با سلام
بنده چند سال پیش نامزد کردم بنا به دلایلی از هم جدا شدیم
بعد از یک سال از طلاق یکی از آشناها از زبان خواهر مادر زنم شنید که گفته بود فلانی رو طوری طلسم کردم که تا آخر عمر نتونه ازدواج کنه(اینها خانوادگی به دعا خیلی اعتقاد دارند حتی اگه مریض هم بشن به جای مراجعه به دکتر به دعا نویس رجوع میکنند) اوایل اهمیتی ندادم چون به این چیزها اصلا اعتقادی ندارم.اما چندین مورد که بهم پیشنهاد شد.با اینکه هم من میپسندیدم و هم دخترها و خانوادشون. در آخرین راه پشیمان میشدم یا اتفاقی می افتاد که پیگیرش نباشم. حتی نمونه ای هم بود که قرار بود مادر و خواهرم برن ببینن اما همان روز مادرم مریض شد و سه ماه آواره بیمارستان شدیم و مورد هم پرید.
یکی از آشناهامون گفت خودم برات پیدا میکنم یک هفته بعدش کارش به بیمارستان کشید دکترها گفتند در رودت غده هست اون هم الان زمین گیر شده.یکی از دوستام خواست اقدام کنه پدرش مریض شد (سرطان پروستات داره) بگذریم زیاد حرف زدم
خلاصه کلام:آخرش نفهمیدم سرنوشت انسان دست خداست -دست خودش-دست دشمنانش-دست دعا نویسها
باور بفرمایید دیگه آنقدر از خدا بیزار شدم که ذره ای هم در دلم جا نداره. خدایی که همینجوری آفرید و ول کرده