من خيلي تايپيك اينجا زدم و بعضي از كمكها برام مفيد بوده ولي اين بار دلم خيلي پر و يه بغضي تو گلوم گير كرده.
واقعا من تو اين زندگي گم شدم و شايدم. نميدونم تو كدوم نقطش هستم واقعا نميدونم حق من از اين زندگي چقدر تو زندگي كه هميشه حرف حرف شوهر ، خواسته خواستهاي شوهر تو زندگي كه حتي برا رفتن خونه مامانم بايد اجازه بگيرم و اونم اگه حالش خوب باشه و من به تازگي نرفته باشم اجازه بده تو زندگي كه ورود خروج ات دست مادر شوهر لباس خريدنات دست خواهر شوهر تو زندگي كه بعد از بيست بار گفتن كه پول ندارم ٢٠ تومان ميزاره رو ميز ميره تو زندگي كه حتي طرز لباس پوشيدنت دست شوهره مسافرتات با خانواده شوهر عيدها و مراسم ها اولويت اول خانواده شوهر تو زندگي كه اينهمه زحمت بچه ميكشي اخر سر اگه يه اتفاقي خدايي نكرده برا بچت بيفته عين قوم مغول ميريزن سرت و دنبال مقصر ميگردن واقعا من كجام تو ظرف شستن و غذا پختن و تخت خواب من پيداميشم ؟؟؟ واقعا من كجاي اين زندگيم؟؟؟
از اولش به علايق و سلايق و آزادي و خواسته ها چه زن چه مرد چه بچه چه بزرگ ارزش و احترام قايل شدم اينم سهم من از اين دنيا يه خانواده زورگوي كه حرف حرف من واقعا من تو زندگي چه نقشي دارم ؟؟؟ پس خواسته هام و علايق و سلايق من چي ؟؟؟ آخه منم دلم استقلال ميخواد دلم ميخواد هفته اي يكبار خانواده شوهرم نبينم دلم ميخواد برم دنبال تحصيلاتم دلم كلاس تنيس ميخواد دلم يه خريد دو نفري زن و شوهري ميخواد دلم ميخواد شب چله برم پيش مادر تنهام تا اينكه كنار يه مش آدماي خدا نشناس با لشكرشون بمونم دلم ميخواد برم مسافرت بدون نظر مادر شوهرم و حضورش دلم ميخواد با بچم برم پارك ولي بدون خواهر شوهرم دلم ميخواد خودم باشم واسه خودم زندگي كنم كناره دخترم و شوهرم واقعا خيلي خواسته هاي بزرگ و زيادين؟؟؟
واقعا من كجا دارم زندگي ميكنم تو يه شهر بزرگ به سبك غار نشيني آخه تا كي الان چهار سال كه زندگيم همين از وقتي ازدواج كردم كلا گم شدم
فكر نكنين زندگي بدي دارم نه من الان سه سال در مقابل حرفها و كارها و رفتارهاي شوهرم بخصوص خانوادش كلامي حرف نزدم و خم به ابرو نياوردم ولي واقعا تا كي ممكن اين جور زندگي زنده بمونه!!!

دلم زندگي ميخواد