سلام. پسریم 27 ساله. فوق لیسانس. تو مقطع ارشدم با دختری آشنا شدم. یک سال و نیمه با همیم. تو این رابطه کسی که واقعا عاشق بود اون بود. اما منم واقعا شیفته معرفت و اخلاقش شدم و واقعا عاشقش شدم ودوسش دارم. قرار بود همین اسفند برم خواستگاریش و با خانواده هم در مین گذاشتم. اما یهو چند روز پیش اومد گفت استخاره گرفتم و دو دل بودم که اشتباهه ازدواجمون. اما دیگه نمیخوام ادامه بدم. خلاصه تناهم گذاشت و هر منطقی براش میارم و محکومش میکنم اخرش میگه زوره مگه من تورو نمیخوام. کلیم با گریه بم میگه دوست ندارم. منم واقعا بهش دل سپردم و بعد اون برا خودم زندگی متصور نیستم. واقعا تو عاشق بودنم شک ندارم. حالا نمیدونم چیکارش کنم. اگه مجبورم فراموشش کنم راه فراموشیش چیه. حتی حال خوردن غذا رو هم ندارم چه برسه ادامه زندگی. یعنی واقعا اگه ترس از مرگ نداشتم خودکشی میکردم. ممنون میشم راهنمایی کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)