با سلام
من و همسرم و فرزند چهار ساله ام مدت 2 سال است که به خاطر رودربایستی و تا حدودی اجبار و البته تنهایی مادر شوهرم قبول کردیم به خانه مادر شوهرم بیاییم و با ایشان زندگی کنیم.
قبل از ما عروس کوچکتر که تازه ازدواج کرده بودند به مدت 5 ماه پیش ایشان بودند و با دعوا و تهدید شوهرشون به جدایی از اونجا رفتن و بعد برادر ها و خواهرهای دیگر از ما خواستن که بیاییم وبا ایشان زندگی کنیم.لازم به ذکر است که مادر شوهر من زن خوبی است اما من توی این مدت دچار مشکلاتی شده ام که واقعا نمی دانم چطور مشکلاتم رو حل کنم.خصوصا اینکه الان در دوران بارداری به سر می برم.
1-بسیار روی رفتار ایشون حساس شده ام.روی محبت هایی که به شوهرم و پسرم می کنند طوری که محبت من دیگه معلوم نمیشه و باعث لوس شدن پسر من شده .
2-خونه ایشان کوچک و بسیار قدیمی است طوری که واقعا معذبم و دست و دلم به هیچ کاری نمی ره.
3-حریم خصوصی نداریم و همه چیزمون با همه و حتی با شوهرم نمی تونم عادی صحبت کنم چون ایشون می شنون و من دوست ندارم.
4-توی این مدت به خاطر شرایطمون اون محبت عادی که باید بین من و شوهرم باشه به خاطر وجود ایشون محدود شده به روابط زناشویی مون و اصلا محبت لفظی و ... نداریم که من رو خصوصا الان بیشتر اذیت می کنه.
5-ارتباطات خانواده همسرم گاهی برام عذاب آوره
6-با توجه به تمکن مالی من و شوهرم و با توجه به شاغل بودن هر دو ما زندگی کردن اونم به این صورت توی یه خونه مشترک و بسیار فرسوده و قدیمی واقعا عذابم می ده
7-از نظر شوهرم چون ایشون ناراحت می شن ما اصلا نمی تونیم به رفتن از اینجا فکر کنیم
اینها همه باعث شده به شدت افسرده بشم و روحیه درست و حسابی برای زندگی کردن نداشته باشم و همش از خونه خودم گریزون هستم
از کارشناسان و اعضای خوب سایت می خوام کمکم کنن .
ممنون