به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 دی 96 [ 02:02]
    تاریخ عضویت
    1395-6-06
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    1,405
    سطح
    21
    Points: 1,405, Level: 21
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 پايان زندگي نيمه مشترك يكسال و نيمه ي من...

    شنبه اينجا پست گذاشته بودم و درد و دل كردم چون قبلش يكي از دوستان تو تلگرام سر صحبت رو واكرد و باهام حرف زد كه چطوري و خوبي و نيستي و چي كار مي كني الان پيجت رو يه نگاه انداختم تو اينستا ديدم اونقدر اقاتون هوشتو برده كه از بعد عروسي خيلي كم پست گذاشتي !! منم جواب دادم بالاخره زندگي متاهلي با مجردي فرق داره ديگه و سرم شلوغ درس و كار و زندگيه هر ازگاهي هم يه سري اينستا مي زنم ..گفت اقاتون چه خبر منم گفتم سفره كاريه
    بحثم با دوستم ادامه پيدا كرد تا نزديك ظهر ... يه جورايي حاليم كرد كه خبر داره از اينكه اوضاع زندگيم خوب نيست و مي دونه يه مدت قهر بودم... باهاش كه حرف مي زدم غير مستقيم بهم گفت رفتار و اخلاقت به زن ها نمي خوره همونجوري مثل دوران مجرديت موندي و زياد فرقي نكردي .. منم سربسته جوابش رو دادم كه اوضاع يه خرده مرتب نيست حرفم كه باهاش تموم شد تنها بودم خونه( همسرم ٥ روز بود رفته بود سفر كاري با داييم ) دلم گرفت و خواستم بنويسم كه اومدم اينجا تو همدردي نوشتم. بعدش گفتم يه زنگ بزنم ببينم چي كار مي كنه( من زنگ نزنم اقا حلال خدا حروم مي شه اگه زنگ بزنه!!) زنگ زدم گوشيش خاموش بود زنگ زدم گوشي داييم كه گفت از هتل رفته بيرون با داييم حرف زدم كه گفت يع چيزي بپرسم جواب مي دي منم گفتم جونم دايي گفت حامله اي؟! منم گفتم نه چطور گفت حالا نمي خواد پنهون كني خودم فهميدم!! منم گيج اصن نمي فهميدم چي مي گه حرفشو ادامه داد كه فهميدم همسرم اونجا اينترنتي كلي لباس لباس و وسايل سيسموني خريده!!!!! منم موندم چي بگم گفتم نمي دونم لابد سوغاتي مي خواد بياره ( بعد كه گوشيو قطع كردم ذهنم رفت سراغ دختر عمه اش كه حامله است و اخرشم درست حدسم اقا براي بچه ي دختر عمه شون كلي چيز گرفته بود) اون روز گذشت و شبش برگشت ايران و منم هيچي نپرسيدم و اونم خسته بود خوابيد... تاديشب كه همه مهمون خونه عمه اش بوديم و دخترعمه هاشم اونجا بودن ... عصري من زود تر رفتم و همسرم از سره كار اومد مهموني با يه ساك كه وقتي برگشته بود خونه من اصلاً اون ساك رو نديده بودم. بعد شام ساكو باز كرد و سوغاتي همه رو از ريز و درشت خونواده شو داد منم منتظر بودم مال منو بده كه ديدم خبري نيست و فهميدم سوغاتي در كار نيست خيلي ناراحت شدم و خودمو مشغول كمك چيدن ميز شام كردم كه دختر عموش كه داشت ذوق مرگ مي شد( بايدم بشه يه ساعت اصل برند كه كمتر از يكي دوتومان قيمت نداشت سوغاتي گرفته بود) برگشت بهم گفت واسه ما اينجوري ريخت و پاش مي كنه لابد خوباشو گرفته همون اول كاري داده به تو تو هم رو نمي كني منم مستقيم گفتم باور كن هيچي واسم نياورده .. جو سنگين شد يه جورايي فهميدن حرفم جدي بوده و شوخي نكردم پدرشوهرم به شوخي گفت حالا جمع خودمونيه بگو سوغاتي چي گرفتي؟ همسرمم برگشت گفت بابا درست مي گه چيزي براش نياوردم .. جمع لال شدن... پدر شوهرم قيافه اش رفت تو هم منم اومدم نشستم خيلي هم خونسرد ... رو كانتر عمه اش با صداي بلند كه من بفهمم برگشت رو به دختر عمه اش گفت اين همه دختر خوب تو فاميل خو دوسش نداره ديگه!! نه تنها من خواهر شوهرمم شنيد مطمئنم همسرمم شنيد ولي هيچكدوم به روي خودشون نياوردن ولي خواهر شوهرم بلافاصله برگشت تا عكس العمل من رو ببينه منم انگار نه انگار... شب كه بر گشتيم سكرت بود بينمون يك كلمه گفتم طلاق مي خوام ( واقعاً هم فكرامو كردم و بالاخره احساس رو گذاشتم كنار) بدون هيچ حرف اضافه اي گفت توافقي از هم جدا مي شيم و رفت تو اتاقش... از ديشب تا الان كارم شده گريه باورم نمي شه بدون هيچ تلاشي گفت باشه الانم صبح مسيج فرستاده كه ظهري بزرگارو صدا زده تا علناً اعلام كنيم از هم جدا مي شيم... حالم خيلي بده .. الانم با گريه اينارو مي نويسم... برام دعا كنيد بتونم با اين قضيه كنار بيام

  2. 3 کاربر از پست مفید z.f تشکرکرده اند .

    nardil (چهارشنبه 29 دی 95), گیس طلایی (سه شنبه 07 دی 95), ZENDEGIBEHTAR (چهارشنبه 08 دی 95)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پسر مجردي هستم وزني كه يكسال از خودم بزرگتره رو دوست دارم
    توسط f14 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: شنبه 01 مهر 91, 18:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:54 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.