دوستان کم و بیش در جریان مشکلات من هستن
بعد از مخالفت من با شروع زندگی بدون برنامه و عجله ای، همسرم الان نمیخواد منو ببینه و میگه ده روز میخوام تنها باشم
من دارم خیلی اذیت میشم تو این ده روز باید چیکار کنم؟بهش پیام ندم؟
تشکرشده 130 در 60 پست
دوستان کم و بیش در جریان مشکلات من هستن
بعد از مخالفت من با شروع زندگی بدون برنامه و عجله ای، همسرم الان نمیخواد منو ببینه و میگه ده روز میخوام تنها باشم
من دارم خیلی اذیت میشم تو این ده روز باید چیکار کنم؟بهش پیام ندم؟
تشکرشده 308 در 154 پست
به نظرم اگه خودش میخواد بذار تنها باشه.ده روز که زیاد نیست.ازش بپرس بگو میتونم گاهی بهت پیام بدم و اگه خودش مخالفت کرد، پیامم نده.بگو خیلی دلم برات تنگ میشه ،ولی چون تو میگی باشه...بذار یه چند روز تنها باشه! لابد بهش نیاز داره که ازت خواسته!!
ویرایش توسط میس بیوتی : یکشنبه 12 دی 95 در ساعت 09:22
tanhaeii (یکشنبه 12 دی 95)
تشکرشده 130 در 60 پست
سلام به دوستای عزیزم ممنونم که همراهیم میکنید
میس بیوتی عزیز واقعا از صمیم قلب ازت ممنونم همیشه اسمت تو تاپیکام بهم قوت قلب خاصی میده.
به توصیه مدیر محترم به همسرم پیام دادم و همونجور که حدس می زدم و با شناختی که ازش دارم با محبت من خدارو شکر موضوع تا حدودی حل شد و واقعا اینو مدیون توصیه های دقیق جناب مدیرم. تنها موضوعی که حل نشده متاسفانه زودتر شروع نکردن زندگیه با شرایطی که گفتم.
سحرجان ممنونم از اینکه تاپیکمو خوندی من همیشه نظراتت رو توی بقیه تاپیکا میخونم همه عالین.
فقط بخاطر تشابه اسم من با آقای تنهایی فک کنم باعث شده که با ایشون اشتباه گرفته بشم.
من دخترم و عقد کردم بخاطر یه سری مسائل باعث شد همسرم یهو تصمیم بگیره نزدیک 1سال زودتر زندگیمونو شروع کنیم البته بدون استقلال و به صورت مهمان با خانواده همسرم.
راستش من نمیتونم این شرایطو قبول کنم و بخاطر همین موضوع بینمون بحث پیش اومد.
تشکرشده 130 در 60 پست
دوستان من حدس میزنم خونواده همسرم دارن برنامه عروسی می چینن
بعد ازینکه من با عروسی بی برنامه و شروع زندگی با عجله مخالفت کردم دیگه همسرم چیزی به من نگفته اما یه کارایی میکنن که من به شک افتادم نکنه بخوان توعمل انجام شده قرارمون بدن.
خواهش میکنم کمکم کنید من باید چیکارکنم که اینجوری زندگیموشروع نکنم.
هرچی به همسرم میگم زندگی اشتراکی درست نیست میگه تو باخونوادم مشکل داری
من چیکارکنم
تشکرشده 416 در 195 پست
منظورتون از برنامه عروسی چیدین چیه؟ عروس شما هستین. چطور بدون اطلاع شما میشه عروسی گرفت؟
کاملا حق با شماست که نخواین با خانواده همسرتون یه جا زندگی کنین. ربطی هم به مشکل داشتن با خانواده هم نداره. خیلی از ازدواج ها به خاطر رعایت نکردن حد و حدود رابطه با خانواده همسر در دوران عقد به شکست منجر میشه.
خونه مادرشوهرتون چند طبقه هست؟ امکان داره اونجا مستقل زندگی کنین؟
چی شد که همسرتون به این نتیجه رسیدن که زودتر برین سر خونه زندگیتون. اونم با خانواده خودش؟؟
شاید بد نباشه از در احساس وارد بشین. بگین من خانواده ت رو دوست دارم. ولی اول ازدواج دلم میخواد تو خونه خودمون تنها باشیم. بتونم لباسای راحت بپوشم و ازین حرفای عشقولانه... بگین حتی با خانواده خودم هم دوست ندارم زندگی کنیم.
با شرایطی که توی تاپیکای دیگه تون گفته بودین، خوبه زودتر برین سر خونه زندگیتون. ولی امکانش نیست یه مدت خونه اجاره کنین تا خونه خودتون آماده بشه؟؟
tanhaeii (دوشنبه 13 دی 95)
تشکرشده 130 در 60 پست
بهاره جونم مرسی که جواب دادی واقعا آشفتم و نظرت خیلی بهم قوت قلب داد
والا با یه سری رفتاراشون مثل برنامه چیدن واسه لباس حنابندون وتعداد مهموناو... من همچین حدسی زدم که امیدوارم حدسم غلط باشه
خونه مادرشوهرم حتی اتاق جدا نداره و منظور همسرم زندگی اشتراکی مثل مهمان نزدیک یه ساله
دلیلشون اینه میترسن یکی از فامیلای درجه یک مادرهمسرم فوت کنن و عروسی عقب بیفته
همه راه های احساسی رو رفتم همسرم میگه نزدیک 1ساله میتونیم تحمل کنیم
همسرم میگه حتی وسیله هم نخریم و مهمون باشیم
خیلی داغونم دارم دیوونه میشم زندگی اینجوری منو افسرده میکنه
تشکرشده 308 در 154 پست
ای بابا تنهایی جان دچار توهم شدی!!! یعنی چی دارن برنامه عروسی رو میچینن ؟!! مگه میشه ؟؟ بدون عروس که نمیتونن برنامه بچینن!واقعا بدبینیهای مادرت داره روت اثرای بدی میذاره ها! خب چرا این یه سال رو خونه اجاره نمیکنین؟
tanhaeii (دوشنبه 13 دی 95)
تشکرشده 130 در 60 پست
میس بیوتی عزیزم سلام
واقعانمیدونم من دیگه به همه چی بدبین شدم دقیقا درست گفتی،اما همونطور که برنامه عقد بدون نظر من چیده شد عروسی هم بعید نیست واسه تاریخ عقد من و همسرم هیچکدوم راضی نبودیم و صرفا تصمیم خونواده بود و همینطور ما واسه عقد و عروسیمون مراسم نمیخواستیم اما بازم خونواده ها قبول نکردن
رابطم با همسرم خداروشکر خوبه غیرازمورد عروسی چون هنوز قبول نکرده و یه جورایی فقط ترجیح میده تو یه فرصت بازم مطرحش کنه.
اینکه چرا خونه اجاره نمیکنیم واقعا وضع مالی همسرم الان مناسب نیست اگه بود خونه خودمون زودترآماده میشد،ما طبق شرایطمون برنامه عروسی رو گذاشتیم سال بعد.
هیچی از جهیزیه منم آماده نیست خونه هم اجاره کنیم وسیله ای نداریم
اگه طبق برناممون هم پیش بریم دوران عقدمون طولانی هم نمیشه.
من اصلا توانایی زندگی جمعی رو در خودم نمیبینم
ویرایش توسط tanhaeii : دوشنبه 13 دی 95 در ساعت 13:53
تشکرشده 308 در 154 پست
عزیزم مشکل ازینجاست که اگه اونا بشینن واسه خودشون ببرن و بدوزن و برنامه عروسی شمارو بریزن شما هم زیر بار میری و قبول میکنی!!نگرانیت از همینه درسته؟ خواهر گلم خیلی باید رو خودت کار کنی.کلید حل مشکلاتت تو وجود خودته! اینهمه انفعال تو رفتارت واقعا زندگیتو سخت میکنه!! زیر بار تغییر نمیری و میخوای مثه قبل تو منطقه امنی که واسه خودت درست کردی ( البته به خیال خودت ) بمونی ! این اشتباه محضه!!! تا تغییر نکنی شرایطتم ذره ای عوض نمیشه!
تشکرشده 130 در 60 پست
میس بیوتی عزیزم سلام
دقیقا مشکلاتمو درست گفتی متاسفانه خیلی منفعلم و خودمم ازین انفعال خستم دارم مقاله و کتاب میخونم وتمرین میکنم اما متاسفانه پای عمل که میرسه بخاطر اینکه تحقیر و سرزنش نشم میترسم و بازم از خواستم میگذرم.
البته تغییراتی هم داشتم ولی متاسفانه اصلا خودموقبول ندارم واقعا یه هفته ای میشه اینقد به رفتارمادرم بی تفاوت شدم که 80 درصد حرفاش واسم مهم نیست مخصوصا وقتی ازهمسرم بد میگه،اما تحقیرا و سرکوفتاش اذیتم میکنه.
منطقه امن رو دقیقا درست اشاره کردی هرچیزی این امنیت رو بهم بریزه واقعا منوآشفته میکنه.
اینقد خستم و که باتمام وجودم میخوام تغییرکنم و یه آدم قوی باشم اما خیلیم خودموسرزنش میکنم
بهاره جونم مشکل من اینه حتی نمیتونم شفاف خواستموبیان کنم که نکنه حرف غلطی بزنم نکنه همه چیزو خرابتر کنم و...
من زیادی منفعل شدم و متاسفانه مهرطلبی هم تو خودم میبینم.
ازبس همه لحظه های زندگیم با تذکر و سرکوفت و تحقیرگذشته ذره ای اعتماد به نفس ندارم.
کارایی که تواین مدت کردم ایناس
1.خواستموقاطع به همسرم گفتم ظاهرا قبول کرد اما قراره حضوری هم دربارش حرف بزنیم، نگرانم نتونم پای خواستم وایسم
2.دارم توجهمو به حرفای مادرم کم میکنم خداروشکر ازین نظر بهتر شدم و تاحدودی آروم شدم
3. دارم رو افکارم کارمیکنم ازتکنیکای توقف فکراستفاده میکنم وقتی فکر منفی میاد سعی میکنم حواسموپرت کنم و کاتش کنم اما زیاد موفق نیستم
راستش الان میترسم که حضوری درباره این موضوع عروسی باهمسرم حرف بزنم نمیدونم چی بگم که همسرم فک نکنه باخونوادش مشکل دارم و درعین حال منفعلم نباشم
میس بیوتی (چهارشنبه 15 دی 95)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)