هم مشکلات مالی داشتیم هم خانوادگی. پدر و مادر همسرم دو سال با هم قهر بودن و از هم جدا زندگی میکردن پدرش کلا با بچه ها هم ارتباطش رو قطع کرده بود و همسرم هم از لحاظ روحی تحت فشار بود هم از لحاظ مالی چون خیلی از هزینه های زندگی مادرش و خواهرش رو تامین میکرد.الان یه مدته که پدر ومادرش آشتی کردن همه با هم خوبن رابطه خود ش هم با پدرش خیلی خوب شده. تونستیم امسال هم خونه بخریم هم ماشینی رو که سال ها آرزوش رو داشت. الان مشکلاتی که داره اینه که شغلش آزاده و الان با تمام شدن پروژه فعلی یکم استرس کار جدید رو داره که کی میتونه یه پروژه جدید بگیره و اینکه سربازی بره یا دکترا بخونه اما مطمعنم کهاینا مشکلش نیست چون قبلن هم شش ماه بیکار بود اما اصلا این حالتها رو نداشت. هی خیره میشه به جایی میره تو فکر فقط تو خودشه اصلا حواسش به من نیست. آهنگای شادگوش میکنه و فقط هم فیلم طنز میبینه اما فقط در لحظه روحیه اش عوض میشه بعد ازتموم شدن آهنگ و فیلم دوباره به حالت قبل برمیگرده.هفته قبل مسافرت رفتیم اما همش تو خودش بود. هفته گذشته به مناسبت سالگرد عقدمون براش یه عالمه کادو گرفتم اما ذوقش هم فقط چند ثانیه بود البته ذوق نبود بیشتر ناراحت بود که برام کادو نخریده اون وقت من این همه کادو خریدم براش. یه دفترچه براش درست کرده بودم اون یکم خوشحالش کرد بعد از اون شب هم دیگه دفترچه رو دست نزد. الان هم کلی از من شاکیه که نمیتونم آرومش کنم.یکی باید منو آروم کنه والا.
پریشب گفت جمعه صبح میره اما نمیدونه کجا فقط ماشین رو برمیداره و میره روز بعدش میاد جمعه صبح شیش صبح پاشد رفت منم اینقدرگریه کردم با اون حالش خیابونا یخ بندون مقصدش هم که نامعلوم داشتم سکته میکردمچیزی نشه. ظهر برگشت گفت یهو تصمیم گرفتم برم پیش بابام گفتم بیام پیش تو آروممکنی تو هم نتونستی اصلا بلد نیستی.میشه راهنماییم کنید دقیقا یک مرد این جور مواقع چه انتظاری از همسرش داره ؟؟منظورشون از آروم کردن چیه؟واقعا چرا الکی الکی باید زنگیمون اینقدر تلخ شه
علاقه مندی ها (Bookmarks)