تو پست قبلی نوشتم از دعواهامون و از بین رفتن حریم بینمون...شاید بد نباشه تو ضیح کوچیکی بدم راجع به خودمون تا بتونم مشورت بهتری ازتون بگیرم...من 30 سالمه و همسرم 37 ...من معلمم و ایشون مهندس ار لحاظ مالی وضع متوسطی داریم و در کل خانواده های آبرومندی...من با همسرم تو فیس بوک اشنا شدم و بعد هم ازدواج کردیم 3 سال میگذره و اون هم چنان مدام ایراد میگیره...خیلی موقع ها این حس رو میده که دوستم نداره و چون من موقعیت خوبی بودم برای ازدواج جلو اومد...من به اندازه خودم زیبام قد بلندم شاغلم و از لحاظ تحصیلات دکتری رشته خودم هستم و از اون مهم تر بی نهایت وفا دار و پایبند اخلاقم این ر همه میگن...حالا کی از یه همچین دختری صرف نظر میکنه؟ و این که چرا فکر میکنم دوستم نداره...خیلی موقع ها از وسط حرفاش میپره بیرون مثلا امروز اومد و جلو خواهرم گفت چه خوب بود تو نیومده بودی کوه دیگه کسی نبود بگه خسته شدم یه هوای حسابی خوردم!یا این که همیشه میگه تو من رو نمیفهمی و من تنهام فقط باید تحمل کنم!
اوه خیلی گفتم....ببخشید...افسرده شدم ...افسرده...همش میگم کاش این زندگی تموم شه تمیشه یه روز حوب بود دو روز بد!من تو سنی نیستم که فرصت بچه بازی داشته باشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)