به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 اسفند 95 [ 09:00]
    تاریخ عضویت
    1395-10-29
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    47
    سطح
    1
    Points: 47, Level: 1
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 22.0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Unhappy مادرشوهری که دارد ما را به طلاق میکشاند

    دوستان ازتون خواهش میکنم کمکم کنین.امروز تصمیم گرفتم برای همیشه از خونه برم و با پدر و مادرم در مورد مشکلاتی در این یکسال با این خانواده داشتم صحبت کنم. نمیدونم حل میشه یا نه.... شاید حتی به طلاق هم کشیده بشه. خیلی دلم گرفته. حتی نمیدونم صحبت کردن در این مورد باهاشون درسته یا نه. زمانش هست یا نه. فقط این و میدونم که دیگه جونم به لبم رسیده بخاطر دروغهایی که مادرشوهرم پشت سر هم میبافه.از ابتدای زندگیم تو همه ی مسایل زندگیم دخالت میکردن. از نوع لباس پوشیدنم گرفته تا اینکه وقتی با شوهرم بیرون میریم کجا میریم و چکار میکنیم. هر بار از همسرم خواستم با پدر مادرشون صحبت کنن که این مسایل مسائلی نیستن که اونا بخوان بخاطرش خودشونو نگران کنن ولی همسرم همیشه پشت گوش مینداخت.چون در یک ساختمون زندگی میکنیم که دو طبقه ست ... مادرشوهرم غذا درست نمیکنن و خورد و خوراکمون باهم بود.شب که میومدن برای شام تا دیر وقت میموندن بعد ما که دیگه نزدیک نیمه شب میرفتیم تو اتاق بلکه پاشن برن مادرشوهرم مدام میومدن قایمکی از گوشه ی پرده داخل و نگا میکردن تا ببیننن ما چکار میکنیم بعد که میدیدن من دارم با ناراحتی نگاهشون میکنم میخندیدن میگفتن "ا دارین صحبت میکنین..خب شب بخیر" "ا بیدارین؟ خب شب بخیر" "چکار میکنین؟" واقعا از این مساله بهم میریختم.هرچی از همسرم میخواستم تذکر بدن این کار درست نیست، هی امروز فردا میکردن .خب منم چون نمیدونستم چطوری باهاشون صحبت کنم در این موارد که بهشون برنخوره تمایلی به صحبت نداشتم. من کارم تایپ بود... که به لطف این مادرشوهر گذاشتم کنار... ظهرا میومدن بالا که ناهار بخوریم ... حالا ی زمانی من کار نداشتم یا کمتر بود میرفتم غذا رو داغ میکردم میاوردم با هم بخوریم. این روزا همه چی خوب بود ولی خدا نکنه ی روز کار من بیشتر بود فرصت نمیکردم ناهار بخورم. ناهار ایشونو داغ میکردم خواهش میکردم خودشون بخورن ناهارشونو و قید میکردم من کارم زیاد مونده نمیرسم بخورم الان... ایشون این و با اینکه براشون توضیح میدادم میزاشتن رو حساب اینکه من دلم نمیخواد باهاشون ناهار بخورم بعدم قهر میکردن دیگه باهام حرف نمیزدن.حتی شب که همسرم و پدرشوهرمم بودن سر سفره شام که مینشستن یه روسری سر میکردن و اونو جوری تنظیم میکردن که خدایی نکرده چشمشون به من نخوره ... بعد از شوهرم میپرسیدن مثلا ... این (که منظورشون من بودم) چرا کم خورده؟ (با اینکه کنارشون نشسته بودم) چرا غذا نمیخوره؟ انقد از این قبیل مسائل زیاده که دلم ازشون پره. و جالب اینجاست که بعد از یه مدت هم پدرشوهرم هم مادرشوهرم صبر میکردن شوهرم که پیشم نبود بهم تیکه مینداختن... بد و بیراه میگفتن... حتی به پدر و مادرم توهین میکردن... بعد که شوهرم میومد دختر گلمشون به راه بود... بعد سر یه چیز مسخره که با من قهر میکردن مینشستن همچین با آب و تاب و شاخ و برگ دادن و دروغ بافتن برای شوهرم تعریف میکردن که بیا و ببین منم هرچی برای شوهرم میگفتم بخدا من همچین حرفی نزدم یا همچین کاری نکردم و این مادر و پدرت بودن که فلان چیز به من میگن و فلان کار و میکنن برمیگشت به من میگفت ... "نمیدونم دیگه ... این چیزایی که تو میگی از پدر و مادر من بعیده" واقعا دلم میشکست. حالا دو روز پیش که بازم مامانش اون کار قایمکی نگا کردن و تکرار کرد تصمیم گرفتم خودم بهش بگم. فردای اون روز تنها که بودیم گفتم: "مادر جون میخواستم ی خواهشی ازتون بکنم. شبا که من و محسن تو اتاقیم از پشت پرده باهامون خداحافظی کنین"(چون لامپ اتاق و خاموش میکنیم از بیرون و از پشت پرده چیزی معلوم نیست). با کلی مهربونی و در کمال ادب این حرف و بهشون زدم. ایشونم اول میگفتن که من که اصلا هیچوقت تو اتاق و نگا نمیکنم. ی شب بخیر میگم فقط. یا میگن یه محسن و نگا کردم فقط. منم دیگه چیزی نگفتم ایشونم قهر کردن رفتن پایین. منم ی چند دقیقه بعد رفتم گفتم مامان جان چرا بیخودی قهر میکنی. خب این کار و کردین چرا میگی نکردم؟ من فقط ی تذکر کوچیک دادم. ایشونم برگشت گفت (همیشه تو صحبتامون اینطوری جوابمو میدن) تو رو مادرت پر میکنه. میدونم. من واقعا ناراحت و عصبانی شده بودم. بدون اینکه چیزی بگم بلند شدم اومدم بالا بعدشم تصمیم گرفتم برم خونه ی مامانم اینا. شب به همسرم گفتم. چون خونه ی مامانم اینا یه شهر دیگه ست. همسرم صبح به مادر و پدرش گفته بود طبقه پایین. مادرشونم شروع کردن یه داد و بیدادی راه انداختن ... ی گریه و زاری میکردن که بیا و ببین ... و نمیدونم چی بهشون گفتن که حالا هم همسرم هم پدرشوهرم از من ناراحتن و حتی مخالف اینکه برمم نیستن. فقط صبحا همسرم برمیگرده میگه حالا نرو شب صحبت میکنیم چهارتایی حل میشه ... منم میمونم بعد شب که اومدن میگن بنظرت اصلا حل میشه؟ به نظر من که نه. که یعنی صحبت نکنیم باهاشون. بعدم میگن اگه میخوای بری برو ولی بدون من پشتت بودم همیشه. این حرفاش واقعا اعصابمو خرد میکنه. دیشب همه ی وسایلم و جمع کردم. کلی گریه میکرد. ولی اصلا نمیگفت نرو. میگفت ازم متنفر باش شاید زودتر فراموشم کنی. ولی من امروزم نتونستم برم. داشتم فکر میکردم بمونم چیزی جز توهین و سبک شدن خودم نیست چون اونا هیچوقت قبول نمیکنن تو زندگی اشتباهم میکنن و هر نوع دخالتی که دلشون بخواد میکنن... تو نبود شوهرم بهم توهین میکنن بلد که شوهرم بود قربون صدقه میرن ... شاید اگه بمونم زندگیم حفظ بشه ولی قطعا هیجی از خودم باقی نمیمونه ... از طرفی هزار و یک دلیل برای رفتن دارم و مهمتر از همشون اینکه هیچ دلگرمی ای برای موندن ندارم. کسی که حتی ی ذره بهم حق بده. ولی از طلاق میترسم فقطم بخاطر اینکه میگن عرش خدا رو میلرزونه. نمیدونم چکار کنم.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آذر 96 [ 09:06]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    136
    امتیاز
    3,315
    سطح
    35
    Points: 3,315, Level: 35
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 225 در 72 پست

    Rep Power
    33
    Array
    سلام خیلی متاسفم واقعا سخته زندگی اینجوری
    اما اگه خونتون رو عوض کنید و از هم دور بشید اوضاعتون بهتر میشه
    بهتره شما برید خونه اونها برای شام و ناهار چون اینجوری میتونید زود بلند بشید

    بعدش مطمین باش هیچ پسری مگه یه درصد کمی حق رو به زن.وزندگیشون بدن اما کلا پسرها طرف مامانشون هستند

    از قدیم گفتن دوری و دوستی
    شرط بذارکه خونتون رو عوض کنید یعنی چی شام و ناهار رو با هم بخورید

  3. 3 کاربر از پست مفید عروس خوشبخت تشکرکرده اند .

    nardil (چهارشنبه 29 دی 95), بارن (چهارشنبه 29 دی 95), خانم مهندس (پنجشنبه 30 دی 95)

  4. #3
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    چیزایی که تعریف می کنی خیلی بد و سخته. اما طلاق هم خیلی سخته.
    نباید این همه صبر منفعلانه می کردی. باید دنبال راه حل می بودی.
    الان خیلی خسته شدی و یهو رسیدی به آخرین راه ... طلاق

    بهتره حرف جدایی را نزنی. حرف اصلاح را بزن
    برید مشاور

    دنبال راه حل باش.
    اگه پیش خانواده همسرت نباشی خیلی از این مشکلات کمتر می شه
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  5. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    بارن (چهارشنبه 29 دی 95), خانم مهندس (پنجشنبه 30 دی 95)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 14:02]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,783
    سطح
    71
    Points: 11,783, Level: 71
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 267
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    خیلی اشتباه کردی به خاطر ناهار و شام
    قبل از اینکه شما عروسشون بشی اینا روزه بودن یا رژیم
    هر چه سریعتر از این نوع زندگی دست بکش
    با همسرت برین یه خونه دیگه
    اگه اجبار ناهار و شام هست خوب برو پایین براشون غذای جداگانه بزار
    پس ایشون تو خونه چی کار می کنند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    دوری و دوستی با مادرشوهر حتی اگه فرشته خدا هم باشه اصلی اساسی است

  7. 3 کاربر از پست مفید حیاط خلوت تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (جمعه 01 بهمن 95), بارن (چهارشنبه 29 دی 95), خانم مهندس (پنجشنبه 30 دی 95)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مرداد 96 [ 15:07]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    4,191
    سطح
    41
    Points: 4,191, Level: 41
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    414

    تشکرشده 240 در 117 پست

    Rep Power
    40
    Array
    از ماست که بر ماست! جمله ای که تو خوندن اکثر پست ها به صورت ضمنی برداشت میکنم.
    خانم سارا زندگی شما خیلی اشتباه شروع شده و مهم تر اینکه روی این مسیر اشتباه مدت ها جلو رفته. زندگی با خانواده ی همسر تا این حد نزدیک کار بسیار اشتباهیه. چرا حرفایی که از قدیم موندنو میگن باید با طلا نوشت؟ برای اینکه از قدیم گفتن دوری و دوستی!
    شما هزاران کار اشتباه رو خودت انجام دادی که تعدادیشون رو الان میتونیم لیست کنیم از نوشته تون.
    1. من و خانواده ی همسرم در یک ساختمان زندگی میکنیم. زوج جوان اصلا مناسب نیست که با والدین هیچ طرفی در یک ساختمان زندگی کنن.زوجین باید خونه ی مستقل خودشونو داشته باشن همیشه.
    2. پدر و مادر همسرم هر روز 3 بار برای صبحانه و ناهار و شام بالا میان. این روش بسیار اشتباهیه که من برای اولین بار دارم از شما میشنوم. کدوم عروس خانمی روزی 3 بار میزبان والدین شوهرشه؟ شما همسر یک اقا و خانم خونه ی مشترکتون شدین یا خدمتکار خاندان شوهر؟ نباید از اول زیر بار این قضیه میرفتین.
    3. مادر شوهرم به اتاق خواب ما دید میزنه. زشت ترین کاری که مادرشوهری میتونه انجام بده و رفتار شوهرتون چی بود در این حالت؟ هرگز در همون لحظه بلند نشدین و اعتراضی بکنید؟ فقط تذکر دادید اونم محترمانه؟ باید همون لحظه میرفتین بیرون و اعتراض میکردین که کارشون زشته.
    4. شوهرم تنهایی به منزل پدر و مادرش میره. زن و مرد نباید تنهایی جایی برن. چرا اجازه میدید شوهرتون تنهایی برن طبقه ی پایین خونه ی والدینشون؟
    5. به من و خانواده م فحش میدن اما من حتی نشده یک بار لااقل با گوشیم صداشونو ضبط کنم و به شوهرم نشون بدم و سکوت میکنم. یک بار صداشونو با گوشیت ضبط میکردی و به شوهرت نشون میدادی جلوشون، تا حساب کار دستشون بیاد.
    6. به جای الفاظ زیبا من رو "این" خطاب میکنه و من همونجا و همون لحظه اعتراض نمیکنم که یا باید منو هرگز صدا نکنه یا اگر خواست صدا کنه باید همیشه زیبا خطابم کنه.
    7. هرگز نخواستم از اون خونه دور باشم. از ابتدا نمیدونستین، بعدا که دیدید اونجا چه جهنمیه چرا از اونجا دور نشدین؟ چرا نگفتین خونه ی مستقل میخوام؟ چرا پاشونو از خونه و زندگیت نبریدی؟
    8. به والدین خودم راجب جهنمی که توش هستم هیچی نگفتم. بزرگتر های شما قطعا میتونن بهتر عمل کنن. حداقل فکراتونو روی هم میزاشتین و رفتار بهتری اتخاذ میکردین.
    9. به والدین همسرم با وجود تمام رفتارهای زشت و غیرقابل تحملشون روی گشاده نشون دادم. باید شمام بهشون رو نمیدادین. اصلا حسابشون نمیکردین. پایین نمیرفتین و بالا هم نمیزاشتین بیان. این زندگیه نه خاله بازیف تو زندگی واقعی هر روز خاله بازی نمیکنن و مهمونی هر روزه ممنوعه!
    کدوم روانشناس یا مشاور خانواده ای این مدل زندگی رو تایید میکنه؟ شاید شما یک روزی خواستین روزه بگیرین، باید با زبون روزه برای والدین شوهر غذا بپزین؟ یا رژیم میخواین بگیرین و غذاهای خاصی میخواین بخورین یا کلا نخورین، وطیفه ای برای سرویس دادن به اون ها ندارین.
    10. حفظ حریم زندگی مشترک از اصول اصلی موفقیت خانواده ست. چرا شما هیچ حریمی برای خودتون و همسرتون ندارید؟ شما حتی اتاق خوابتون هم حریمی نداره! چه برسه الباقی خونه و زندگیتون.
    11. چرا زبون نداری و نمیتونی جلوشون در بیای؟ به شوهرت بگو بریم پیش مشاور ببینیم کدوم رفتار تو و خانواده ت رو توجیح میکنه؟ بگو به بزرگ تر های فامیل خبر میدی از رفتار زشت خودش و خانواده ش. سعی کن کمی هم مدرک داشته باشی. از فحش هاشون، مهمونی ها و دردسرهای هر روزشون، دخالت های بیجاشون، سکوت زشت شوهرت در برابر کارهای وقیح والدینش و ... به نظر من کسی حق ادمو نمیزاره تو سینی و تقدیمش کنه بلکه باید تکالیف و حقوقت رو خودت بدونی و ازشون حمایت کنی. از نظر من راهی که داری میری باید اونقدر قدرتمند توش قدم برداری که پیروز بشی. پس با یک وکیل خانواده و یک مشاور خانواده صحبت کن و قدرتمند جلو برو. میتونی از وکلا و مشاورهای ایگان تلفنی هم بهره ببری.
    ویرایش توسط nardil : چهارشنبه 29 دی 95 در ساعت 20:25

  9. کاربر روبرو از پست مفید nardil تشکرکرده است .

    خانم مهندس (پنجشنبه 30 دی 95)

  10. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nardil نمایش پست ها
    از ماست که بر ماست! جمله ای که تو خوندن اکثر پست ها به صورت ضمنی برداشت میکنم.
    خانم سارا زندگی شما خیلی اشتباه شروع شده و مهم تر اینکه روی این مسیر اشتباه مدت ها جلو رفته. زندگی با خانواده ی همسر تا این حد نزدیک کار بسیار اشتباهیه. چرا حرفایی که از قدیم موندنو میگن باید با طلا نوشت؟ برای اینکه از قدیم گفتن دوری و دوستی!
    شما هزاران کار اشتباه رو خودت انجام دادی که تعدادیشون رو الان میتونیم لیست کنیم از نوشته تون.
    1. من و خانواده ی همسرم در یک ساختمان زندگی میکنیم. زوج جوان اصلا مناسب نیست که با والدین هیچ طرفی در یک ساختمان زندگی کنن.زوجین باید خونه ی مستقل خودشونو داشته باشن همیشه.
    2. پدر و مادر همسرم هر روز 3 بار برای صبحانه و ناهار و شام بالا میان. این روش بسیار اشتباهیه که من برای اولین بار دارم از شما میشنوم. کدوم عروس خانمی روزی 3 بار میزبان والدین شوهرشه؟ شما همسر یک اقا و خانم خونه ی مشترکتون شدین یا خدمتکار خاندان شوهر؟ نباید از اول زیر بار این قضیه میرفتین.
    3. مادر شوهرم به اتاق خواب ما دید میزنه. زشت ترین کاری که مادرشوهری میتونه انجام بده و رفتار شوهرتون چی بود در این حالت؟ هرگز در همون لحظه بلند نشدین و اعتراضی بکنید؟ فقط تذکر دادید اونم محترمانه؟ باید همون لحظه میرفتین بیرون و اعتراض میکردین که کارشون زشته.
    4. شوهرم تنهایی به منزل پدر و مادرش میره. زن و مرد نباید تنهایی جایی برن. چرا اجازه میدید شوهرتون تنهایی برن طبقه ی پایین خونه ی والدینشون؟
    5. به من و خانواده م فحش میدن اما من حتی نشده یک بار لااقل با گوشیم صداشونو ضبط کنم و به شوهرم نشون بدم و سکوت میکنم. یک بار صداشونو با گوشیت ضبط میکردی و به شوهرت نشون میدادی جلوشون، تا حساب کار دستشون بیاد.
    6. به جای الفاظ زیبا من رو "این" خطاب میکنه و من همونجا و همون لحظه اعتراض نمیکنم که یا باید منو هرگز صدا نکنه یا اگر خواست صدا کنه باید همیشه زیبا خطابم کنه.
    7. هرگز نخواستم از اون خونه دور باشم. از ابتدا نمیدونستین، بعدا که دیدید اونجا چه جهنمیه چرا از اونجا دور نشدین؟ چرا نگفتین خونه ی مستقل میخوام؟ چرا پاشونو از خونه و زندگیت نبریدی؟
    8. به والدین خودم راجب جهنمی که توش هستم هیچی نگفتم. بزرگتر های شما قطعا میتونن بهتر عمل کنن. حداقل فکراتونو روی هم میزاشتین و رفتار بهتری اتخاذ میکردین.
    9. به والدین همسرم با وجود تمام رفتارهای زشت و غیرقابل تحملشون روی گشاده نشون دادم. باید شمام بهشون رو نمیدادین. اصلا حسابشون نمیکردین. پایین نمیرفتین و بالا هم نمیزاشتین بیان. این زندگیه نه خاله بازیف تو زندگی واقعی هر روز خاله بازی نمیکنن و مهمونی هر روزه ممنوعه!
    کدوم روانشناس یا مشاور خانواده ای این مدل زندگی رو تایید میکنه؟ شاید شما یک روزی خواستین روزه بگیرین، باید با زبون روزه برای والدین شوهر غذا بپزین؟ یا رژیم میخواین بگیرین و غذاهای خاصی میخواین بخورین یا کلا نخورین، وطیفه ای برای سرویس دادن به اون ها ندارین.
    10. حفظ حریم زندگی مشترک از اصول اصلی موفقیت خانواده ست. چرا شما هیچ حریمی برای خودتون و همسرتون ندارید؟ شما حتی اتاق خوابتون هم حریمی نداره! چه برسه الباقی خونه و زندگیتون.
    11. چرا زبون نداری و نمیتونی جلوشون در بیای؟ به شوهرت بگو بریم پیش مشاور ببینیم کدوم رفتار تو و خانواده ت رو توجیح میکنه؟ بگو به بزرگ تر های فامیل خبر میدی از رفتار زشت خودش و خانواده ش. سعی کن کمی هم مدرک داشته باشی. از فحش هاشون، مهمونی ها و دردسرهای هر روزشون، دخالت های بیجاشون، سکوت زشت شوهرت در برابر کارهای وقیح والدینش و ... به نظر من کسی حق ادمو نمیزاره تو سینی و تقدیمش کنه بلکه باید تکالیف و حقوقت رو خودت بدونی و ازشون حمایت کنی. از نظر من راهی که داری میری باید اونقدر قدرتمند توش قدم برداری که پیروز بشی. پس با یک وکیل خانواده و یک مشاور خانواده صحبت کن و قدرتمند جلو برو. میتونی از وکلا و مشاورهای ایگان تلفنی هم بهره ببری.
    بیشتر حرفاتون درسته
    اما حالا که ایشون تا الان سکوت کردن یکباره بخوان با این شدت رفتار کنن شک نکنید کارشون به دعوای حسابی یا کتک کاری و قهر و خدایی نکرده طلاق ختم میشه.
    صدا ضبط کردن و اینجوری وقیح برخورد کردن مشکلی رو حل نمیکنه بلکه باعث میشه همسر ایشون جریح تر شن و جلوی والدین خودشون با همسرشون درگیر شن.وقتی همسرشون از ایشون حمایت نمیکنن و خودشون رو زدن به خواب و میگن بعید میدونم والدینم چنین رفتارهایی داشته باشن معنیش اینه که من حقیقت رو میبینم و درک میکنم اما نمیخوام بپذیرم.
    ایشون باید با سیاست و زبان نرم شوهرشون رو متقاعد کنن که خونه مستقل بگیرن.
    بعد پای خانواده همسر رو ببرن از ملاقات های هر روزه.چه معنی داره واقعا؟اصلا شما زمانی برای خلوت دو نفره هم دارین؟لباس راحت میتونید بپوشید؟یعنی چی که شما میرین داخل اتاق خواب بعد مادر شوهر و پدر شوهر میشینن تو خونه شما؟خونشون دوره؟
    درسته خیلی رو دادین و خیلی منفعلانه برخورد کردین جوریکه ادم حرص میخوره از خوندن مطالبتون اما نمیشه اینجوری با این شدت جمع کرد اوضاع رو.
    برید پیش مشاور و ازشون راهکار منطقی بخواین.
    لزومی نداره به همه بزرگ ت های فامیل هم بگین چی شده.فقط با مادر یا پدرتون مشورت کنین.
    همسرتون هم واقعا منفعل و خیلی معذرت میخوام خودخواه تشریف دارن و البته مامان دوست و باز هم عذر میخوام بچه لوس مامانشون هستن پس اگر شما باهاشون درگیر شین مطمعنا طرف خانواده شون رو میگیرن و میونه تون شکراب میشه و باز هم به ضرر شما تموم مشه.
    تا اینجاش ضرر کردین و سرتون کلاه رفته ولی بدترین قسمت این میتونه باشه که کار خدایی نکرده به جدایی ختم شه.
    فقط با کمک مشاور+زبان نرم+سیاست خونه مستقل بگیرین و بیشتر روی خودتون کار کنید و قدرت نه گفتن رو یاد بگیرید

  11. کاربر روبرو از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده است .

    خانم مهندس (پنجشنبه 30 دی 95)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 اسفند 95 [ 09:00]
    تاریخ عضویت
    1395-10-29
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    47
    سطح
    1
    Points: 47, Level: 1
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 22.0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    سلام

    چیزایی که تعریف می کنی خیلی بد و سخته. اما طلاق هم خیلی سخته.
    نباید این همه صبر منفعلانه می کردی. باید دنبال راه حل می بودی.
    الان خیلی خسته شدی و یهو رسیدی به آخرین راه ... طلاق

    بهتره حرف جدایی را نزنی. حرف اصلاح را بزن
    برید مشاور

    دنبال راه حل باش.
    اگه پیش خانواده همسرت نباشی خیلی از این مشکلات کمتر می شه
    سلام دوست من. من از ابتدا هم دنبال راه حل بودم. از همون اولی باری که سر هیچی به من و خانواده م توهین کردن. تمام این یک سال و نیم و به هر روشی که میشد سعی کردم همسرم و قانع کنم که خونه ی مستقل داشته باشیم ولی جون به جونش کنی قبول نمیکنه. پدرشم رسما برگشته بهش گفته اگه مستقل بشی عاقت میکنم. دیگه تکلیف همه روشنه دیگه. واقعا موندم چکار کنم با این وضعیت.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط nardil نمایش پست ها
    از ماست که بر ماست! جمله ای که تو خوندن اکثر پست ها به صورت ضمنی برداشت میکنم.
    خانم سارا زندگی شما خیلی اشتباه شروع شده و مهم تر اینکه روی این مسیر اشتباه مدت ها جلو رفته. زندگی با خانواده ی همسر تا این حد نزدیک کار بسیار اشتباهیه. چرا حرفایی که از قدیم موندنو میگن باید با طلا نوشت؟ برای اینکه از قدیم گفتن دوری و دوستی!
    شما هزاران کار اشتباه رو خودت انجام دادی که تعدادیشون رو الان میتونیم لیست کنیم از نوشته تون.
    1. من و خانواده ی همسرم در یک ساختمان زندگی میکنیم. زوج جوان اصلا مناسب نیست که با والدین هیچ طرفی در یک ساختمان زندگی کنن.زوجین باید خونه ی مستقل خودشونو داشته باشن همیشه.
    2. پدر و مادر همسرم هر روز 3 بار برای صبحانه و ناهار و شام بالا میان. این روش بسیار اشتباهیه که من برای اولین بار دارم از شما میشنوم. کدوم عروس خانمی روزی 3 بار میزبان والدین شوهرشه؟ شما همسر یک اقا و خانم خونه ی مشترکتون شدین یا خدمتکار خاندان شوهر؟ نباید از اول زیر بار این قضیه میرفتین.
    3. مادر شوهرم به اتاق خواب ما دید میزنه. زشت ترین کاری که مادرشوهری میتونه انجام بده و رفتار شوهرتون چی بود در این حالت؟ هرگز در همون لحظه بلند نشدین و اعتراضی بکنید؟ فقط تذکر دادید اونم محترمانه؟ باید همون لحظه میرفتین بیرون و اعتراض میکردین که کارشون زشته.
    4. شوهرم تنهایی به منزل پدر و مادرش میره. زن و مرد نباید تنهایی جایی برن. چرا اجازه میدید شوهرتون تنهایی برن طبقه ی پایین خونه ی والدینشون؟
    5. به من و خانواده م فحش میدن اما من حتی نشده یک بار لااقل با گوشیم صداشونو ضبط کنم و به شوهرم نشون بدم و سکوت میکنم. یک بار صداشونو با گوشیت ضبط میکردی و به شوهرت نشون میدادی جلوشون، تا حساب کار دستشون بیاد.
    6. به جای الفاظ زیبا من رو "این" خطاب میکنه و من همونجا و همون لحظه اعتراض نمیکنم که یا باید منو هرگز صدا نکنه یا اگر خواست صدا کنه باید همیشه زیبا خطابم کنه.
    7. هرگز نخواستم از اون خونه دور باشم. از ابتدا نمیدونستین، بعدا که دیدید اونجا چه جهنمیه چرا از اونجا دور نشدین؟ چرا نگفتین خونه ی مستقل میخوام؟ چرا پاشونو از خونه و زندگیت نبریدی؟
    8. به والدین خودم راجب جهنمی که توش هستم هیچی نگفتم. بزرگتر های شما قطعا میتونن بهتر عمل کنن. حداقل فکراتونو روی هم میزاشتین و رفتار بهتری اتخاذ میکردین.
    9. به والدین همسرم با وجود تمام رفتارهای زشت و غیرقابل تحملشون روی گشاده نشون دادم. باید شمام بهشون رو نمیدادین. اصلا حسابشون نمیکردین. پایین نمیرفتین و بالا هم نمیزاشتین بیان. این زندگیه نه خاله بازیف تو زندگی واقعی هر روز خاله بازی نمیکنن و مهمونی هر روزه ممنوعه!
    کدوم روانشناس یا مشاور خانواده ای این مدل زندگی رو تایید میکنه؟ شاید شما یک روزی خواستین روزه بگیرین، باید با زبون روزه برای والدین شوهر غذا بپزین؟ یا رژیم میخواین بگیرین و غذاهای خاصی میخواین بخورین یا کلا نخورین، وطیفه ای برای سرویس دادن به اون ها ندارین.
    10. حفظ حریم زندگی مشترک از اصول اصلی موفقیت خانواده ست. چرا شما هیچ حریمی برای خودتون و همسرتون ندارید؟ شما حتی اتاق خوابتون هم حریمی نداره! چه برسه الباقی خونه و زندگیتون.
    11. چرا زبون نداری و نمیتونی جلوشون در بیای؟ به شوهرت بگو بریم پیش مشاور ببینیم کدوم رفتار تو و خانواده ت رو توجیح میکنه؟ بگو به بزرگ تر های فامیل خبر میدی از رفتار زشت خودش و خانواده ش. سعی کن کمی هم مدرک داشته باشی. از فحش هاشون، مهمونی ها و دردسرهای هر روزشون، دخالت های بیجاشون، سکوت زشت شوهرت در برابر کارهای وقیح والدینش و ... به نظر من کسی حق ادمو نمیزاره تو سینی و تقدیمش کنه بلکه باید تکالیف و حقوقت رو خودت بدونی و ازشون حمایت کنی. از نظر من راهی که داری میری باید اونقدر قدرتمند توش قدم برداری که پیروز بشی. پس با یک وکیل خانواده و یک مشاور خانواده صحبت کن و قدرتمند جلو برو. میتونی از وکلا و مشاورهای ایگان تلفنی هم بهره ببری.
    سلام دوست من. اینطوری که شما میگینم نیست. اینطوریم نیست که من اون کارا رو کرده باشم و در مواقعی که واقعا دیدم حریم خصوصی زندگیم در خطره حرفی نزده باشم. هربار حرفی زدم و اعتراضی کردم همه چی بد از بدتر شده. جوری رفتار و حرف اشتباهشونو توجیح میکنن که دهن آدم باز میمونه و آخر میبینی خودتی که متهم شدی. کم آوردم. بدتر از همه اینکه خودشون مشکل درست کردن. خودشونم ناراحت شدن. همسرمم این وسط شده کاسه ی داغ تر از آش.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.