به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 16:46]
    تاریخ عضویت
    1395-9-10
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    5,275
    سطح
    46
    Points: 5,275, Level: 46
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    361

    تشکرشده 311 در 123 پست

    Rep Power
    41
    Array

    نميخواهم ازدواج كنم اما پدرم و ... به زور ميخواهند دوباره بدبختم كنند.

    سلام
    نمي دونم كار درستي دارم ميكنم يا كار اشتباهي كه داستان زندگيم رو دارم تو نت ميزارم و با شما در ميون ميزارم.در اول كار اين رو بگم كه بخاطر پاره اي از مسايل از اسم مستعار اميرحسين رو برا خودم انتخاب كردم.
    نمي دونم چي شد كه بي مقدمه تو سن 18سالگي دل بسته يكي از اقوام شدم.و رابطه دوستانه عاشقانه مون شروع شد (قرار شد تا درس من تموم نشه حرفي از خاستگاري نباشه و رابطمون ساده باشه ) اون زمان من تازه رفته بودم دانشگاه و ترم يك بودم(جهشي خوندم).مونده بودم چطوري به پدر مادرم بگم كه من عاشق فلاني شدم....ي روز بابام بهم زنگ زد زود بيا خونه كارت دارم(اون موقع ترم 3 دانشگاه بودم)...منم از همه جا بيخبر رفتم خونه اول كار نزديك بود ي كتك آبدار نوش جان كنم كه مادرم مانع شد...گفتم چي شده گفت تو با فلاني چ رابطه اي داري كه باباش زنگ زده و....من مثل چي رنگم زرد شد.بعدش به مادرم گفتم چي شده و من فلاني رو ميخامش و اونم منو ميخاد مادرم گفت از اونجا كه ميدونم پسر سر به راهي هستي و نميخام تو زندگيت بعدا شكايت كني كه نزاشتي به فلاني برسم و.... بابات رو راضي ميكنم.بابام به شدت مخالف بود كه با اين خانواده نسبتا محترم وصلت كنيم.به هر حال بابام راضي شد و گفت عاقبتش با خودت. ما رسم داريم كه دختر نشون شده حلقه داشته باشه ما هم ي حلقه برديم (البته به سليقه همسر سابقم). اون روز انگار دنيا رو بهم داده بودن....ارتباط ادامه داشت تا خانم سابقم خاست بره دانشگاه چون من جو دانشگاه ميدونستم و خوانوادم مخالف بودن با درس خوندن عروسشون اونم قبول كرد كه درس رو رها كنه(البته پيام نور قبول شده بود) به شرط اينكه بره سركار و منم از بين گزينه هاي موجود يكي رو تاييد كردم كه سرو كارش فقط با خانوم ها بود... بگذريم من با اين حال كه تو دانشگاه دولتي درس ميخوندم و درس رو خيلي زود تموم كردم و ارشد قبول شدم دوبار همون دانشگاه صنعتي.. با نامزدم مشورت كردم گفتم چيكار كنم ايشون هم گفت بيا زودتر بريم سر زندگي و نبايد زياد فاصله تحصيلي بينمون باشه منم قيد درس رو زدم و گفتم ميخام برم خدمت..... رفتم خدمت.تو خدمت آرامش نداشتم و... موضوع رو با نامزدم درميون گذاشتم ايشون هم گفتن عقد كنيم تا انتقالت بدن شهرمون ....خانواده ها هم راضي بودن خلاصه عقد كرديم و من اومدم شهرمون صبح تا ظهر سربازي عصر كار نيمه وقت....درآمدم بد نبود تا اينكه ي اتفاق لعنتي افتاد و من دچار يك مشكل ساده اما حساس جسمي شدم كه ديگه نتونسم برم كار و كلا اعصابم بهم ريخت (چون از نو جوني استقلال مالي داشتم و بيكار شدنم بد جور رو اعصاب بود). بخاطر مشكلم دكتر گفت كه كار نكنم خلاصه از بعد از اون اتفاق رفتار خانم سابقم و خونوادش با من 180 درجه فرق كرد خانمي كه تيپش عادي بود شده بود ي خانم با تيپ افتضاح كسي كه به من دروغ نميگفت شد دروغگوي بزرگ و.... خلاصه كار به جايي رسيد كه كارمون شده بود دعوا و بحث اصل داستان از اينجا شروع ميشه:
    ي روز همين طور اس دادم كه كجايي گفت خونه منم خاستم قافل گيرش كنم ي دسته گل و ي لباس قشنگ براش گرفتم و راهي خونشون شدم وقتي رسيدم اس دادم عزيزم در رو باز كن كه جواب نداد منم زنگ در رو زدم و اولش كسي در رو باز نكرد بعدش خاهرش آمد در رو باز كرد ومنم رفتم داخل ديدم اصلا خانم اون روز صبح از خونه زده بيرون خلاصه شك كردم كه چي شده نكنه اتفاقي افتاده براش و.... منم سرم انداختم پايين و بعد خوردن ي چايي زدم بيرون سر كوچشون رسيدم كه دنيام تيره شد ديدم خانم داره از ي ماشين سواري با عجله پياده ميشه منم رفتم جلو تا منو ديد با اون آقا فراركردن با سرعت زياد خلاصه منم چيزي نگفتم چون از قبلش شصتم خبر دار شده بود كه قطعا خبري هست ... شبش دوباره رفتم خونشون و حرفي نزدم كه چي ديدم و...بعدش خيلي ريلكس رفتم تو اتاقش و با يك سيلي محكم حسابي از خجالتش در آمدم و گفتم بهش... خانم ديگه امير حسين تموم شد دورش ي خط قرمز بكش . و زدم بيرون خلاصه از فرداش جنگ جهاني ها شروع شد.... منم از اينكه چي ديدم و ...حتي با مادرم هم صحبت نكردم ... يك سال تموم من وهمسر سابقم تو قهر بوديم تا يكي از اقوام كه خودش حق پدري داره برا من گفت بيا دست زنت رو بگير برو سر زندگي و دعوا تو عقد عادي هست و.....خلاصه منو مجاب كرد كه بر گردم سر زندگي منم گفتم واقعيت امر رو كه چي شده اونم گفت خوب تا الان فكر ميكردم داريد لجبازي ميكنيد الان داستان فرق داره اونها ميخان بندازنت آب خنك(مهريه تقريبا 500تومن ميشه).....گفت با سياست بيا طلاق بده گفتم چطوري اونم گفت اون درگير ي عشق ديگس و ميريم خونشون برا آشتي مطمن باش قبول نميكنه و.... خلاصه داستان نهايتا امسال تيرماه از اين كابوس وحشت ناك با پرداخت 20تومن راحت شدم.بخاطر اينكه فقط متوجه بشيد چي شده يك قسمت خيلي كوچيك از داستان زندگيم رو گفتم اينجا.
    الان شكر خدا خونه دارم(البته بابام بهم داده) ماشين و شغل دارم و درآمدم تقريبا ماهي 2تا4 تومن هست. بخاطر اختلاف اخلاق با پدرم به اين نتيجه رسيدم كه تو خونه مجرديم زندگي كنم.
    حالا بعداز چند ماه نميدونم چرا دائم يادم ميفته اون خانم نسبتا محترم رو و ميگم خير نبينه با اين حال كه جدا شديم.هر از چند گاهي هم ي پيام ميده كه منم جواب ميدم البته به صورت خيلي محترمانه .
    الان برام شايعه درست كرده كه ناتوان جنسي بودم از ي طرف شايعه درست كرده كه تو خونه مجرديش معلوم نيست داره چ غلطي ميكنه و....
    راستي اون مشكل كه برام پيش آمده بود به لطف خدا حل شد.
    نميدونم چي داره به سرم مياد قبلا روزي بالاي 16 ساعت كار ميكردم اهل بگو بخند و شادي بودم.الان حوصله ندارم حتي كار ثابتم رو برم چه برسه به شغل دومم
    نمي دونم شايد افسردگي دارم ميگيرم بخاطر زندگي مجردي يا بخاطر شوك و شكست عشقي هست.

    شغل دومم ي جورايي خيلي حساس هست و نياز به تمركز داره الان ي كار برا ي كارخونه برداشتم انجام بدم كه يك هفته زمان ميخاسته الان 20روزه سر بي تمركزي طول كشيده.
    خانوادم ميخان به زور دوباره دستم رو بند كنن و زنم بدن اما راستش مار گزيده از ريسمون سياه سفيد ميترسد. ديگه نميتونم به كسي اعتماد كنم راستش گفتم ديگه ازدواج نكنم و برم از جونيم لذت ببرم(البته چطوريش رو نميدونم). الان 26 سالمه اما طرز فكرم مثل ي آدم 60 ساله هست. همه تفريحم شده كار و كار وكار...با اين حال كه همه چيز دارم اهل هيچ برنامه اي نيستم.كسي رو راه نميدم به خودم. هر روز با مادرم تلفن ميزنم در صورتي كه خونم با خونه بابام 20 دقيقه راهس.هفته اي يك بار ميرم به خونوادم سر ميزنم . راستي نگفتم من تك فرزندم متاسفانه و مادرم بدجور داره قصه ميخوره نمي دونم چطور بهش بگم كه ديگه نميخام ازدواج كنم.
    ميدونم تو زندگي سابقم اشتباه زياد داشتم واشتباهاتم باعث شده الان تجربه كافي رو برا زندگي جديد داشته باشم.اما نميدونم چطور به خونوادم بفهمونم.كه ديگه نميخام اشتباه كنم و عاشق كسي بشم و دوست دارم مجردي زندگي كنم.
    از دوست و همكار و فاميل گرفته تا .... هر كس رو ميبينم ميگه بريم برات دست بزنيم بالا و...
    خلاصه شدم بحث هر محفل كه چطور زنم بدن...بابام حتي گفته هر كس كه تونست منو بياره تو راه كه زن بگيرم شيريني داره.
    من از شما دوستان ميخام كه راهنمايي كنيد كه چطور خانوادم رو مجاب كنم كه ديگه نميخام ازدواج كنم؟؟يا اينكه شما هم نظر خوانوادم رو داريد كه ازدواج كنم چراش رو بگيد؟؟و اينكه بگيد چيكار كنم كه خاطرات گذشته يادم نياد و بتونم تمركز داشته باشم و به كارهام برسم و به زندگي قبل از دوران عقد برگردم؟؟
    دوستان فقط نگيد برو مشاوره و.... كه روم نميشه برم.
    ویرایش توسط مسافر زمان : یکشنبه 14 آذر 95 در ساعت 00:03 دلیل: تغییر عنوان

  2. کاربر روبرو از پست مفید sia518 تشکرکرده است .

    ruth (چهارشنبه 17 آذر 95)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام دوست عزیز

    مدت زیادی از جدایی شما نگذشته ، شما هم که فقط بیست و شش سال سن دارید. به نظر من فعلا بهتره که روی حال خودتون تمرکز کنید.

    به شایعات اون خانم توجه نکنید .دیگه اهمیتی نداره اون راجع به شما چی فکر میکنه و چی میگه.

    خدا رو شکر کنید که از شرایط قبلی نجات پیدا کردین و الان موقعیت خوبی دارین غیر از کار سعی کنید سر خودتون رو با باشگاه و تفریحات دیگه پر کنید.

    نگران نباشید. تازه چند ماه از جدایی شما گذشته .به موقع خودش هم حالتون خوب میشه هم حتی میتونید به یه زندگی دوباره فکر کنید.

    احتمالا پدرتون فکر می کنند شما کاملا از ازدواج کردن منصرف شدین. بهشون بگین نیاز به زمان دارین تا دوباره فرش بشین و بتونین برای آیندتون تصمیم بگیرین.

  4. 3 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    Ashab (شنبه 13 آذر 95), sia518 (شنبه 13 آذر 95), بارن (شنبه 13 آذر 95)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 95 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1395-9-05
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    1,169
    سطح
    18
    Points: 1,169, Level: 18
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 68 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.کاش منم یه کوچولو شرایط تو رو داشتم...
    داستان منم که خوندی،میدونی حالمو،تمام اصالتمو ازدست دادم من اگر شرایط تو رو داشتم هیچوقت به مشکلاتی که برام پیش اومده فک نمیکردم.
    خیلی خوشحال باش که تنهایتو داری کار داری واون خائن از زندگیت رفته
    ازدواج زوده برات،فعلا درگیر نشو.

  6. کاربر روبرو از پست مفید ruth تشکرکرده است .

    sia518 (شنبه 13 آذر 95)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام

    دوست عزیز خدا به شما یه فرصت دوباره و عالی داده .. این فرصت و با چیزهای سبک و بدرد نخور تلف نکنید.. ارتباطتونو با اون خانم قطع کنید چون باعث خواهد شد گذشته یادتون بیفته و باعث از دست دادن روحیه تون خواهد شد..

    با پدر و مادر تون بیشتر باشید و خونه تون بدین اجاره , چون با رفتن تو خونه مجردی هم حرف و حدیث پشتتون زیاد میشه و هم تو تنهائی افکار منفی میاد سراغتون و برای پر کردن تنهائی شاید برین سراغه زن سابقتون..

    در امد و شرایط خوبی دارین و میتونید با پدر و مادرتون برید مسافرت زیارت ... و در یک فرصت مناسب که از گذشته دور شدید اقدام به پیدا کردن گزینه مناسب برای ازدواج باشید و فکر مار گزیده رو از ذهنتون بیرون کنید..

    چون دخترهائی هستن بسیار پاک و با ایمان که با اونها میتونید به ارامش و ازدواج موفق برسید ..

    پس اولین کار اجاره دادن خونه مجردی + برنامه ریزی برای یه مسافرت + قطع ارتباط با اون خانم

  8. 4 کاربر از پست مفید جوادیان تشکرکرده اند .

    Ashab (شنبه 13 آذر 95), sia518 (شنبه 13 آذر 95), نیلوفر:-) (شنبه 13 آذر 95), بارن (شنبه 13 آذر 95)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 309 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام.شما هنوز سنتون زیاد نیست! حالا حالاها وقت دارین واسه ازدواج.با پدرتون بشینین و منطقی صحبت کنین و بهشون بگین فعلا قصد ازدواج ندارم.بعدشم اینقدر خودتونو با کار سرگرم نکنین.بصورت منظم ورزش کنین و باشگاه برین.کتاب بخونین با دوستانتون یا به تنهایی سفر .....
    عجله نکنین واسه ازدواج.اون خانم رو هم فراموش کنین و به پیاماشم جواب ندین.مطمین باشین جواب خیانتش رو خیلی زود میگیره! به حرفاشم اهمیت ندین.خودش خسته میشه و دست میکشه.فقط به فکر خودتون باشین و چیزای خوبی که خدا بهتون داده.الان خیلی از جوونها هستن که ارزو دارن شرایط شما رو داشتن .قدرشو بدونین ! درضمن خانوادتون چون شما رو غمگین و افس و ناامید میبینن به فکر زن دادنتون افتادن تا شرایطتون عوض شه ولی وقتی بهشون نشون بدین که شاد و باروحیه هستین و به گذشته فکر نمیکنین و زندگیتون رو رواله از گیر دادن بهتون دست برمیدارن.مخصوصا اگه خودتون قاطعانه و صادقانه بهشون بگین که فعلا قصدی ندارین.
    ویرایش توسط مدیرهمدردی : شنبه 13 آذر 95 در ساعت 17:07 دلیل: بخشی از این پست که توصیه به بی مسئولیتی کرده بود حذف شد

  10. 2 کاربر از پست مفید میس بیوتی تشکرکرده اند .

    sia518 (شنبه 13 آذر 95), بارن (شنبه 13 آذر 95)

  11. #6
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,082 در 7,004 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    طبق قوانثین همدردی تاپیک هایی که عنوان های مبهم و کلی دارد ، بسته می شود.
    شما ابتدا یکبار دیگر دقیق مشکل خود را مطالعه کنید و دقیقا مشخص کنید که چه مشکلی دارید و چه کمکی می خواهید.
    به این منظور عنوان مناسب و دقیقی مشخص کنید و از طریق لینک گزارش به مدیر که در ذیل پست ها قرار دارد ارسال کنید تا جایگزین شود.
    آنگاه این تاپیک باز می شود.

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  12. کاربر روبرو از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده است .

    sia518 (شنبه 13 آذر 95)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 16:46]
    تاریخ عضویت
    1395-9-10
    نوشته ها
    185
    امتیاز
    5,275
    سطح
    46
    Points: 5,275, Level: 46
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    361

    تشکرشده 311 در 123 پست

    Rep Power
    41
    Array
    سلام دوستان عزيز ابتدا برخودم لازم ميدونم كه از شما بابت راهنمايي هايي كه كرديد تشكر كنم و اميدوارم كه بتونم لطف شما را به نحوي جبران كنم.
    چون نوع كاربري و عضويت من عادي هست و نمي تونم چند پست بزارم پس يك سري نكات رو در تكميل و پاسخ شما دوستان يك جا مي نويسم:
    در پاسخ به دوست عزيز آنيتا 123
    . سلام دوست عزیز

    مدت زیادی از جدایی شما نگذشته ، شما هم که فقط بیست و شش سال سن دارید. به نظر من فعلا بهتره که روی حال خودتون تمرکز کنید.

    به شایعات اون خانم توجه نکنید .دیگه اهمیتی نداره اون راجع به شما چی فکر میکنه و چی میگه.

    خدا رو
    شکر کنید که از شرایط قبلی نجات پیدا کردین و الان موقعیت خوبی دارین غیر از کار سعی کنید سر خودتون رو با باشگاه و تفریحات دیگه پر کنید.

    نگران نباشید. تازه چند ماه از جدایی شما گذشته .به موقع خودش هم حالتون خوب میشه هم حتی میتونید به یه زندگی دوباره فکر کنید.

    احتمالا پدرتون فکر می کنند شما کاملا از ازدواج کردن منصرف شدین. بهشون بگین نیاز به زمان دارین تا دوباره فرش بشین و بتونین برای آیندتون تصمیم بگیرین.

    من الان نزديك 1 سال و خورده اي هست كه با اون خانم نسبتا محترم قطع رابطه كردم.و حرف شما درسته نبايد به شايعات توجه كرد.متاسفانه براي سر خراوندن هم وقت ندارم اما دوست داشتم ميرفتم باشگاه اما متاسفانه فعلا برام مقدور نيست.پدرم مطمن شده كه ديگه نميخام ازدواج كنم برا همين داره اصرار ميكنه به بدبخت كردن مجدد من.
    در پاسخ به دوست عزيز ruth
    سلام.کاش منم یه کوچولو شرایط تو رو داشتم...
    داستان منم که خوندی،میدونی حالمو،تمام اصالتمو ازدست دادم من اگر شرایط تو رو داشتم هیچوقت به مشکلاتی که برام پیش اومده فک نمیکردم.
    خیلی خوشحال باش که تنهایتو داری کار داری واون خائن از زندگیت رفته
    ازدواج زوده برات،فعلا درگیر نشو

    بله تا حدودي از احوال روحي شما آگاهم .براي شما دعا كردم كه حدالممكن زندگيتون به جدايي نكشه و اون آقا هرجا كه هست برگرده پيشتون و شما هم بتونيد بببخشيدش و با هم زندگيتون رو از نو بسازيد گاهي وقتها بخشيدن و كوتاه آمدن بهتر از ....هست.
    تنها بودن خيلي خوبيها داره و خيلي بديها هم داره اما به نظر من بدي هاش بيشتر از خوبياش هست.مثلا خود من با اينكه وقت ندارم اما اندازه يك آشپز نيمه حرفه اي يا يك خانم خانه دار كارخونه رو ياد گرفتم.اما بديهاش زياده مثلا بعضي وقتها دوست داري با كسي حرف بزني(نه تو فضاي مجازي) درد دل كني يا حتي بخندي اما تنهايي ...
    به هر حال من ديگه اصلا نميخام اشتباهم رو تكرار كنم و ازدواج كنم.نميخام بخاطر گذشته من با اون خانم و اينكه ديگه نميتونم عاشق كسي باشم يا حتي به كسي اعتماد داشته باشم زندگي يك نفر ديگه رو خراب كنم.زندگي محبت ميخاد بعد ساير چيزها.
    در پاسخ به دوست عزيز جواديان
    سلام

    دوست عزیز خدا به شما یه فرصت دوباره و عالی داده .. این فرصت و با چیزهای سبک و بدرد نخور تلف نکنید.. ارتباطتونو با اون خانم قطع کنید چون باعث خواهد شد گذشته یادتون بیفته و باعث از دست دادن روحیه تون خواهد شد..

    با پدر و مادر تون بیشتر باشید و خونه تون بدین اجاره , چون با رفتن تو خونه مجردی هم حرف و حدیث پشتتون زیاد میشه و هم تو تنهائی افکار منفی میاد سراغتون و برای پر کردن تنهائی شاید برین سراغه زن سابقتون..

    در امد و شرایط خوبی دارین و میتونید با پدر و مادرتون برید مسافرت زیارت ... و در یک فرصت مناسب که از گذشته دور شدید اقدام به پیدا کردن گزینه مناسب برای ازدواج باشید و فکر مار گزیده رو از ذهنتون بیرون کنید..

    چون دخترهائی هستن بسیار پاک و با ایمان که با اونها میتونید به ارامش و ازدواج موفق برسید ..

    پس اولین کار اجاره دادن خونه مجردی + برنامه ریزی برای یه مسافرت + قطع ارتباط با اون خانم

    در تكميل و پاسخ دادن به حرف شما بايد بگم كه امام حسين واسطه شد و منو از قعر .... بيرون كشيد. من هيچ ارتباطي با اون خانم نسبتا محترم و خانوادش ندارم اون هر از چندگاهي شيطنش گل ميكنه و پيام ميده...
    متاسفانه مشغله كاري اجازه نميده كه وقت بيشتري رو با خانوادم باشم البته راستش مشغله بهونس روم نميشه كه تو چشمم پدر ومادرم نگاه كنم...
    راجعبه زيارت بايد بگم نايب الزياره شما بودم در ايام اربعين در بين الحرمين و اونجا دعا كردم خدايا هيچ كس تجربه تلخ منو تو زندگي تجربه نكنه...راستش من يكم احساساتيم و با خودم بارها گفتم اي كاش مرده بودم و چنين روزي رو نميديم.
    راستش ديگه نميتونم به كسي اعتماد كنم ديگه احساساتم كور شده پس بهتره مجرد بمونم برا هميشه.
    راستش روزي كه خونه رو بابام برام خريد با خانم سابقم عقد بوديم و قرار بود عروسي كنيم. روزي كه من دنبال انتخاب خونه بودم يك موضوعي رو ديدم كه تا چند روز به هم ريخته بودم.با خودم نذر كردم بعد از عروسي يك زوج كه از عهده مخارج زندگي برنماين رو يك سال رايگان طبقه بالا بشينن و اين كار تا چندسال ادامه پيدا كنه...اما راجعبه كرايه دادن خونه بايد بگم كه اين كار باعث رنجش پدرم ميشه و فكر ميكنه من بخاطر پول خونه دادم كرايه و ممكنه بخاد بهم كمك مالي كنه و شرمندم كنه.
    اون خانم ديگه به خاطره ها پيوست.......
    مرسي بابت راهنماييتون.
    راستش ديگه زياد اهل سفر نيستم يعني تقريبا همه جا رو رفتم و برام تكراري شده.و حوصله ندارم جاي تكراري رو ببينم.
    در پاسخ به دوست عزيزم ميس بيوتي
    سلام.شما هنوز سنتون زیاد نیست! حالا حالاها وقت دارین واسه ازدواج.با پدرتون بشینین و منطقی صحبت کنین و بهشون بگین فعلا قصد ازدواج ندارم.بعدشم اینقدر خودتونو با کار سرگرم نکنین.بصورت منظم ورزش کنین و باشگاه برین.کتاب بخونین با دوستانتون یا به تنهایی سفر برین.قدر این دوران ناب رو بدونین.من الان تو سن ۳۷ سالگی و با دوتا بچه خیلی دلم واسه مجردیام تنگ میشه و دلم میخواست بیشتر استفاده کرده بودم ازون دوران بی دغدغه و بی مسوولیت. عجله نکنین واسه ازدواج.اون خانم رو هم فراموش کنین و به پیاماشم جواب ندین.مطمین باشین جواب خیانتش رو خیلی زود میگیره! به حرفاشم اهمیت ندین.خودش خسته میشه و دست میکشه.فقط به فکر خودتون باشین و چیزای خوبی که خدا بهتون داده.الان خیلی از جوونها هستن که ارزو دارن شرایط شما رو داشتن .قدرشو بدونین ! درضمن خانوادتون چون شما رو غمگین و افس و ناامید میبینن به فکر زن دادنتون افتادن تا شرایطتون عوض شه ولی وقتی بهشون نشون بدین که شاد و باروحیه هستین و به گذشته فکر نمیکنین و زندگیتون رو رواله از گیر دادن بهتون دست برمیدارن.مخصوصا اگه خودتون قاطعانه و صادقانه بهشون بگین که فعلا قصدی ندارین.
    متاسفانه تك فرزندي چيز بدي هست فكرش رو بكنيد هركي از راه ميرسه ميخاد ي جوري دستت رو بند كنه و اصلا نميگن اين هنوز بچه هست.
    متاسفانه تو خانواده ما مرد سالاري حاكم هست و حرف اول و آخر رو يك نفر ميزنه اونم پدر پس قبول كنيد كه نميشه مجابش كرد. كه آمادگي ازدواج رو ندارم.
    متاسفانه انقدر درگير كار شدم كه ديگه نميشه پا پس بكشم. كارهايي كه انجام ميدم همش با txt در ارتباط هست يعني همش سرم به كتاب و اسلايد و كاتالوگ و... بندهمنظورتون چجور كتابهايي هست؟؟؟رمان يا داستان يا....
    من برا اون خانم از صميم قلب آرزو ميكنم كه خوشبخت بشه با اين حال كه ...
    اما نميدونم چرا بعضي وقتها ميگم خير نبينه كه ... نميدونم چرا؟؟
    اصلا من آدم كينه اي نيستم يا آدم حسود اما نميدونم چرا در ضمير ناخودآگاهم ميگم خير نبينه....
    اي كاش يك تريبون در اختيار داشتم و به جونها ميگفتم كه اگه به خدا توكل كنند و كاري رو شروع كنند اگه ايمان داشته باشند حتما موفق ميشوند.

    ديشب برا مادرم گل گرفتم و رفتم خونمون بنده خدا گريش گرفت گفت نميدوني چقدر نگرانتم و برگرد بيا برو طبقه بالا خونمون مثل قديمها و پيشمون باش. اصلا ديگه من و بابات حرف از ازدواج تو نميزنيم . يكي از آشناها كه حق پدري به من داره رفته و به خانوادم گفته علت جدايي منو... واقعا شرمنده پدر مادرم شدم اي كاش مميمردم و گريه مادرم رو نميديدم.پدرم گفت ديگه نميخاد بري كار كني و خودت رو گول بزني ... كلي از قديم حرف زديم از روزي كه به دنيا آمدم برام گفت از روزي برام گفت كه زبون باز كردم و ....كلي خاطرات گفت... برام گفت وقتي با پول خودم موتور خريدم ميخاسته موتور رو آتيش بزنه اما پدر بزرگم گفته بزار جونيش رو بكنه... كلي خنديديم....
    منم تو جواب مادرم گفتم كه بزاريد ي مدت ديگه تنها باشم بعد برميگردم خونه!!!بابام گفت كار دومم رو تعطيل كنم اما راستش رو بخايد ديگه عادت كردم به كار زياد و مشغله نمي دونم چيكار كنم!!!!
    با شناختي كه از اطرافيان و خانواده دارم برگردم خونه بعد دو روز دوباره با بابام سر ازدواج مجدد من دعوامون ميشه به نظرتون برگردم؟؟؟
    به نظرتون چيكار كنم كه اون خانم نسبتا محترم رو كلا فراموش كنم؟؟
    آيا ممكنه افسردگي داشته باشم و خودم ندونم؟؟
    اگه ي روزي با اون خانم نسبتا محترم يا خانواده محترمش چشم تو چشم شدم چيكار كنم؟؟؟ دست خودم نيست دوباره ممكنه يك سيلي آبدار نوش جان كنه!!!!
    اگه بابام گفت من صل داستان رو ميدونم چطور باهاش برخورد كنم؟؟
    مادرم از سادت هست و هم دعاش مستجاب ميشه هم نفرينش(به چشم ديدم) چطور بهش بگم اون خانم محترم رو خدا زده تو نفرينش نكن براش دعا كن كه زندگي خوبي داشته باشه؟؟
    اينكه خودم تو ضمير ناخودآگاهم ميگم خير نبينه و... چيكار كنم كه براش بد نخوام؟؟ممكنه ضمير ناخودآگاهم روزي منو وادر كنه كه خدايي ناكرده زبونم لال به اين فكر كنم كه علت اصلي طلاق رو به گوش خونوادش برسونم؟؟؟(البته خودشون بايد فهميده باشن)
    ضمنا دوستان اگه موردي مثل مورد بنده سراغ دارن اگه براشون امكان داره همين جا بگن سرنوشت طرفين چي شده!!!
    از من كه گذشت خوشبختي اما آرزو ميكنم روزي كه هيچ يك از شما دوستان در اين فروم از نا اميديها و شكست ها حرف نزنيد بلكه از خوشبختي وعشق و علاقه حرف بزنيد.

  14. کاربر روبرو از پست مفید sia518 تشکرکرده است .

    ruth (چهارشنبه 17 آذر 95)

  15. #8
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,082 در 7,004 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    مطلب ذیل رو یکی از کاربران در جواب این مراجع ارسال کرده اند:

    برین.قدر این دوران ناب رو بدونین.من الان تو سن ۳۷ سالگی و با دوتا بچه خیلی دلم واسه مجردیام تنگ میشه و دلم میخواست بیشتر استفاده کرده بودم ازون دوران بی دغدغه و بی مسوولیت.
    اینگونه توصیه ها در مذمت مسئولیت و سفارش به دیگران صحیح نیست.
    افراد چه متاهل چه مجرد باید مسئولانه عمل کنند. و صرف گریز ا ز مسئولیت ترک ازدواج صحیح نیست.
    بلکه برای ازدواج نیاز به داشتن معیارهای آن مهم هست.

    مثلا اگر این مراجع اگر تجربه کافی را واقعا کسب کرده باشد و معیارهای ازدواج را داشته باشد می تواند ازدواج جدیدی داشته باشد.
    اما از روی صحبتهایی که در پست اول کرده اند، مشخص هست که هنوز خود را پیدا نکرده اند. و دچار ابهام می باشند.
    لذا نیاز دارند که به مرور با مطالعه و واکاوی مشکلات قبلی خود طرح جدیدی برای زندگی اینده خود بیابند.
    پیشنهاد می دهم مقالاتی که در مورد زندگی و معیارهای ازدواج و آرامش هستند را از لینک ذیل مطالعه فرمایید.

    گلچین مقالات همدردی

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  16. 5 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    sia518 (شنبه 13 آذر 95), گیسو کمند (جمعه 10 شهریور 96), باغبان (یکشنبه 14 آذر 95), ستاره زیبا (یکشنبه 14 آذر 95), عشق آفرین (یکشنبه 14 آذر 95)

  17. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 95 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1395-9-05
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    1,169
    سطح
    18
    Points: 1,169, Level: 18
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 68 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آدم از جنس فراموشیه siaجان،فراموش خواهی کرد مطمئن باش،فقط از یه چیز این دنیا در عجبم یکی مثل من عاشق یه زندگی پراز صداقت ویه سفره گرم خونوادگیه یکی مثل به اصطلاح شوهرمو نصیبم میکنه،یکی مثل نامزد سابق شما مردی همچون شمارو داشته این کارو کرده!!!چرا اینجوریه؟!

  18. کاربر روبرو از پست مفید ruth تشکرکرده است .

    sia518 (یکشنبه 14 آذر 95)

  19. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 309 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    مدیریت محترم همدردی دوران مجردی ناخوداگاه مسوولیت خیلی کمتری نسبت به متاهلی داره و مسلما ادم وقت خیلی بیشتری داره تا به یه سری برنامه های شخصیش برسه مثل یادگیری زبان کامپیوتر وقت گذروندن با دوستان ورزش ادامه تحصیل ! مسلما بعداز متاهل شدن باید این وقت رو با همسر و بچه ها تقسیم کنه و زمانش صد درصد کمتره!نمیدونم کجای متن من در مذمت مسوولیت بود!!!!!! من منظورم این بود که مجردی هم خوبیای خودشو داره و بهتره ادم حداکثر استفاده رو بکنه تا بعدا پشیمون نشه که چرا وقتی جوونتر بودم و فرصتام بیشتر بود یه سری برنامه هامو دنبال نکردم!
    ویرایش توسط میس بیوتی : یکشنبه 14 آذر 95 در ساعت 08:31

  20. 2 کاربر از پست مفید میس بیوتی تشکرکرده اند .

    sia518 (پنجشنبه 18 آذر 95), بارن (یکشنبه 14 آذر 95)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 28 اردیبهشت 93, 11:43
  2. اهای جماعت من زود زود میگ میگی وابسته میشم.کمکم کنید
    توسط gheryeh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 20 خرداد 92, 15:29
  3. من آدم حساس و زودرنجی شدم چی کار کنم؟
    توسط saharnaz در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 شهریور 90, 17:34
  4. زود رنج کیست و زود رنجی چیست؟
    توسط keyvan در انجمن آگاهی ها، مهارتها و روشها
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 13 اردیبهشت 88, 15:41

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 18:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.