به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 95 [ 23:28]
    تاریخ عضویت
    1395-9-22
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    59
    سطح
    1
    Points: 59, Level: 1
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 58.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    بغض داره خفم میکنه.چرا ما که انقد همو دوس داریم انقد به مشکل میخوریم؟

    چند ساله با پسری که همسن خودمه درارتباطم.همدیگه رو خیلی دوس داریم.
    من خونواده از هم پاشیده ای دارم.تو خونه ما همیشه دعواس.پدر و مادر و خواهر برادرم همیشه باهم روابطشون دچار تنشه.
    پدرم یه مرد خیلی خیلی خسیسه.که خیلی ساله که هیچ پولی به من نداده.مادرم یه زن خیلی ساده لوحه.
    این دوتا هیچ وقت زندگی خوبی باهم نداشتن و همیشه باهم دعوا دارن.

    من از زمان دانشجویی کار میکردم اما چون درامدم کم بود و همه مخارجم با خودم بود هیچ پس اندازی نداشتم.

    بعد یه چند وقت تو محل کارم مشکل اخلاقی پیش اومد و مجبور شدم بیام بیرون.و در به در دنبال حقوقم برم.خیلی روزای سختی بود
    از طرف دیگه خونمونو عوض کردیم و مسیرم دور شد و از کار کردن افتادم.
    هرچند باز سعی کردم تو خونه پروژه انجام بدم و تحویل بدم ولی بازم هشتم گرو نهم بود.
    تو این چند سال محمد همیییشه کمکم کرده.اگه کمکهای مالی و روحی اون نبود تا حالا خودمو خلاص کرده بودم
    من تو اوج ناراحتی و بدبختی بودم که باهاش اشنا شدم.و دستمو گرفت.همه کار برام کرد.منو با پول خودش کلاس فرستاد که تو خونه بتونم پروژه بردارم.
    عمل داشتم.پولم جور نبود.پدرمم بی محل بود.اون بود که بهم پول داد.همیشه همه جا هوامو داشته بی منت.دریغ از یه ذره منت
    برام حساب باز کرد که از سودش استفاده کنم.با مناسبت و بی مناسبت کادوهای خوب برام میگرفت.
    فکر نکنید خیلی پولداره.ولی از هرچی داره دریغ نمیکنه برام.
    خیلی همو دوس داریم.نه چون بهم پول داده.ارزومه منم یه روزی بهش کمک کنم.روزایی که کسی کنارم نبود کمکم کرد سر پا شم.
    همیشه از خدا میخوام به هر چی میخواد برسه و منم انقد قوی شم که بتونم براش جبران کنم.
    ما تو این چند سال حتی یه بحث کوچولو هم نداشتیم.
    خانواده من و خانواده اون از ارتباط ما اطلاع دارن.البته از جزییاتش نه.
    اینم بگم ما باهم رابطه جنسی نداریم که فکر کنید بخاطر اون کنارمه.
    محمد با پدرمم صحبت کرده برای ازدواج.
    منم انقد تو این چند سال بهش اطمینان دارم و همه جوره امتحانش کردم که انتخابمه و خاستگارامو بخاطرش رد میکنم

    ولی دوتا مشکل بزرگ هست.محمد الان دستش به دلایلی یهو خالی شده.پولش توی دوتا ملک سرمایه گذاری شده که هنوز فروش نرفته و با این اوضاع معلوم نیس کی فروش بره.

    و مشکل مهمتر خونوادشن که اصلا حمایتش نمیکنن.زبونی میگن کمکت میکنیم.یا میگن بریم خاستگاری ولی پا پیش نمیذارن.

    پدرمم عصبانیه.که چرا پاپیش نمیذارن.حقم داره.
    ولی من و محمد این وسط داریم له میشیم.
    خونوادش همش دست به سرش میکنن.دلم براش میسوزه.همش بخاطر من تو مشکل میفته.به این در و اون در میزنه.

    دیگه دارم دیوونه میشم.وقتی فکر میکنم به کسی دیگه جواب مثبت بدم بغض خفم میکنه.
    انقد محمد بهم انگیزه میده که میتونم پا به پاش کار کنم زندگیو بسازم.ولی خونوادش نمیان.و همش ترس به جونش میندازن که پول نداری.سخته.نمیشه.بعد تو کار کم میاری و این حرفا

    پدرم خیلی پول و ظاهر و پرستیژ و اینچیزا براش مهمه.ولی از طرف دیگه میدونه من بی گدار به اب نمیزنم و الکی از کسی خوشم نمیاد.و به انتخابم تقریبا اطمینان داره
    ولی باهام دعوا میکنه چرا نمیان.منم به محمد میگم.اونم به خانوادش.ولی بی فایدس
    اینم بگم از نظر ظاهر و تحصیلات من از خونوادش بهترم.که فکر نکنید من از ازشون پایینترم واسه همین نمیان

    - - - Updated - - -

    من تا حدودی به دعا و طلسم اعتقاد دارم.اگه دعای خوب کاری نکنه.دعای بد بی اثر نیس.
    به سرم زده برم یکیو پیدا کنم یه دعایی طلسمی چیزی بنویسه درست کنه که ما از همدیگه سرد بشیم و برای هم سیاه بشیم.
    چون من واقعا دیگه تحمل انقد عذاب کشیدنو ندارم.و تا وقتی انقد دوسش دارم نمیتونم به کسی دیگه فکر کنم.خیلی دوسش دارم

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 خرداد 97 [ 04:49]
    تاریخ عضویت
    1395-3-05
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    2,771
    سطح
    32
    Points: 2,771, Level: 32
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    79

    تشکرشده 133 در 75 پست

    Rep Power
    27
    Array
    انقدر خرافات و فکرهای غلط چیه این وسط؟
    فکر اینکه به یکی دیگه جواب مثبت بدی داره خفت میکنه؟چرا واسه ازدواج انقدر عجله دارید که ایشون کمی کارش سخت شده و داره تلاش میکنه سریع ناامید شدید و فکر این هستید که زود به کسی جواب مثبت بدید فقط واسه اینکه ازدواج کرده باشید انقدر استرس و عجله از کجاست؟ اصلا به این قسمت تفکرتون نگاه میکنم فکر میکنم این پسر داره فقط وقتشو طلف میکنه
    ولی اگه اینقدر که بالا گفتید خوبه به هیچ کس توجه نکنید و طوری شرایط رو تغییر بدید و راحت بگیرید که به هم برسید

  3. کاربر روبرو از پست مفید mehdi.ma.mm تشکرکرده است .

    نیلوفر:-) (سه شنبه 23 آذر 95)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 95 [ 12:25]
    تاریخ عضویت
    1395-6-13
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 16 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mehrbanoo20 نمایش پست ها
    من تا حدودی به دعا و طلسم اعتقاد دارم.اگه دعای خوب کاری نکنه.دعای بد بی اثر نیس.
    به سرم زده برم یکیو پیدا کنم یه دعایی طلسمی چیزی بنویسه درست کنه که ما از همدیگه سرد بشیم و برای هم سیاه بشیم.
    چون من واقعا دیگه تحمل انقد عذاب کشیدنو ندارم.و تا وقتی انقد دوسش دارم نمیتونم به کسی دیگه فکر کنم.خیلی دوسش دارم
    واقعا طلسم و جادو و دعا وجود داره؟ اثر داره؟
    تو قرآن، سوره بقره نوشته كه طلسم و جادو وجود داره، ولى كى بلده واقعا از اين كارا؟!
    اى كاش يكى بياد واسه زندگى منم از اين دعاها بنويسه

  5. #4
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 95 [ 23:28]
    تاریخ عضویت
    1395-9-22
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    59
    سطح
    1
    Points: 59, Level: 1
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 58.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من اینهمه نوشتم شما فقط گیر دادید به جمله اخر.من نه کسی که دعا بنویسه میشناسم نه هیچی.من دیگه نمیدونم چیکار کنم.انقد فکر کردم که دارم دیوونه میشم.
    من اصلا عجله ای واسه ازدواج ندارم.هرچند سنم بالا رفته.ولی اصلا اینکه سنم بالارفته برام مهم نیس.اگه به خودم باشه بازم براش صبر میکنم.چون بهش اعتماد دارم.چون دیدم چه جوری همیشه پام وایساده و کمکم کرده
    ولی خونوادم امونمو بریدن.هزار بار تا حالا بابام گفته پس کی میان؟چرا نمیان؟
    خب منم نمیخوام تحت فشار بذارمش.چون به حد کافی داره خودشو اذیت میکنه و تلاش میکنه.یه روز تعطیل واسه خودش نذاشته.صب تا شب میدوه.دلم براش میسوزه
    به بابام میگم یه کم بهش فرصت بده خودشو جمع و جور کنه.میگه فعلا بیان لااقل.خب حق داره.
    از اونور خودشم از بابام فرصت خواسته ولی بابام میگه تا کی.همش باهام دعوا میکنه پدرم.اعصابمو خورد کرده
    خونواده اونم که هیچی.نه کمک پسرشون میکنن.نه خبرشون لااقل پا میشن بیان.
    خب من چیکار کنم؟دارم دیوونه میشم.احساس میکنم من و محمد این وسط داریم له میشیم
    اگه خونوادش انقد شعور داشتن که میفهمیدن اینکه من بخاطر پسرشون دارم موقعیتای ازدواجمو رد میکنم لااقل پا میشدن میومدن صحبت میکردن.کمک مالی نخواستم ولی حتی پا نمیشن بیان
    اخه مگه ما خوار و ذلیل اوناییم.بخدا خواستگار دارم جواب رد دادم انقد واسطه فرستاده که دوباره بیان خونمون
    من اگه موندم بخاطر خود محمده که میدونم واقعا پسر به این چشم و دل پاکی و خوبی و مهربونی و پرتلاشی کمیابه.
    ولی وقتی خونوادش زحمت اومدن به خودشون نمیدن چی.
    فامیل و اشنا هم هی خواستگار معرفی میکنن بابام اینا بیشتر داغ میشن

  6. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1395-2-21
    نوشته ها
    176
    امتیاز
    4,752
    سطح
    44
    Points: 4,752, Level: 44
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 319 در 122 پست

    Rep Power
    41
    Array
    سلام
    جمله آخر که از یه جوون امروزی بعیده! طلسم و جادو و دعا!

    در مورد بقیه وقایع، من فکر میکنم گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی. اونم بی خیال نیست. داره تلاش میکنه. این روزها به خودت درس تحمل و شکیبایی بده. انقد هم افسرده و غمگین نباش. بهش روحیه بده تا از این سختی به سلامت بگذره و محکم بیاد جلو

  7. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 آذر 95 [ 01:18]
    تاریخ عضویت
    1395-7-26
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    247
    سطح
    4
    Points: 247, Level: 4
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    4

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    .

  8. #7
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 95 [ 23:28]
    تاریخ عضویت
    1395-9-22
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    59
    سطح
    1
    Points: 59, Level: 1
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 58.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خسته شدممم.پدرم دراومده
    هرچندساعت یه بار بابام میاد باهام بحث و صحبت و دعوا.یه بار با زبکن نرم.یه بار با تندی.میخواد هرطور شده منو شوهر بده برم.انگار براش ارزو یا عقده شده
    میگه تا عید باید رفته باشی.پدرمو درارده

    خونواده بیشعور محمدم که این طفلکو به بازی گرفتن.هرچی باشون بحث و دعوا میکنه نمیان.میگن باید دستت باز شه.باید ملکات فروش بره.اونوقت از اینور بابای من میگه اشکال نداره.ادم کم کم زندگیشونو میسازه.همه اولش پولدار نیستن که

    انقد گریه کردم سرم داره میترکه.انقد با محمد بیچاره دعوا کردم.انقد حرفش زدم.فحشش دادم.رو به سکته رفت
    چیکار کنممممم؟خدایا دیوونه شدم
    ابروم جلو خونوادم رفته.تا اخر عمر سرکوفتشو بهم میزنن.
    از اینور محمد طفلک هر چی داره به پای من ریخته.

  9. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 تیر 97 [ 14:07]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    8,869
    سطح
    63
    Points: 8,869, Level: 63
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 181
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    480

    تشکرشده 882 در 242 پست

    Rep Power
    60
    Array
    سلام. چند سالتونه ؟
    به خانوادت بگو رابطه ت رو تموم کردی. می تونی به محمد هم بگی کمتر باهات ارتباط برقرار کنه. چون نمی خوای خانوادت حساس بشن. اینجوری دست از عجله کردن بر می دارن. بهش یه مدت شش ماهه یا یه ساله بده که بتونه خودشو جمع کنه و خانوادشو راضی کنه.

    به هر حال دست از این گریه و زاری و شکایت بهش و اجبار کردن و توی منگنه قرار دادنش بردار. چون در آینده ممکنه شوهرت باشه و همه اینها تف سربالا میشه برات.

  10. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    چقدر زشت درمورد خانواده همسر اینده تون حرف میزنین.بیشعور نفهم خبر مرگشون....
    چند سالتونه؟
    به پدرتون بگین من قصد ازدواج ندارم.
    بعد اینکه اقا محمد وقتی یه روز تعطیلم برای خودش نذاشته و داره تلاش میکنه,وقتی دوتا ملک برای فروش داره گمان نمیکنم وضع مالیش در حدی نامساعد باشه که نتونه بیاد خواستگاری و نامزد شین.
    این اقا محمد وقتی شمارو از ته دل دوست دارن بااااید خانواده شو هرجور شده راضی کنه بیان خواستگاری.نشد نداره دیگه بدتر از خانواده همسر من و سختگیری های پدرم که نیستن.
    همسرم تازه از سربازی اومده بود و 3ماه بود مشغول به کار شده بود.شرایط پدر منم سخت بود ازونطرف خانواده همسرم میگفتن تا وقتی سرمایه نداشته باشی پاپیش نمیذاریم.اصلا برای مادرش ازدواج کردن و نکردنش مهم نبود و هی بهانه میاورد.همسرم عمه شو واسطه کرد تا مادرش رو راضی کنن و حتی یک ماه از خونه رفت تا مادرش اومد خواستگاری و پدر من سه بار جواب رد دادن و... بالاخره عقد کردیم الان 6ماهه خونه خودمونیم و خودمون دنتا به همه چیز رسیدیم و خداروشکر خوشبختیم.
    بالاخره یه طرف باید درک کنه شرایطو.اقا محمد به خانواده شون فشار بیارن شماهم به پدرتون بگین من قصد ازدواج با هیچ کس جز محمد رو ندارم.زوری نمیتونه بشوندتون پای سفره عقد یکی دیگه مگر اینکه شما خودتونم بدتون نیاد ازدواج کنین و با یکم فشار پدرتون شما جواب مثبت به یه نفر دیگه بدین

  11. 2 کاربر از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده اند .

    نیلوفر:-) (سه شنبه 23 آذر 95), بارن (سه شنبه 23 آذر 95)

  12. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    به نظر من به پدر مادرت بگو که اجازه میدی خواستگارها بیان

    اگر اومدن و به درد نخور بودن که پدرت دست از سرت برمیداره

    اگر اومدن و مناسب بودن به آقا محمد اعلام کن خانوادت نمیذارن بیشتر از این صبر کنی و دارن یه خواستگاری رو جدی می کنن و اصلا خودت هم به اون خواستگار فکر کن ببین چطوره

    اگر آقا محمد امروز که شما خواستگار داری و ممکن هست از دستش بری نمیتونه خانوادشو راضی کنه خوب در آینده هم نخواهد توانست

    شما که تا 10 سال دیگه نمیتونی صبر کنی تا خانواده ایشون شرایطشو مناسب ببینن و اقدام کنن

    فکر کن الان 10 سال دیگه هستش و شما خواستگاری هم نداری ایشون هم دیگه الان به خواست خانوادش تصمیم به ازدواج با دختر عموش رو گرفته

    شاید خانوادش هیچوقت اقدام نکنن

    شما نباید به خودت اجازه میدادی قبل اقدام جدی خانواده ایشون انقدر احساست شدید باشه که قدرت فکر کردن به شخص دیگه رو نداشته باشی

    شما تعهدی به ایشون نداری و ایشون هم به شما

    پس هر لحظه امکان به هم خوردن این رابطه هست

    دیگه به آقا محمد گیر نده و غر نزن فقط بعد اومدن خواستگارت بگو خانوادم به خواستگار اجازه دادن بیاد و من هم مجبورم بررسیش کنم

    اگر واقعا بخواد و بتونه خانواده رو راضی کنه همین الان باید این کارو انجام بده اگر هم نمی تونه که کلا قید ازدواج رو بزنه بهتره
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  13. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    نیلوفر:-) (سه شنبه 23 آذر 95), ZENDEGIBEHTAR (سه شنبه 23 آذر 95)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. منم دوس دارم یه ازدواج موفق جوری ک خودم میخام داشته باشم:(((
    توسط SHahr-Zad در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد ازدواج
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: پنجشنبه 03 مهر 93, 23:50
  2. ریخت منحوس جاریمو دیگه نمیبینم
    توسط nahale1 در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 اردیبهشت 92, 01:47
  3. عروس بزگتر بهتر است یا عروس کوچکتر خانواده؟
    توسط باربی در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 شهریور 91, 20:52
  4. داماد کوچک تر از عروس !
    توسط lord.hamed در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 02 آبان 90, 00:08
  5. دوس دارم یه دختر شاد و پر انرژی باشم:)
    توسط nazlin1990 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: جمعه 15 مهر 90, 12:05

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.