سلام دوستان عزیز
ممنونم از دوستانی که در جریان پست های قبلی من بودن و نظراتشون رو اعلام کردن...الان 45 روز از آخرین ارتباطم با همسرم میگذرد...و همچنان همسرم در موضع طلاق مونده و منتظر این هست که من بدنبال کارهای طلاق برم،منم آخر این ماه میخوام برم یه وکیل بگیرم و تمامی کارها رو بهش واگذار کنم (خودم قدم هام به سمت دادگاه نمیره،حتی حاضر نیستم درب دادگاه رو ببینم)ولی مجبورم برم یه وکیل بگیرم ،چون همسرم وقتی حق طلاق رو داد و رفت ،یعنی اینکه برو طلاقت رو بگیر و پیگیر من نباش...وگرنه هیچ مردی حق طلاق رو نمیده...بگذریم...فقط یه مشکلی دارم اینه که هیچ کس از فامیل من نمیدونن چه بلایی سر زندگیم اومده، از اونجایی که من یه خانواده پر رفت وآمد و ارتباط با خاله و دایی و عمو و عمه داریم...هر کس تا منو میبینه میپرسه چه خبر از شوهرت ؟کجاست؟خوبه؟چرا نیست باهات؟ و چرا...؟منم از این به بعد باید به همه بگم که داریم جدا میشیم گفتن این جمله برای من سخته(بخوام به تک تک فامیلی که از شوهر من سراغ میگیرن و یاد میکنن بخوام بگم که این آقا دیگه با من نیست و دیگه خبرش هم از من نگیرین،خیلی سخته....اشکام سرازیر میشه ،موقع گفتن این جمله بغض گلومو فشار میده....)اصلا نمیدونم از فامیل دور شم و حداقل تا زمانی که از طریق مامانم بهشون اطلاع رسانی بشه....یا اینکه خودمو از جمع دور نکنم و با هر حالتی که هست باهاشون روبرو شم ،ولی داغون میشم اگه حتی اشکی جلو فامیل از چشام جاری شه...نمیدونم چکار کنم؟؟؟الانم هم توی شهری که یکساعتی خانواده ام هست دارم کار میکنم،هفته پیش مادرم اومد بهم سر زد ولی اصلا حتی پیشنهاد نداد که تو بخاطر شوهرت اومدی اینجا و حالا که شوهرت ولت کرده تو برگرد شهر خودمون و دنبال کار باش...منم از نحوه زندگی مجردی بخاطر حرف فامیل بدم میاد(مطلقه هست و تنها زندگی میکنه و....کلی فامیل حرف میزنن)خیلی دوست دارم برگزدم به شهر خودم ولی از اینکه تو خونه مادرم اذیت بشم (نیش و کنایه خانواده)از اینکه زمان طولانی بگذره و کار گیرم نیاد(هیچکس ساپورت مالی نمیکنه)از اینکه تو خونه مادرم رفت و آمد زیاده و من مدام مجبور باشم جواب فامیل رو بدم که چرا طلاق گرفتم و مگه چی شد و.....؟؟؟؟میترسم....نمیدونم بهترین راه حل چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟