سلام
این که اومدم اینجا حرفمو مینویسم به خاطر اینکه حتی نمیتونم به بهترین دوستم هم اینو بگم و ازش کمک بخوام چون جواب همشونو قبلا شنیدم و متاسفانه نمیشه اینجا گفت تا دثیثا متوجه بشین چرا اومدم اینجا
الانم 20 سالمه وقتی حدود 17 سال داشتم به خاطر سنم و تجربه کردن با دختری اشنا شدم که اول برام یه دوستی واقعا ساده بود .من ادم احساساتی هستم در عین حال گاهی عصبی هستم و زیاد رفتار با یه دختر رو بلد نیستم .اون دختر بعد حدود 5 ماه بهم ابراز علاقه کرد و سن ما در حدی نبود که بگم من حسی داشتم یا نه اما بعد از چند وقت به طور ناگهانی از زندگیم بیرون رفت نمیگم دوسش نداشتم ولی انقدر سنم کم بود که نمیدونستم واقعا چی میخوام.
بعد از اینکه اومدم دانشگاه به طور اتفاقی توی یه ماجرا که بیشتر شبیه فیلم هندی بود با دختری اشنا شدم هم سن خودم هم کلاسی بودیم .اونم مثل من توی یه رابطه عاطفی بود در همون زمان با تفاوت اینکه میخواست رابطشو تموم کنه چون بعدا به دلایلی گفت نمیتونست ادامه بده اون اقایی که باهاش توی رابطه بود در اثر تصادف چند روز بعد فوت کرد .و اون دختر خودشو مقصر میدونست من سعی کردم ارامش بهش بدم مراقبش باشم اینبار واقعا نمیدونستم دارم چیکار میکنم چون زندگشی شخصی یه نفر دیگه بود .بعد حدود 3 ماه ازش خوشم اومد اما میدونستم زوده بخوام نظرمو بگم حدود 3 ماه فکر کردم روش که بگم یا نه شاریطمو سنجیدم چه کار چه درس همه چیزو .از اخر بهش گفتم وقتی راضی شد گفت کاش زودتر میگفتی حدود 2 ماه اینجوری بود تا وقتی یه مدت برامون مشکل زیاد گیش می اومد .اذیت دیگران یکسری مانع و یه روز بعد یه ماجرا یهو گفت نمیشه میترسم خدا نخواد و اخرش بد بشه .میدونم منظورش این بود اگه یوقت من دوباره مثل گذشتش بشم چی .
الان حدود 1 ماهه جدا شدیم ولی گاهی پیام میدم بهش گاهی جوابمو میده ولی واقعا نمیتونم تحمل کنم تا این که دیشب گفت ما که بهم کاری نداریم چرا زنگ بزنی
میدونید این با وجود اینه که به خاطر مشکلاتی یعنی به خاطر جدا شدنمون نتونستیم درس بخونیم یعنی تمرکز نداشتیم وتلاش نکردیم .
حالا نمیدونم با خودم چیکار کنم ؟
هنوزم باید دوسش داشته باشم ؟
ممکنه برگرده یا ...؟
ببخشید خیلی نوشتم نخواستم نصفه باشه
فقط یه پسر احساساتیم که دلش خیلی تنگ شده
علاقه مندی ها (Bookmarks)