كمكم كنين دارم دق ميكنم. من ٤ سال ازدواج كردم و يه دختر دو ساله دارم با خانواده شوهرم يه آپارتمان زندگي ميكنم و واقعا خسته شدم از وقتي ازدواج كردم زندگي فراموش كردم با كوچكترين اتفاقي من بايد برم خونه مادر شوهرم توي تمام مناسبتها مراسمها عزاداري ها مريضي ها من بايد خونه مادر شوهرم باشم و اين بايد از طرف خانواده شوهرم و از اونم به من وادار ميشه يعني هر روز پايينم نه زندگي دارم نه برنامه زندگي هيچي. شوهرم از روز اول فقط خانوادم خانوادم كرده تا الان شوهرم كارش دور واسه همين دو يا سه روز نمياد خونه زنگ ميزنه قبل از هر حرفي اول ميپرسه رفتي پايين اين حرف كه ميزنه انگار فوش ميده.
ديگه خسته شدم هر روز دعا ميكنم از اون خونه بريم كه قربون خدا برم اصلا نميشنوه
از يه طرف ديگه بزرگترين مشكل من اينكه نميدونم در مقابل رفتارها و حرفهاي خانوادش چه جوري بر خورد كنم همش تيكه ميندازن و توهين ميكنن البته غير مستقيم ولي من مطمئنم حرفشون به من آدماي شديدا پر رو شديدا فضول و پر سياست هستن و من در مقابل اونا مورچه هم نيستم در مقابل رفتاراشون خودم گم ميكنم اعتماد به نفسم زير صفر ميشه به تته پته ميفتم و ساكت ميمونم تا بخواين هم مثال ميتونم بيارم.
دومين مشكل بزرگم هم اينكه من نميتونم با شوهرم حرف بزنم مشكلم بگم حتي رفتارها و حرفاي خانوادش. نميدونم چرا در مقابلشون همش كم ميارم اعتماد بنفس ندارم.
من اول زندگيم خيلي سختي كشيدم و اين سختي همش از طرف شوهرم نسبت به خانوادم بوده الان درست شديم و تموم شده اون مشكلات همش فكر ميكنم اگه اعتراض كنم و مشكلم بگم يا حرف دلم بگم بر ميگرديم به اول و اون شبهاي كابوسي بر ميگردن
من خيلي شوهرم درك كردم خيلي كم اومدم خيليييي چه مادي چه معنوي ولي الان كه دقت ميكنم ميبينم زندگي من يه طبل تو خالي و اين همه تلاش ميكنم ولي حتي يه پله هم نميتونم برم بالا و اعتراف ميكنم من نه زندگي كردن نه شوهر داري بلد نيستم خواهر شوهراي من همشون كاري كردن كه خانواده شوهر تردشون كردن و شوهراشون راضين كه خانوماشون با خانواده هاشون ارتباط نداشته باشن و شوهراشون كشيدن سمت خانواده خودشون و هيچ ارزشي ام به شوهراشون نميدن نه تو جمع نه تنهايي.
يك اپسيلون اون رفتارهارو من با شوهرم بكنم ١٠٠٪‏ كارمون به طلاق ميكشه ولي همون خواهراا شوهراشون غول نشون ميدن خودشونم خانوم خانه دار مظلوم. چي كار كنم خيلي عذاب ميكشم كمكم كنين.
دوست دارم تو يه چهار ديواري كه برا خودمون باشه ساكت اروم بدون دخالت مردم زندگي كنم من فقط اين ميخوام از زندگي همين. دوست ندارم زندگيم از دست بدم حداقل به خاطر دخترم واسه همين چهار دستي چسبيدم به زندگيم ولي وقتي نگاه ميكنم ميبينم زندگي تو دستاي من نيست زندگي من دست خانواده شوهرم. و من هيچ كارم...