سلام تا حالا شده زندگیتون یکنواخت بشه؟شادی توی زندگی نباشه؟اگه هم باشه شما اون حس شادیو درک نمیکنین وخیلی معمولیه.تمام تلاشتونو میکردین به ارزوتون برسین یا به چیزی که دوست دارین به کاری که دوست دارین برسین اما وقتی بهش رسیدین دیگه حسی به اون نداشته باشین؟
کسی که همش توذهنش مشکلاتش ریکاوری میشه باید چیکار کنه؟رفتم پیش مشاور دانشگاهمون بخاطر مظطرب بودنم داشت ریشه یابی میکرد،تمام خاطرهایی که داشتم فراموششون میکردم اومد توذهنم.تا چند روز حالم بد بود ودیگه پیشش نرفتم چون حالمو بد کرد قرار بود اروم بشم.میخوام همه چیو رها کنم گذشته آینده،نمیدونم چرا ازمن جدا نمیشه؟
من تمام خاطرهای بدم،تجربهای بدم،بدی هایی که دیگران در حقم کردن،توذهنم مونده،پاک نمیشه،میخوام خالی کنم مغزمو اما نمیدونم چطوری؟مثل خوره داره زندگیمو نابود میکنه
باکوچیکترین مساله،یا یه چیزی که مشابهش توذهنم باشه یاد گذشتهام میفتم وحالمو بد میکنه
نمیدونم چطوری میتونم دیگران ببخشم؟خودمو ببخشم؟چند بار بخشیدم دیگرانو اما با اشتباه دوبارشون ببخششمو پس گرفتم وپشیمون میشم.
هیچکسی حرفامو متوجه نمیشه ،منظورمو درک نمیکنه،حالمو نمیفهمه،فقط یه چیزیو خوب میدونم که میدونن اگه هم کار بدی کنن من باهشون خوب میمونم وبه روی خودشون هم نمیارن
من به کسی بدی نمیکنم ،تا هرجایی که کاری از دستم بربیاد واسه بقیه انجام میدم که کارشون راه بیفته،همیشه باهاشون خوبم نمیدونم چرا هیچ دوستی ندارم که این حرفارو بهش بزنم؟که یکم به حرفام گوش بده واروم بشم
وقتی کوچیک بودم هیچ وقت فکر نمیکردم ایندم این شکلی باشه،این روزا فقط دلم میخواد واسه خودم گریه کنم.واقعا فک میکنم زندگی که من میکنم اسمش زندگی نیست مردگیه
علاقه مندی ها (Bookmarks)