سلام به همه ي دوستان همدردي اميدوارم حالتون خوب باشه نميدونم تا چه حد از مشگلات زندگيم كه نوشتم با خبرين الان راجع به يه چيزي ميخوام ازتون كمكم كنين من و همسرم ديشب خونه مادرش بوديم سر شام بوديم به زور به من اسرار ميكرد سوپ بخور فلان چيزو بخور چرا نميخوري جاو همه جدي ميگفت باشه منم ميام خونه ي مامانت هيچي نميخورم گفتم يعني چي خب من مگه بچه ام همه چي ميخورم چرا اصرار ميكني آخرشم به مامانشينا گفت اين سوپ نخورد خوشش نيومده از غذا من خيلي ناراحت شدم اصلا نتونستم از بس كه بغض داشتم چيزي بمورم به زور از همه چي خوردم ولي كم خوردم من داشتم غذامو ميخوردم به زور يه حركتايي كرد كه همه متوجه بشن من حتي چندتا لقمه ميخورم جلو همه ي خانوادش خواهراش و داداشاشو جاريام و مامانش و باباش منم غذام و زود خوردم تشكر كردم بلند شدم كه مامانش گفت به شوهرم كه تو بخور جون بگيري زنتو ول كن خواهرشم با اون وضع لباساش اومده نشسته سر غذا جلومون حالم بهم خورد بازم به زور نشسته بودم بعدش من اومدم بهش ميگم چرا اينطوري كردي وايستاد فوش دادن ديگه راجع بهش حرف نزدم و تموم شد حتي ميوه پوست كنديم خورديم باهم تا آخر شب كه همه رفتن طبقه پايين كه قليون بكشن و پدر شوهرمم خوابيد منو همسرم و مادرش تنها بوديم شوهرم يهو رفت خوابيد بهش گفتم پاشو اگه خسته اي خوابت مياد بريم خونه ديروقتم هست بعدش گفت ولم من ميخوام همينجا بخوابم راجع به اينم بگم كه (ما باهم از اول زندگيمون قرار گذاشتيم شبا جايي نمونيم بياييم خونه حتي تا دير وقت بشينيم ولي بعدش بياييم خونه من سختمه حتي خونه مامان خودمم نميخوابم شب حتي اگه مريض باشم خونه ي خودم راحت ترم )شوهرم گفت ميخوام بخوابم منم گفتم مگه ما قرار داشتيم امشب بخوابيم گفتم پاشو تا خوابت نبرده بريم منم تب دارم داروامو نخوردم بهم گفت از بس به حرفت گوش دادم پررو شدي از بس به حرفت گوش دادم جايي نخوابيدم روت زياد شده گفتم اين حرفا چيه من خونه مامان خودمم نميخوابم شب سختمه گفت پاشو برو خونه بابات توام همه ي اين حرفارو جلو مامانش زد منو كوچيكم كرد محكم زد رو پام پاشو گمشو مامانشم هيچوقت طرفه من نبوده ازه قبلنا تشويق ميكرد من و طلاق بده مامانش خيلي خوشحال بود فيلم نگاه ميكرد ميخنديد بلند بلند منم رفتم تو يه اتاق كمي گريه كردم تا اروم شم اومدم بعد از ده دقيقه بيدارش كردم كه اگه ميشه لطفا پاشو بريم خونه من داروامو بايد بخورم تبم دارم مامانش گفت بزار بچم بخوابه چيكارش داري خستس پاشم براش آب قند بيارم فشارش افتاده من هيچي به مامانش نگفتم خيليييييي تحقيرم كرده بود جلوي همه مخصوصا مامانش احساس كردم خورد شدم داداشينا ميخواستن شب بخوابن شوهرم بلند شد به زور اومديم خونه شب هيچي بهش نگفتم تا فردا كه همش ميومد سمام حالم ازش بهم ميخوره من و خورد كرد اونوقت با نامردي طرفمم مياد چندبار اومد سمتم گفتم حوصله ندارم واقعا نميتونستم هيچ حسي بهش داشته باشم وقتي هنوز ناراحتم ازش وقتي بهش گفتم ناراحتم دوباره دعوا كرد و همه چيزارو گذاشت تقصير من بهش گفتم تو من و خوردم كردي جلو همه بي احترامي كردي كه مسخرم كردو ميخنديد منم حالم بدتر شد تا بعد از ١ساعت دوباره اومد سمتم من گفتم پاشو برو اصلا حالم خوب نيست مثل نامردا بهم گفت باشه يادت باشه نوبت منم ميشه بيايي سمتم و منم بهت ميگم خيليييييي بهم برخورد حال بدي داشتم كه خوردم كرده و همه چيم تقصير من انداخته حالام ميخواد استفادشو كنه و منم يه عرسكم براش حالم ازش بهم خورد بهش گفتم حالم ازت بهم ميخوره هوس بازي كه منو شكوندي حالام ميخوايي خودتو خالي كني بعدشم بندازيم كنار دعوامون شد و گفت توام ميايي سمتم من گفتم يكم درك نميكني من روحم داغون شده حس ميكنم كوچيك شدم جلو همه حالم خوب نيست چطوري باهات رابطه داشته باشم حق ندارم ناراحت باشم فوشم داد و گفت برو بابا منم بهت ميگم صبر كن بهش گفتم خيلي پستي نامرد حتي به رو خودتم نمياري و مسخرم ميكني بهم گفت يه روز جمعه به جا اينكه بهم محبت كني اينطوري ميكني من ديگه جمعه هام خونه نميام گفتم دستت درد نكنه هميشه من بايد محبت كنم هميشه همه چيت آماده كنم به خدا جمعه ها پا ميشم غذايي كه دوست داره درست ميكنم فيلم ميبينيم يا صبح زود با ماشين ميرم حليم ميگيرم يادش ميره راحت اين حرفو ميزنه اين نامردي نيست من چطوري بزارم بياد سمتم آخه چطورييييييي؟