سلام من با شوهرم ۱۰سال اس به اصرار خودمان و با وجود فاصلهی طبقاتی زیاد ازدواج کردیم .به جرعت می توانم بگم از خیلی خواسته های دلم بدون منت گذشتم تا این ازدواج پابرجا باشه.به خاطر ابروی پدرم حتی بعد کتک های فراوان قهر هم نرفتم خانه ی پدریم حتی یک شب .من بیرو ن نمی روم مگر با اجازه ی خودش امروز قرار بودم بچهدی ۷ساله مان ببرم دندانپزشک و خرید پوتین .با اجازهی خودش رفتمذخانه مادرم و بعد دندانپزشک در دو درمانگاه و مسیر نبود.من هم رفتم کفش خریدم که فردا پیش دکتر خودش ببرم.تو این مسیر به جای ۷ساعت ۸رسیدم.و کتکدمفصلی خوردم .و خانهی مادرم را برایم قدغن کرده است این در حالی است که من تا کنون یکبار سر ازدواج و یک بار سر دعوای او با مادرم سر کتک زدن من ۱سال اجازهی رفتن به خانه مادرم را نداشتم این شب چله تازه بعد دو سال مادرم به خانه ما امد.پدرنمی اید.از اینکه سر هر دعوا به خانواده ام و خودم گیر بده و هرچه بخواد بگه بزنه تا حدی که سرگیجه گرفتم یک ماه انگشت شصتم شکست به خاطر دودخترم کوتاه می ام.اوایل جواب می دادم الانفقط سکوت می کنم چون حرف همیشه حرفه خودشه .من الان حرفی با شوهرم ندارم یه دفتر دارم که تو ان درددل می کنم حرف می زنم.الانم دو ساله بی کاره از پس انداز استفاده می کنیم.احساس می کنم خیلی پیر شدم .الان بازم گفت انتخاب کن یکی از بچه هاتم ببر وبرو خانه ی پدریت.یا نمی زارم بری انجا.تصمیمجدایی گرفتم به خاطر دخترام وابروی پدرم که مریض و هفتاد سالشه بعد ازدواج اجباریم دودل موندم.ولی احساس می کنم برای یه بارم که شده باید برم .زیادی مهلت دادم زیادی کوتاه امدم

- - - Updated - - -

در عین حال همیشه می گه من دوست دارم عاسقتم ولی به نظر من مشکلات روانی داره.می دانم اگه بروم خانه ی پدریم به خاطر سابقه ی کتک زدنش حتما طلاق می گیریم نمی دانم چی کار کنم.