به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 بهمن 95 [ 15:06]
    تاریخ عضویت
    1395-8-28
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    237
    سطح
    4
    Points: 237, Level: 4
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    آیا دوباره به همسرم اعتماد کنم؟ چجوری؟

    من 27 سالمه و شوهرم 31 سال ،5 ساله ازدواج کرديم و یک پسر 2 ساله دارم. همسرم دکترا داره و من دانشجو دکتري هستم و هر دو کارمند بخش خصوصي در دو شرکت متفاوت هستيم.
    اول از خودم بگم، من به خاطر ويژگي هاي ظاهريم و شرايط خانوادگيم هميشه تو فاميل و دوست و دانشگاه و .. مورد توجه بودم و خواستگاراي زيادي داشتم ، از بين خواستگارام همسرم انتخاب کردم ، چون فکر مي کردم بيشتر از بقيه عاشقمه( از 18 سالگيم بارها اومده بود خواستگاريم و جواب رد شنيده بود و خودش مي گفت تو این 4 سال خیلی بهش سخت گذشته و امیدی برای رسیدن به من نداشته) مورد بعدی این بود که من تو تمام زندگیم به شدت مرد ستیز و بی اعتماد به جنس مخالف بودم و شوهر من طبق تحقیقاتم به شدت آدم مثبت ، بی حاشیه و سالمی بود و خونواده ی خیلی سنتی و بسته ای داشت .دیگه اینکه من ازش خیلییی سرتر بودم چه به لحاظ ظاهر و چه خانواده(بنابراین فکر می کردم قدرم بیشتر می دونه) و با فکر معیوبم فکر می کردم اینا عاملی برا خوشبختیم و داشتم یه همسر وفادار می شه.
    تو این 5 سال زندگی زناشویی خوبی داشتیم ، چه به لحاظ عاطفی و چه جنسی . تا اینکه پارسال تو گوشی همسرم پیامی از یکی از همکارهای مجرد خانمش دیدم که با ادبیات خیلی صمیمانه ای با هم صحبت کرده بودند و گویا شوهر من این خانم خیلی وقت ها ، به خونشون می رسونده. خیلی راجب این موضوع با هم صحبت کردیم ، شوهرم گفت هم مسیر بودیم و هیچی بینمون نیست و قول داد که دیگه تکرار نشه.
    تا اینکه چند روز پیش من پیامک دیگه ای دیدم و مشکوک شدم و برخی پیام های پاک شده گوشی همسرم بازیابی کردم و متوجه شدم که از پارسال با هم در ارتباط هستند . واقعیتش اینه حد رابطه رو نمی دونم ولی بر اساس پیام ها خیلی صمیمیند (مثلا علی من از دستت خیلی دلخورم ، گفته باشم باهات قهرم)(چون شوهرم پیامشو جواب نداده بوده و عذز خواهی کرده بوده که تو خونه نمی تونه اس ام اس بازی کنه چون من شک می کنم!)
    یا استفاده از عبارت هایی مثل خوب ترینم ، مهربون ترینم .


    همون شب به شوهرم گفتم (بدون دعوا و عصبانیت و خیلی آروم و منطقی)، اول انکار کرد و بعد که پیام ها رو دید عصبانی شد و داد و بیداد کرد که چرا تجسس کردم و در آخر گریه و خواهش که بینمون چیزی نیست و یه رابطه همکاری دوستانه است و اشتباه کردم دیگه تکرار نمی شه و منو ببخش و من چون هیچ دوستی ندارم، نیاز به یه دوست داشتم که باهاش درد و دل کنم!


    در پایان حرفاش فقط بهش گفتم باید بهم وقت بدی که فکر کنم.


    باید بگم که تو این چند روز حالم خیلیی بده .می دونم که دیگه نمی تونم بهش اعتماد کنم و بد جور از چشمم افتاده، دیگه ابدا احساسی بهش ندارم ، فقط وقتی گریه و التماس می کنه دلم براش می سوزه.
    به امید داشتن یه همسر سالم و وفادار با همه کمبود هاش و.. ساختم و حالا خودم یه بازنده ی واقعی می بینم.
    به طلاق فکر میکنم ، اما می ترسم! از قصه خوردن پدر مادرم ، از دست دادن پسرم( پسرمون خیلی دوست داره و عمرا بدش به من)


    نه می تونم ببخشم و نه می تونم برم . می دونم بمونم هم فقط خودم و خودش زجر می دم. نمی دونم چجوری باید ببخشمش،گاهی فکر می کنم اگه منم بهش خیانت کنم شاید یکم آروم تر شم ولی حتی فکر کردنشم برام انزجار دهندست .
    کاش بچه نداشتم ، کاش خوشبختی من تنها دل خوشی زندگی مامان بابام نبود.
    تو رو خدا راهنماییم کنید ، من هیچکی ندارم باهاش دردل کنم. حالم خیلی بده، خیلیییی بد


    من باید چه کنم؟

  2. #2
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خىلى سخته ولى باز به همسر شما ىکى رو مىشناسم وقتى زنش متوجه شد و گفت شوهر گفت به تو ربطى نداره داستان از اىن قرار بود که ىه وقتهاىى فرزندشون مىبرد بىرون وقتى مىاومدن بچه مىگفت مامان اىنو خاله برام خرىده مرد هىچ خواهرى هم نداشتشما هم ىه فکر اساسى راجع به زندگىتون باىد بگىرىد اىنجورى نمىشهکه هر روز با اعصاب شما بازى بشه

  3. کاربر روبرو از پست مفید خادم رضا تشکرکرده است .

    نیلوفر:-) (جمعه 28 آبان 95)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 دی 95 [ 12:10]
    تاریخ عضویت
    1395-8-03
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    270
    سطح
    5
    Points: 270, Level: 5
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 14 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از این که همسرتون کار بینهایت اشتباهی کردن توش شکی نیست. از این که بخواید بهش شانس دوباره هم بدید با این که در جریانید چه اشتباه بزرگی هم مرتکب شده خیلی خیلی کار دشواری میتونه واستون باشه...

    این فکر که شما هم برید خیانت کنید رو کاملا از سرتون بندازید بیرون... یه مثال میزنیم; سگی که پات رو گاز گرفته تو هم میری پاش رو گاز میگیری؟! (ببخشید مثال بدی بود یکم. ولی لازم بودش که بگم)

    با تمام این حرف ها بنظرم هر شخصی سزاوار شانس دومی هم هست. منم خودم کم اشتباه نکردم تو زندگی و همیشه ی خدا مراقبم که دوباره اون اشتباه ها رو انجام ندم.

    یه مطلبی رو یه جا خوندم که جالب بودش. گفته بود که; من از 2 نوع آدم به شدت وحشت دارم 1. اونایی که هیچ خطایی انجام ندادن 2. اونایی که یک خطا رو بیشتر از 2 بار انجام دادن. آدم هایی که تقریبا خطایی انجام ندادن تو زندگیشون همیشه خواسته یا نا خواسته حاضرند که یک اشتباه بزرگ رو بدون هیچ واهمه ای انجام بدن... و اونایی که بیشتر از 2 بار یک خطا رو انجام دادن دیگه آب از سرشون گذشته....

    به نظر من یک شانس دوباره به همسرتون بدین. نمیگم که ببخشیدشون. فقط یه شانس دوباره بدین و ببینید اوضاع چطور پیش میره...

  5. 2 کاربر از پست مفید nima026 تشکرکرده اند .

    یه دوست (سه شنبه 09 آذر 95), نیلوفر:-) (جمعه 28 آبان 95)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 بهمن 95 [ 15:06]
    تاریخ عضویت
    1395-8-28
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    237
    سطح
    4
    Points: 237, Level: 4
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یه بحثی خواستنه یه بحثی توانستنه. من احتمالا با وجود یه بچه دو ساله چاره ای جز بخشیدن ندارم، من حتی از اینکه کسی بفهمه شوهرم بهبم خیانت کرده خجالت می کشم .
    اما چجوری زندگیم ادامه بدم نمی دونم! غرورم، احساسم ، شخصیتم همشو له شده می بینم ، به زور نفس می کشم ، نمی دونم چجوری باهاش ادامه بدم.

  7. کاربر روبرو از پست مفید zane-khaste تشکرکرده است .

    یه دوست (سه شنبه 09 آذر 95)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 دی 95 [ 12:10]
    تاریخ عضویت
    1395-8-03
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    270
    سطح
    5
    Points: 270, Level: 5
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 14 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کاملا درکتون میکنم که تو چه شرایطی قرار دارید الان.

    از اون جایی که بنظر میرسه شما میخواید یه شانس دوباره به همسرتون بدین, به نظرم تا یه مدت (ترجیحا طولانی) کاملا رابطتون رو باهاش سرد کنین...

    ببینید با این رفتاراتون همسرتون تلاشی میکنن برای بدست اووردن دوباره ی دل شما؟!

    سعی کنید قوی باشید و قوی بمونید. حداقل تا زمان رفع شدن این مشکل.
    ویرایش توسط nima026 : جمعه 28 آبان 95 در ساعت 17:55

  9. 3 کاربر از پست مفید nima026 تشکرکرده اند .

    یه دوست (سه شنبه 09 آذر 95), نیلوفر:-) (جمعه 28 آبان 95), شیدا. (جمعه 28 آبان 95)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 20:54]
    تاریخ عضویت
    1395-4-19
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    4,678
    سطح
    43
    Points: 4,678, Level: 43
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,125

    تشکرشده 159 در 51 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اسلام دوست عزیز
    ز امام علی (ع) پرسیدند چه کنیم تامشکلات زندگی درنظر ما کوچک آید؟ امیرالمومنین پنج نکته را درارتباط بااین سوال بیان فرمودند:
    1.هرگاه یک مصیبت ومشکلی در زندگی شما پدید آمد،شما مشکل بزرگتر از آن را در ذهن خودتان مجسم کنید وبه خود بگویید اگر به جای این مشکل وارده،آن مشکل بزرگتر بر سرمن فرود می آمد،چه می شد؟اگر مشکل بزرگتر را در ذهن مجسم کنید،تحمل این مشکلی که بر سر شما وارد،بر شما آسان خواهد شد
    دوست عزیز همیشه بدتری هم وجود داره
    2.رنج یک مصیبت را بر گذر زمان پخش کنید،تقسیم وتوزیع کنید.
    توضیح بیشتر:
    پخش نمودن رنج یک مصیبت برگذر زمان معنایش چیست؟
    به این معنی ست که غم وغصه های دیروز زندگی تان،برای دیروز بود،تمام شد و رفت! غم وغصه های فردا هم برای فردا ست که هنوز نیامده،واصلا معلوم نیست شما فردایی داشته باشید یا نه،پس برای امروز شما، غم و غصه های همین امروز کافی است.
    3.باور کنید که رنج و غم و مشکل زندگی پایان پذیر است.هیچ غم وغصه ای برای همیشه در زندگی شما باقی نمی ماند.هر مشکلی یک مدت زمانی دارد.تا یک مدتی در زندگی شما می ماند،ماموریت خود را به انجام می رساند،به اهداف خودش دست پیدا میکند و بعد زندگی شما را ترک خواهد گفت.مشکلات پایان پذیر است.
    4.آنچه بود و رفت،مثل آن که نبود
    توضیح بیشتر :
    خیلی وقتها غصه های ما بابت چیزهایی ست که بدست آوردیم،بعد از دست ما رفت و می نشینیم و غصه میخوریم . مولا میفرمایند این هم غصه خوردن ندارد،چون آنچه بود و رفت مثل اینکه از اول آن رانداشتید خلاص.
    5.آنچه به دست نیامد،مثل آنکه بود ورفت .
    توضیح بیشتر:
    خیلی وقتها غم وغصه های ما بابت چیزهایی ست که سعی کردیم آن را به دست بیاوریم،ولی به دست نیامد.می نشینیم وغصه اش را میخوریم. این هم غصه خوردن ندارد چون آنچه به دست نیامد،مثل آنکه بود و رفت .

  11. کاربر روبرو از پست مفید نیلوفر:-) تشکرکرده است .

    یه دوست (سه شنبه 09 آذر 95)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 20:54]
    تاریخ عضویت
    1395-4-19
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    4,678
    سطح
    43
    Points: 4,678, Level: 43
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,125

    تشکرشده 159 در 51 پست

    Rep Power
    0
    Array
    باسلام
    خیلی کار خوبی کردید که درآرامش و بدون هیاهو،شفاف وصریح براش توضیح دادید که متوجه این ارتباط شده ایددرحال حاضر به همسرتون بگید که کاملا به هم ریخته هستید و ازایشون بخواهید که کمکتون کنه که آرام بشوید وهرچیزی که موجب آرامشت میشود ازاو بخواه یک کار این است که حق طلاق را مشروط به اینکه ( تکرار میکنم مشروط ) ارتباطش را بااین دختر یاهرکس دیگری ایجاد کرد به تو بدهد یاحضانت فرزندتون رو مشروط به تکرار اشتباهش از او بخواهید واین حق مشروط را در دفتر ثبت کند ویا چیزی رابنامتان کند (اگرمالک چیزی هست ) اگر همسرتون این راقبول کرد پیداست پشیمان است وقصد نگهداری زندگی واصلاح رفتارش را دارد البته شما هرچه موجب آرامشتان میشود را میتوانید شرط کنید اینا فقط پیشنهاد بود البته با توضیحات شما مشخص بود که ایشون پشیمان هستند انشاء الله که هرچه زودتر مشکلتون حل بشه

  13. 2 کاربر از پست مفید نیلوفر:-) تشکرکرده اند .

    یه دوست (سه شنبه 09 آذر 95), شیدا. (جمعه 28 آبان 95)

  14. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط zane-khaste نمایش پست ها

    تا اینکه چند روز پیش من پیامک دیگه ای دیدم و مشکوک شدم و برخی پیام های پاک شده گوشی همسرم بازیابی کردم و متوجه شدم که از پارسال با هم در ارتباط هستند . واقعیتش اینه حد رابطه رو نمی دونم ولی بر اساس پیام ها خیلی صمیمیند (مثلا علی من از دستت خیلی دلخورم ، گفته باشم باهات قهرم)(چون شوهرم پیامشو جواب نداده بوده و عذز خواهی کرده بوده که تو خونه نمی تونه اس ام اس بازی کنه چون من شک می کنم!)
    یا استفاده از عبارت هایی مثل خوب ترینم ، مهربون ترینم .


    همون شب به شوهرم گفتم (بدون دعوا و عصبانیت و خیلی آروم و منطقی)، اول انکار کرد و بعد که پیام ها رو دید عصبانی شد و داد و بیداد کرد که چرا تجسس کردم و در آخر گریه و خواهش که بینمون چیزی نیست و یه رابطه همکاری دوستانه است و اشتباه کردم دیگه تکرار نمی شه و منو ببخش و من چون هیچ دوستی ندارم، نیاز به یه دوست داشتم که باهاش درد و دل کنم!
    رابطه این دو نفر یه رابطه احساسی عاطفی بین دو جنس مخالف هست
    وگرنه این عبارتها برای یک دوست معمولی استفاده نمی شه.
    آیا همسرتون با یک دوست همجنس هم اینطوری حرف می زنه؟ احتمالا نه !

    پس این که نیاز به دوست داشتم برای درد و دل، فقط بهانه است.
    بعد هم این همه دوست مرد، حالا یه راست رفته با یه دختر مجرد دردو دل کرده !!

    اگر چه به نظر من حتی در صورت نیاز داشتن هم، خیانت قابل توجیه و پذیرش نیست
    ولی
    آیا فکر می کنی همسرت در این زمینه ها از طرف شما تامین نمی شه؟

    در پایان حرفاش فقط بهش گفتم باید بهم وقت بدی که فکر کنم.
    کار خوبی کردی.
    فعلا نظر نهاییت را نگو.
    باید حالت بهتر بشه و با اطمینان حرف بزنی.
    زیاد هم با ایشون بحث و جدل نکن. فعلا آروم باش و خوب فکر کن. با همسرت هم رفتار معمولی داشته باش. قهر نباش اما سرد و سرسنگین باش ( فکر کنم خود به خود بخاطر شرایطتون اینطور هستید)

    اگه خیلی داری اذیت می شی با هم برید مشاوره.
    در حضور یه متخصص بهتر می تونید با هم حرف بزنید و صحبتها جهت دار هست و به نتیجه مناسب می رسه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : جمعه 28 آبان 95 در ساعت 20:03

  15. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    nima026 (شنبه 29 آبان 95), یه دوست (سه شنبه 09 آذر 95), نیلوفر:-) (جمعه 28 آبان 95), veis (شنبه 29 آبان 95)

  16. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    فرصت خوبی است برای محکم کردن پایه های زندگی مشترکتون.

    خیلی خوبه که همسرتون حتی اگر در ظاهر هم باشد ابراز پشیمانی کرده اند.

    از این فرصت نهایت استفاده را ببرید.

    نقش یک زن قوی ، در عین حال با گذشت به گونه ای که ایشون رو شرمنده رفتار خودتون بکنید و بدهکار شما شوند ایفا کنید.

    به صورت عاطفی رنجش و عمق ناراحتی تون رو نشون بدهید خیلی هم بیشتر از اون چیزی که حتی در شما هست تا متوجه بشوندقیمت یک اشتباه چقدر می تونه آسیب رسان باشه .

    خط قرمز ها را مشخص کنید و با بزرگواری اشتباه ایشان را مشروط بر عدم تکرار ببخشید البته نه الان بگذارید مدتی در خوف و رجا باقی بمانند.

    در صورت تکرار مشخص کنید که دیگه گذشتی در کار نیست و این اولین و آخرین فرصت زندگیتان است.

    در ادامه به این فکر کنید گه چرا زندگیتان به این مرحله رسیده؟

    زیر نظر یک متخصص به شناسایی جاهای خالی زندگیتان بپردازید. و هر دو تلاش در برطرف کردن آن داشته باشید.

    از همسرتان بخواهید شرط گذشت شما علاوه بر عدم تکرار رفتن به مشاوره است تا از تکرار چنین اشتباهاتی پیشگیری شود.

    می تونید به این نمونه مشکلات به عنوان یک کود شیمیایی که باعث بارور شدن بیشتر زمین زندگیتان می شود نگاه کنید .
    ویرایش توسط بی نهایت : جمعه 28 آبان 95 در ساعت 22:45

  17. 2 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (چهارشنبه 03 آذر 95), اسرين٨٥ (یکشنبه 30 آبان 95)

  18. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 بهمن 95 [ 15:06]
    تاریخ عضویت
    1395-8-28
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    237
    سطح
    4
    Points: 237, Level: 4
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    می دونم من و زندگیمون دوست دازه ، حتی دیروز گفت بریم خونه رو به اسم تو بزنیم که خیالت از من راحت باشه.( حتی راضی شد حضانت بچه رو بده، البته نمی دونم پای پاش که بیوفته بده یا نه)


    بد ترین قسمت ماجرا اینکه من علتش متوجه نمی شم، خودشم کمکی نمی کنه
    می دونم بینشون رابطه عاطفی بوده ولی می دونم هم که یه رابطه تفننی براش هست نه که دوست داشته باشه به خاطرش منو از دست بده.
    ولی علت علاقش به چنین رابطه ای متوجه نمی شم. احساس کمبوده ، تنوع طلبیه، چیه متوجه نمی شم و در نتیجه نمی تونم راه حلی برای عدم تکرارش پیدا کنم.

    ما اوایلی که ازدواج کرده بودیم ، دو سه بار به من گفت ، من وقتی با تو هستم به داشتن تو کنارم افتخار می کنم ، اما از خودم حس بدی دارم ، گاهی می گم نکنه تو از با من بودن خجالت بکشی. می خوام بگم اعتماد به نفسش صفر بود. من خیلی سعی کردم اعتماد به نفسش با تعریف کردن ازش بالا ببرم تا جایی که چند وقت پیش یه من می گفت بعد بچه چاق شدی ، مثل قدیم خوش لباس نیستی ، من دوست ندارم کسی بگه به هم نمبایم!!!!!!!!!!!!!! (در این حد)
    گاهی با خودم می گم شاید به خاطر اینه، شاید باید بیشتر به خودم می رسیدم ولی آخه این خانمی که باهاش دوست شده بود ، از خودش 2 سال و از من 6 سال بزرگتره، ظاهر ضعیفی داره ، از هوش متوسطی برخورداره و کلا هیچ چیز خاصی نیست!


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. کتاب چی خوندی؟
    توسط mohamad.reza164 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: سه شنبه 03 آذر 94, 16:37
  2. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: پنجشنبه 18 اردیبهشت 93, 11:31
  3. میخام یک زندگی خوب داشته باشم اما نمیدونم چطوری؟
    توسط مرضیه-ف در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: پنجشنبه 17 مرداد 92, 03:35
  4. آیا از عدم اعتماد به نفس رنج می بری؟
    توسط بالهای صداقت در انجمن اعتماد به نفس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 20 بهمن 89, 14:45
  5. به چند نفر تکیه کرده ای؟
    توسط بالهای صداقت در انجمن خودآگاهی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 02 شهریور 89, 07:28

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:44 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.