارم و این فقط گذشته‌اش بوده است. اما نمی تونم با این مسایل کنار بیایم، گاهی احساس می کنم خیلی چیزهای دیگر را نمی دانم چون برای همه ی اینهایی که فهمیدم به من دروغ گفته بود و در جواب الان می گوید چون دوستت داشتم نمی خواستم از دست بدهمت. گاهی فکر می کنم دیگه چه چیزی دروغ بوده و گاهی فکر می کنم چطور یک آدم می تواند اینقدر عوض شود. راستش ما زیاد تفریح نداریم مثل تفریح‌هایی که با دخترها و پسرهای دیگر داشته. گاهی فکر می کنم چطور فقط من رو دوست داره و حاضره اینقدر از خودش فاصله بگیره یعنی منظورم اینه من چه هیجانی دارم آخه. ( کمبود اعتماد به نفس هم دارم)‌
    ما درگیری های زیادی داشتیم حتی متاسفانه همدیگر را هم زدیم!

    - - - Updated - - -

    ن همسرم رو خیلی دوست دارم ولی چند تا مشکل دارم که واقعا نمیدونم چطور حلش کنم!‌
    اگر برای مشکلم حتما باید برم پیش مشاور آیا مشاور تلفنی ای هست؟ مشاور تلفنی با واتساپ وایبر تلگرام و ...؟ ما ایران زندگی نمیکنیم و برای من مقدور نیست از طریق تلفن به تلفن ثابت تماس بگیرم برای مشاوره هزینه ی خیلی زیادی برام داره
    من واقعا همسرم رو دوس دارم.
    من میترسم همسرم مثل گذشته باشه و با خانم ها اونقدر صمیمی بشه دوباره. می ترسم از تماس بدنی باهاشون واقعا پشیمون نشده باشه
    البته اینا خیلی کم توی ذهنم میاد!‌چند روز یک بار
    ولی مثلا هر چیزی که مربوط میشه به گذشته هر خاطره ای هر آدمی من رو یاد این موضوع میندازه و من سعی میکنم ذهنم رو ازش دور کنم و تا حدی موفق هستم ولی در لحظه خیلی آزارم می دهد.
    مشکل بعدی اینه که من میخوام توانایی هامو بالا ببرمو اعتماد به نفسم رو افزایش بدم ولی دقیقا نمیدونم چی دوس دارم! دیگه هیچی برام مهم نیست و به نوعی می تونم بگم آرزویی دیگه ندارم مثلا الان دارم تلاش میکنم ولی میگم من رشته ام فلان بوده پس همین رو تقویت میکنم برای ادامه تحصیل ولی هیچ انگیزه ای پشتش نیست و این بده
    مشکل بعدی اینه که در جمع دوستان و افرادی که هستیم خانم ها و اقایون من دارم خورد میشم و احساس بدی دارم. هم صحبتی و لبخند های شوهرم به خانم ها ازارم میده و این که من زبانم خوب نیست برای برقراری تماس با دیگران و البته نداشتن موضوع مشترکی با هیچ کدوم از اونا باعث سرخوردگی و داغون شدنم شده حتی اون لحظه با این که شوهرم رو خیلی دوست دارم احساس می کنم ازش خیلی فاصله دارم و به درد هم نمیخوریم.
    مشکل بعدی اینه که همش فکر میکنم اون اگه با یکی مثل خودش ازدواج کرده بود خوشبخت می شد ولی الان با من بدبخت شده
    مشکل بعدی اینه که حس می کنم من همش فشار رویم هست و تنها هستم و کسی نیست حرفامو گوش کنه و حس خوشبختی ندارم گاهی اوقات. من همسرم رو دوس دارم و این حس رو دوست ندارم که فکر کنم خوشبخت نیستم.
    با سلام...

    شما معیار های مشخصی برای خودتون دارید...این معیارها باید در جلسه خواستگاری نه فقط به صورت سوال و جواب بلکه با رساندن منظور کامل مطرح میشد. چون ظاهرا تعریف بودن با جنس مخالف برای هردوی شما متفاوته.

    این جمله : "
    من در هر لحظه منتظر خیانت همسرم هستم" جمله ای هست که اگر در ذهنتون ادامه پیدا کنه، منطق شما رو زیر سوال میبره و ضرر میکنید... بسیار بسیار غلطه که چنین انتظاری از همسرتون داشته باشید...

    همصحبتی و ارتباط با هم جنس و جنس مخالف در جمع های دوستانه، درصورتی که با سنگینی و متانت باشه، هیچ ضرری برای شما و همسرتون نخواهد داشت.

    ارتباط های نادرست شریک زندگی با جنس مخالف با لبخند یا لمس به وجود نمیاد . اینها راه ارتباط هستن نه خود ارتباط.
    =====================================
    درمورد نداشتن انگیزه، باید یکی رو شروع کنید تا انگیزه پیدا کنید... تحصیل، کار یا ...
    =====================================
    اینکه فکر میکنید اگر با یکی غیر از شما ازدواج میکرد، خوشبخت میبود، خودشون تعیین کننده هستن. وقتی شمارو انتخاب کردن یعنی چیزی در شما دیدن که در همون دخترها ندیدن. پس خودتون رو دست کم نگیرید ... نیازی هم نیست که الان به فکر مراقبت از ارتباطات همسرتون باشید، شما باید مراقب ارتباط زناشویی بین خودتون باشید که با افکارنادرست و ترس، خراب نشه.
    =====================================
    درمورد اینکه گفتید خوشبخت نیستید یا اینطور فکر میکنید،
    همه ما خوشبختی واقعی رو در بهشت تجربه میکنیم... انسان از بدو تولد با این دنیا در اصطکاک بوده و هست ... پس فقط باید سعی کرد با سعادت زندگی کرد ..

    ....

    در پایان، شما در محضر خدا ازدواج کردید، زندگیتون رو دوست دارید، همسرتون رو دوست دارید، سعی میکنید برای زندگیتون سنگ تموم بذارید،
    پس به خدا توکل کنید و هر روز صبح که بیدار میشید با خدا بگید این زندگی و همسرم رو به تو سپردم...خدایا شکرت



  9. 2 کاربر از پست مفید Ramin231 تشکرکرده اند .

    yekdokhtar (پنجشنبه 12 اسفند 95), ستاره زیبا (یکشنبه 15 اسفند 95)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 شهریور 98 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1390-10-26
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    11,022
    سطح
    69
    Points: 11,022, Level: 69
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 228
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,196

    تشکرشده 1,600 در 571 پست

    Rep Power
    104
    Array
    شما یعنی بدون هیچ شناختی وارد کشور غریبه شدید ؟
    این مسائلی که می گید کاملا عادی هست خارج از کشور و چیز عجیبی نیست
    محل کار ، همه همدیگر رو به اسم کوچیک صدا می کنن و این عجیب نیست اصلا
    بابت گرم گرفتن هم اگر همسر شما اجتماعی هست فقط می تونید بگید بیشتر مراعات کنند و الی زنمی تونید محدودش کنید
    این موارد رو قبل ازدواج کنار می یاند نه بعد از ازدواج

  11. 3 کاربر از پست مفید داود.ت تشکرکرده اند .

    Ramin231 (پنجشنبه 12 اسفند 95), yekdokhtar (پنجشنبه 12 اسفند 95), شیدا. (پنجشنبه 19 اسفند 95)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 اردیبهشت 99 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1395-11-13
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    4,990
    سطح
    45
    Points: 4,990, Level: 45
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    532

    تشکرشده 229 در 100 پست

    Rep Power
    31
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط yekdokhtar نمایش پست ها
    راستش این جمله رو میگم خودم هم توش میمونم
    من شوهرمو دوس دارم
    به این باور رسیدم عشقم من رو دوس داره
    میدونم اشتباهاتی داشته
    به این باور هم رسیدم که اون ادم نیست
    اما گاهی یه افکار خیلییییییییییی بد میاد سراغم و گذشته برام میاد جلوی چشمم
    میگم نکنه اونطوره هنوز
    زود این افکار رو رد میکنم ولی آزارم میده
    یک ثانیه اش هم مثل بمب میمونه توی ذهن و روان و زندگیمون
    چرا من نمیتونم منظورمو بگم
    من نمیتونم تصور کنم شوهرم یه بار دیگه بهم خیانت کنه
    اما گاهی میترسم اگه بکنه چی
    من میترسم
    اگه اونا یادم بره همه چی خوب میشه خب
    من چکار کنم :(

    شوهرتون یکبار دیگه خیانت کنه؟!
    مگه در گذشته خیانت کرده؟
    تعریفتون از خیانت چیه؟ روابط جنسی یا لبخند زدن؟! یا ارضای همه عواطف با فردی غیر از شریک زندگی؟

    درمورد سابقه همسرتون چیزی خاصی وجود داره که اینجا ذکر نکردید؟

  13. کاربر روبرو از پست مفید Ramin231 تشکرکرده است .

    yekdokhtar (دوشنبه 16 اسفند 95)

  14. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 14:02]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,783
    سطح
    71
    Points: 11,783, Level: 71
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 267
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    شما خیلی حساسی
    با این وضعیت باید با یه غارنشین زندگی می کردی
    بعضی مسائلی که گفتی تو تهران خودمون هم هست

  15. کاربر روبرو از پست مفید حیاط خلوت تشکرکرده است .

    yekdokhtar (دوشنبه 16 اسفند 95)

  16. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 شهریور 98 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1390-10-26
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    11,022
    سطح
    69
    Points: 11,022, Level: 69
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 228
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,196

    تشکرشده 1,600 در 571 پست

    Rep Power
    104
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط حیاط خلوت نمایش پست ها
    شما خیلی حساسی
    با این وضعیت باید با یه غارنشین زندگی می کردی
    بعضی مسائلی که گفتی تو تهران خودمون هم هست
    خیلی حساس نیست ولی بدون فکر تصمیم گرفته
    ---

    خانم گرامی شما اگه فیلم های سانسور شده صدا و سیمای خودمون رو هم ببینی متوجه مدل ارتباط افراد تو کشورهای خارجی می شید
    شما که اینقدر حساس بودید نباید با شخصی ازدواج می کردی که می خواد خارج زندگی کنه یا فرد به شدت اجتماعی هست .
    این چیزا وقتش بعد از ازدواج نیست ، قبل از ازدواج تصمیم می گیرن ، قبلش تصمیم می گیرن کلی مشکل می خورن چه برسه که شما اصلا قبلش هیچ فکری نکردی .

    3 تا راه داری ، بری مشاوره و حساسسیت خودت رو کم کنی و همسرت هم بیشتر مراعات کنه
    بر گردی ایران که باز مشکلت 100 درصد حل نمی شه
    ...بگیری

  17. کاربر روبرو از پست مفید داود.ت تشکرکرده است .

    yekdokhtar (دوشنبه 16 اسفند 95)

  18. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 04 فروردین 96 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1395-12-11
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    132
    سطح
    2
    Points: 132, Level: 2
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Ramin231 نمایش پست ها

    شوهرتون یکبار دیگه خیانت کنه؟!
    مگه در گذشته خیانت کرده؟
    تعریفتون از خیانت چیه؟ روابط جنسی یا لبخند زدن؟! یا ارضای همه عواطف با فردی غیر از شریک زندگی؟

    درمورد سابقه همسرتون چیزی خاصی وجود داره که اینجا ذکر نکردید؟
    نقل قول نوشته اصلی توسط حیاط خلوت نمایش پست ها
    شما خیلی حساسی
    با این وضعیت باید با یه غارنشین زندگی می کردی
    بعضی مسائلی که گفتی تو تهران خودمون هم هست
    نقل قول نوشته اصلی توسط داود.ت نمایش پست ها
    خیلی حساس نیست ولی بدون فکر تصمیم گرفته
    ---

    خانم گرامی شما اگه فیلم های سانسور شده صدا و سیمای خودمون رو هم ببینی متوجه مدل ارتباط افراد تو کشورهای خارجی می شید
    شما که اینقدر حساس بودید نباید با شخصی ازدواج می کردی که می خواد خارج زندگی کنه یا فرد به شدت اجتماعی هست .
    این چیزا وقتش بعد از ازدواج نیست ، قبل از ازدواج تصمیم می گیرن ، قبلش تصمیم می گیرن کلی مشکل می خورن چه برسه که شما اصلا قبلش هیچ فکری نکردی .

    3 تا راه داری ، بری مشاوره و حساسسیت خودت رو کم کنی و همسرت هم بیشتر مراعات کنه
    بر گردی ایران که باز مشکلت 100 درصد حل نمی شه
    ...بگیری


    ممنون
    ولی من میدونم این مشکلات و مشکلات دیگر همه توی ایران و همه جا هست
    ولی من از قبل با همسرم صحبت کرده بودم
    گفته بود اینطور نیست
    ما ازدواج کردیم و بود و میگفت فکر نمیکردم ناراحت بشی و الان عوض شدم!‌
    من بهش گفته بودم مثلا استخر مختلط بدم میاد
    دست به دختر دیگه بدی بدم میاد انگشتت هم نباید بخوره
    چه برسه برن پاهاشون رو به هم ببندن و بازی کنن و ....
    برای من اینها دردناکه
    شاید از نظر شماها باید من غار نشین میشدم ولی من همسرمو دوس دارم وگرنه الان اینجا نبودم
    اون هم میگه دوستم داره ولی خب الان جوری رفتار میکنه ک حس میکنم خودش داره اعتماد به نفس من رو میگیره
    ولی خب به هرحال من دلم میخواد اونا رو همه رو فراموش کنم و بلد نیستم چطوری
    چون همه ی فکرها یهو میان و غصه ام میدن و زندگیمو خراب میکنن
    نمیخوام هم ازش جدا بشم
    اگه کسی نیست کمکم کنه من چکار کنم
    لطفا اینقدر نمک روی زخمم نپاشین

  19. کاربر روبرو از پست مفید yekdokhtar تشکرکرده است .

    Ramin231 (سه شنبه 17 اسفند 95)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.