سلام دوستان
من مدتیه به دوست داشتن همسرم شک دارم . همیشه می گه دوستت دارم اما مثل نقل و نبات شده براش و چون یه مقدار هم مادیه گفتن دوستت دارم براش خرجی نداره و می گه هرچند منظورم از مدام گفتن این جمله هفته ای یه بار هستش و زمانی که من ناراحت باشم می گه. همین جوری خود جوش هم نیست که بیاد بگه فلانی دوست دارم . باید حتما از چیزی ناراحت باشم یا تو خودم باشم که بیشتر مواقع هم ناراحتیم از وفتار خودش یا خونوادشه .
به شدت مادیه و هر چی فکر می کنم تا الان بیشتر از 2 میلیون واسه من خرج نکرده (واسه توضیح بیشتر می گم ما جشن عروسی نگرفتیم و حتی برام سرویس عروسی هم نخرید)
تا الان برای شخص خودم خرجی نکرده هرچی خرج کرده واسه خونه بوده . بی انصافی نمی کنم واسه تولدم یا سالگردمون بهم کادو می ده اما تو مدت 3 سال تنها همونا بوده. بعضی وقتها که دعوای شدید می کنیم گل می خره اما در مجموع تا الان بعد از 2 سال دوستی و 1 سال نامزدی و 8 ماه ازدواج خرجی بیشتر از 2 میلیون واسه شخص خودم نبوده کادوهاش ارزش مادیشون زیر 1 تومن بوده همیشه .
من مادی نیستم فقط رو اولویت ها حساس شدم برای برادرشون تو دوره نامزدیمون یه لپ تاپ خریدن به ارزش 2.5 و یه گوشی به ارزش 1.5 به من گفتن پدرشون پولشو می ده اما چون نامزد بودیم و من انقدر حساس نشده بودم پیش خودم گفتم به من چه واسه داداشش خریده دیگه بعدا منم بخوام واسم می خره .
الان مدتیه دنبال لب تاپ خوب می گردم با ایشون مشورت می کنم اما می گه آخر سال پاداشتو گرفتی اینو بخر . :| یعنی نمی دونم واسه چی با من ازدواج کرده می خواد مفت و مسلم به چی برسه خدا می دونه . حس خوبی واقعا بهشون ندارم همیشه براشون پول در اولویته و برای منم می خواد خرج کنه دو دوتا چهار تا می کنه .
لطفا صحبتهای آقای حبشی رو نگید منم گوش دادم بله می دونم اشتباه کردم جشن عروسی نگرفتم و اشتباه کردم تو خرج ننداختمشون که قدر بدونن الان بگید چیکار کنم . هر چی بخوام خودم باید تهیه کنم . لباس عید رو خودم باید بخرم . آرایشگاه با پول خودم باید برم . فقط یه لقمه غذاست خوب اونم خونه بابام بود دیگه . اگرم هم بشینم تو خونه چیزی بخوام می گه واسه چی می خوای داری که . همین الان با وجود اینکه با پول خودم می خوام لاک بخرم می گه چرا می خری داری که .
فکر می کنم اصلا دوستم نداره و حرفاش فقط حرفه . بهش می گم داری میای خونه فلان چیز رو بخر من دوست دارم اصلا یادش می ره . حالا چیزی که خودش دوست داشته باشه تو خونه فراوونه.
مدام ازم ایراد می گیره و کمال طلبه . یه بار نا خودآگاه از دهنم در رفت یه چیزی رو برای مامانم تعریف کردم ناراحت شد گفت دختر دسته گلم رو دادم مفت و مسلم که اینجوری کنه باهاش؟ اصلا از این زندگیم خسته شدم. فکر می کنم به خاطر خودم با من ازدواج نکرده یه بار تو دعوا از دهنش در رفت که بعد از دعوای خونوادش واسه این با من ازدواج کرد که باهام دوست وبوده و نامردی نکرده باشه . خیلی بهم بر خورده. نمی تونم تحملشون کنم. ازشون بدم میاد و حرف زدن باهاش فایده نداره. فقط می خواد برنده باشه .
علاقه مندی ها (Bookmarks)