بعد از اینکه فهمیدم همسرم خیانت می کنه و دروغ میگه و پنهان کاری میکنه خیلی سعی کردم زندگی رو روبراه کنم درظاهر ، اما تبدبل شدم به یک آدمی که تو خودم شکستم احساس ضعف می کنم ترس دارم ترس از دست دادن همسرم اشتباه می کنه من میترسم که همه چی تموم شه بره منتظرم یک دفعه بگه تموم من می خوام با آدم جدیدی که پیدا کردم ادامه بدم
نگرانم تشویش دارم محبت هاش رو باور نمی کنم خونسردی بی تفاوتیش نسبت به اتفاقاتی که می افته بیشتر به این حس من دامن میزنه تبدیل شدم به کسی که شخصیت وابسته داره تمام کارها و علایقم رو گذاشتم کنار و نشستم تمام ساعات خودم رو می خورم و نگرانم نگرانم حتی لحظه ای دوربشم بره نباشه اعتماد به نفس ندارم میگم خب حتما من مشکلی دارم حتما نمی تونه منو تحمل کنه حتما زیادی ام تو این زندگی
علاقه مندی ها (Bookmarks)