به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 اردیبهشت 96 [ 12:23]
    تاریخ عضویت
    1395-9-08
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    859
    سطح
    15
    Points: 859, Level: 15
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array

    از زندگيم متنفر شدم شوهر نامرد و خودخواهم خستم كرده چيكار كنم؟

    سلام به همه ي دوستان همدردي اميدوارم حالتون خوب باشه نميدونم تا چه حد از مشگلات زندگيم كه نوشتم با خبرين الان راجع به يه چيزي ميخوام ازتون كمكم كنين من و همسرم ديشب خونه مادرش بوديم سر شام بوديم به زور به من اسرار ميكرد سوپ بخور فلان چيزو بخور چرا نميخوري جاو همه جدي ميگفت باشه منم ميام خونه ي مامانت هيچي نميخورم گفتم يعني چي خب من مگه بچه ام همه چي ميخورم چرا اصرار ميكني آخرشم به مامانشينا گفت اين سوپ نخورد خوشش نيومده از غذا من خيلي ناراحت شدم اصلا نتونستم از بس كه بغض داشتم چيزي بمورم به زور از همه چي خوردم ولي كم خوردم من داشتم غذامو ميخوردم به زور يه حركتايي كرد كه همه متوجه بشن من حتي چندتا لقمه ميخورم جلو همه ي خانوادش خواهراش و داداشاشو جاريام و مامانش و باباش منم غذام و زود خوردم تشكر كردم بلند شدم كه مامانش گفت به شوهرم كه تو بخور جون بگيري زنتو ول كن خواهرشم با اون وضع لباساش اومده نشسته سر غذا جلومون حالم بهم خورد بازم به زور نشسته بودم بعدش من اومدم بهش ميگم چرا اينطوري كردي وايستاد فوش دادن ديگه راجع بهش حرف نزدم و تموم شد حتي ميوه پوست كنديم خورديم باهم تا آخر شب كه همه رفتن طبقه پايين كه قليون بكشن و پدر شوهرمم خوابيد منو همسرم و مادرش تنها بوديم شوهرم يهو رفت خوابيد بهش گفتم پاشو اگه خسته اي خوابت مياد بريم خونه ديروقتم هست بعدش گفت ولم من ميخوام همينجا بخوابم راجع به اينم بگم كه (ما باهم از اول زندگيمون قرار گذاشتيم شبا جايي نمونيم بياييم خونه حتي تا دير وقت بشينيم ولي بعدش بياييم خونه من سختمه حتي خونه مامان خودمم نميخوابم شب حتي اگه مريض باشم خونه ي خودم راحت ترم )شوهرم گفت ميخوام بخوابم منم گفتم مگه ما قرار داشتيم امشب بخوابيم گفتم پاشو تا خوابت نبرده بريم منم تب دارم داروامو نخوردم بهم گفت از بس به حرفت گوش دادم پررو شدي از بس به حرفت گوش دادم جايي نخوابيدم روت زياد شده گفتم اين حرفا چيه من خونه مامان خودمم نميخوابم شب سختمه گفت پاشو برو خونه بابات توام همه ي اين حرفارو جلو مامانش زد منو كوچيكم كرد محكم زد رو پام پاشو گمشو مامانشم هيچوقت طرفه من نبوده ازه قبلنا تشويق ميكرد من و طلاق بده مامانش خيلي خوشحال بود فيلم نگاه ميكرد ميخنديد بلند بلند منم رفتم تو يه اتاق كمي گريه كردم تا اروم شم اومدم بعد از ده دقيقه بيدارش كردم كه اگه ميشه لطفا پاشو بريم خونه من داروامو بايد بخورم تبم دارم مامانش گفت بزار بچم بخوابه چيكارش داري خستس پاشم براش آب قند بيارم فشارش افتاده من هيچي به مامانش نگفتم خيليييييي تحقيرم كرده بود جلوي همه مخصوصا مامانش احساس كردم خورد شدم داداشينا ميخواستن شب بخوابن شوهرم بلند شد به زور اومديم خونه شب هيچي بهش نگفتم تا فردا كه همش ميومد سمام حالم ازش بهم ميخوره من و خورد كرد اونوقت با نامردي طرفمم مياد چندبار اومد سمتم گفتم حوصله ندارم واقعا نميتونستم هيچ حسي بهش داشته باشم وقتي هنوز ناراحتم ازش وقتي بهش گفتم ناراحتم دوباره دعوا كرد و همه چيزارو گذاشت تقصير من بهش گفتم تو من و خوردم كردي جلو همه بي احترامي كردي كه مسخرم كردو ميخنديد منم حالم بدتر شد تا بعد از ١ساعت دوباره اومد سمتم من گفتم پاشو برو اصلا حالم خوب نيست مثل نامردا بهم گفت باشه يادت باشه نوبت منم ميشه بيايي سمتم و منم بهت ميگم خيليييييي بهم برخورد حال بدي داشتم كه خوردم كرده و همه چيم تقصير من انداخته حالام ميخواد استفادشو كنه و منم يه عرسكم براش حالم ازش بهم خورد بهش گفتم حالم ازت بهم ميخوره هوس بازي كه منو شكوندي حالام ميخوايي خودتو خالي كني بعدشم بندازيم كنار دعوامون شد و گفت توام ميايي سمتم من گفتم يكم درك نميكني من روحم داغون شده حس ميكنم كوچيك شدم جلو همه حالم خوب نيست چطوري باهات رابطه داشته باشم حق ندارم ناراحت باشم فوشم داد و گفت برو بابا منم بهت ميگم صبر كن بهش گفتم خيلي پستي نامرد حتي به رو خودتم نمياري و مسخرم ميكني بهم گفت يه روز جمعه به جا اينكه بهم محبت كني اينطوري ميكني من ديگه جمعه هام خونه نميام گفتم دستت درد نكنه هميشه من بايد محبت كنم هميشه همه چيت آماده كنم به خدا جمعه ها پا ميشم غذايي كه دوست داره درست ميكنم فيلم ميبينيم يا صبح زود با ماشين ميرم حليم ميگيرم يادش ميره راحت اين حرفو ميزنه اين نامردي نيست من چطوري بزارم بياد سمتم آخه چطورييييييي؟

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    30
    Array
    به نظر من شما داري همه چيرو بزرگ ميكني من نميدونم چند سالتون و چند سال ازدواج كردين ولي بدونين خيليا دوستدارن شوهرشون جلوي خانوادش به فكر زنش باشه و هي بگه اين بخور اون بخور اگه شما استقبال ميكردي كار به اينجا ها نميكشيد شايدم كمي ميخواست سر شام خودشيريني كنه كه به شما برخورده
    بعدشم حق ميدم شايد شما دوست نداري شب جايي بخوابيد ولي يك شب هزار شب نميشد مطمئن باش طرز برخورد خودت باعث شده كه مادر شوهرت اونجوري بگه كاري كه تو بايد ميكردي مادر شوهرت كرده خيلي راحت پيش مادرش بايد وانمود ميكردي كه درسته من حتي شب خونه مامانم هم نميمونم ولي به خاطر...ميمونم چون خستس صبح بيدار ميشدي خيلي اروم به شوهرت ميگفتي از شب تا صبح نخوابيدي و لطفا بعد اين جايي شب نمون اون موقع هيچ كدوم از اتفاقاي شبهم نميفتاد
    در ضمن در مورد مسله شب كه شوهرت خواسته باهات باشه اونجا حق باتوست نبايد اسرار ميكرد و تو هم نبايد قضاوت ميكردي ردش كن ولي خاموش نه عكس العملي نه چيزي نصف شب قرار نبود كه به مشكلت برسه اگه حرفي ام قرار بود بزني صبح ميزدي

    اين بايد بدوني كه تو مسايل جنسي آقايون به روزمره و مشكلات و خورده شيشه ها فكر نميكنن و تو ذهنشون خيلي راحت مسائل روزمره رو با مسله تختخواب جدا ميكنن و اصلا ربطي نداره كه توي روز چه اتفاقاتي افتاده ولي برعكس خانوما لذت جنسيشون از مغزشون شروع ميشه و اگه كوچكترين درگيري فكري داشته باشن نميتونن نه لذت ببرن نه اين كار انجام بدن و اين يه مسله اي هستش كه فطري و نه تقصير شوهرت كه ذاتش اينه نه تو ، تنها راه مداراس همين.

  3. 2 کاربر از پست مفید negad تشکرکرده اند .

    فروزش (شنبه 04 دی 95), نازنین2010 (شنبه 04 دی 95)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    ملکای عزیز
    شرایط زندگی شما نرمال نیست
    ولی باید این شرایط غیر نرمال رو مدیریت کنی
    مخصوصا وقتی روابطتون شکراب هست زیاد به بعضی موارد مثل برگشتن به خونه در شب گیر نده
    شما تازگی با هم دعوا داشتید و هنوز اثرات اون دعوا تو زندگیتون هست شما یه حرفایی در مورد خانواده ایشون گفتید که ایشون رو به لج انداخت حتی از لج شما چند دفعه تنها رفت خونه مادرش ، هر چند حرفات درست بود ولی ظرفیت شنیدنش وجود نداشت الان وقتی هنوز مدت زمان زیاد از اون موضوع نگذشته شما میخوای همه چیز روند ایده آل خودشو پیدا بکنه
    ایشون سعی میکرده شما رو جلو خانوادش تحقیر کنه چون به نظر اون شما سعی کرده بودی قبلش از خانوادش ایراد بگیری و حرکاتشونو به عنوان مشکل برای شوهرت توضیح بدی حالا شاید بخواد به این شکل خودشو تخلیه کنه

    البته کارش خیلی اشتباهه ولی باید یه جوری خودتو به کوچه علی چپ می زدی که دعوا راه نیفته
    بعد از برگشتن و در عدم حضور خانوادش اگر صلاح می دونستی یه بخشهایی از ایرادها رو براش بیان می کردی و از احساست می گفتی

    مثلا می گه مامان این غذای شما رو دوست نداشت برا همین نخورد
    شما می گفتی نه اتفاقا خیلی هم خوشمزه است من یه خرده مریضم وگرنه از بقیش نمی گذشتم

    گفتم برای پر شدن اوقات عذاب آورت توی خونه مادرشوهر یه رمانی چیزی همراه خودت ببر یه رمان جذاب
    شوهرت رفت خوابید شما هم بشین کتاب بخون بعدشم بخواب
    وقت گفتن ناراحتی ها و بحث کردنها جلوی مادرشوهر نیست که
    شما اونجا باید خودتو متحد با شوهرت نشون بدی تا اون اجازه دخالت به خودش نده
    هرچقدر دلت پره جلوی مادرشوهرت بخند و سکوت کن

    کسی که زندگی دختر خودش به طلاق کشیده شده خیلی هم نمیشه ازش توقع داشت سعی کنه به عروسش خوش بگذره
    اگز هم بعد از برگشت، شوهرتو پس نمیزدی و بیان احساست رو میذاشتی برای بعد از اون شاید به حرفهات توجه بیشتری نشون می داد و بیشتر روش اثر میذاشت
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
    ویرایش توسط فکور : شنبه 04 دی 95 در ساعت 11:59

  5. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    نازنین2010 (شنبه 04 دی 95), بارن (شنبه 04 دی 95)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 42
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 دی 91, 13:13
  2. خواستگارم بدقيافه است چيكاركنم
    توسط nahid24 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: یکشنبه 17 اردیبهشت 91, 16:33
  3. با مامانم چيكار كنم ؟
    توسط حنان در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: چهارشنبه 19 فروردین 88, 19:55
  4. در برابر خواسته نامعقول همسرم چيكار كنم؟
    توسط به دنبال محبت در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 فروردین 88, 15:38
  5. +ديگه نميدونم چيكار كنم
    توسط famin در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 شهریور 87, 13:28

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.