به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 95 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1389-12-26
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    4,701
    سطح
    43
    Points: 4,701, Level: 43
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteranTagger Second Class
    تشکرها
    28

    تشکرشده 35 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    مشکل با خانوادم و مقایسشون با خانواده همسرم

    سلام دوستان

    مشکلی که من جدیدا پیدا کردم مربوط به خانوادم میشه.

    وقتی که ازدواج کردم و وارد خانواده همسرم شدم فهمیدم اونها چقدر با خانوادم فرق دارن و چقدر ساده و بی شیله پیله و گرم هستن و به راحتی منو به عنوان عضوی از خانواده پذیرفتن.
    اما خانواده ی خودم خیلی رفتارای عجیبی کردن. همسرم جنوبی هست و ما ایران زندگی نمی کنیم و همینجا هم آشنا شدیم. سال پیش برای دیدار خانواده هامون اومدیم ایران و 2 هفته پیش خانواده همسرم بودیم و یک هفته بنا به درخواست خود پدر و مادرم رفتیم تهران پیش اونها(اگه نمی رفتیم پدرم کلی گله مند میشد که نیومدین به ما سر بزنین در حالیکه رفت و آمد بین 2 شهری که با هم چند صد کیلومتر فاصله دارن کار راحتی نیست).
    خانوادم به قدری بی محبتی به همسرم کردن که واقعا شرمنده شدم. مثلا مادرم صبح تا عصر مطابق معمول سر کار بود و همینطور پدرم و عصرها هم می رفت پیش مادربزرگم که به اون سر بزنه و ساعت 9 شب می اومد خونه ! هیچ برنامه ای برای بیرون بردن همسرم حداقل به یک شام در بین نبود در صورتیکه همسر من تهران زیاد نبوده و دوست داره بیرون بره و جاهای جدید رو ببینه. برخلاف خانوادم خانواده ی همسرم انقدر منو بیرون بردن و برام برنامه چیدن که عاشق اینم که برم پیششون همیشه و از خانواده ی خودم فراریم.
    همینطور برادرم که اونهم از خارج از کشور زندگی میکنه اومده بود برای دیدن خانواده و صبح زود بهانه می اورد و می رفت بیرون و حتی یکبار که من مجبور بودم صبح برای کاری بدون همسرم برم بیرون وقتی حوالی ظهر امدم خانه متوجه شدم همه ول کردن و رفتن دنبال کارشون و همسرم تنها مونده و خیلی ناراحت شدم چون به هر حال مهمون هست و کلی توی ذوقش خورده بود. نقطه ی مقابلش برخوردشون با پسر داییم که همزمان از کانادا اومده بوود برای دیدن اقوام ، بود که کلی مامانم براش برنامه چید و با برادرم هر روز اینور اونور بردنش و میدونم که همسرم هم متوجه این تفاوت برخوردها شد. هر چند به رو نیاورد و چیزی نگفت.
    کلا الان همسرم از خانه ی ما اومدن فراریه و خودمم علاقه ای ندارم. از نظر اون خانواده ی من به اون بی محبتی و بی توجهی کردن گرچه رک چیزی نمیگه اما میدونم که سرخورده شده.
    تمام اینها باعث شده دیگه احساس نزدیکی به خانوادم و بخصوص به مادرم و برادرم نکنم. حس می کنم خانواده ی همسرم رو خیلی بیشتر دوست دارم و باهاشون احساس راحتی بیشتری میکنم. از خانوادم خیلی دلگیر هستم و یکبار هم اینو به مادرم عنوان کردم و اون هم به برادرم انتقال داد و 2 تایی سعی کردن رفتارشون رو بهتر کنن اما خیلی تفاوتی من ندیدم.
    لفظا مادرم همیشه می گه که شوهرم رو مثل پسرش دوست داره و کلی ازش تعریف می کنه.

    حس می کنم کلا چون سالها خارج از کشور و دور از خانوادم زندگی کردم فرهنگم با اونها تفاوت پیدا کرده و خیلی کنار اومدن باهاشون سخته برام. حتی حرفاشون ناراحتم می کنه و تا ساعتها حرص می خورم و برای همین از تلفن حرف زدن با مادرم حتی هفته ای یکبار هم فراریم و اونهم مرتب گله میکنه.

    بعنوان مثال دیروز داشتم با مادرم حرف می زدم بنا به اجبار و چون کلی گله کرده بود ازم که یک هفته هست که بهم زنگ نزدی و شروع کرد با لحن خاصی گفتن که پسر عموت برای زنش ایفن 7 خریده و ایفونه فلان کار رو می کنه و فلان تاریخ دارن می رن آمریکا و حالا می بینی که اینها چقدر از تو جلو می زنن. ببین کی اقامتشونم بگیرن. پسر عموت ماشالا زبر و زرنگه و پول هم که داره... ببین اونجا چه بیزنسی راه بندازه.

    انقدر که این حرفا رو از بچگی بهم زده و مقایسه کرده منو با بقیه الان به شدت دچار مشکل هستم و کافیه حس کنم یکی یک ذره از من در زمینه ای بالاتره اونوقت کلا روانم بهم می ریزه. بارها هم بهش گفتم که اینکارت غلطه اما میگه من کی مقایسه کردم. من فقط دارم برات صحبت می کنم. الان استراتژیم برای حل این مشکل کلا حذف افرادیه که برای مشکل درست می کنن و با مقایسه های غلط و حرفهای نیشدار و چرت و پرت آدم رو حرص می دن دقیقا مثل همین خانواده ی عموم و پسر عموم چون خیلی پول دار هستن و از بچگی هی ما مقایسه شدیم با هم و منم بهشون حساسم . کلا می خوام اصلا ارتباطی باهاشون نباشه تا در آرامش باشم اما مادرم نمی زاره.

    الان هم می خوایم برای دیدار بیایم ایران و من توی فکرم که یواشکی بریم شهر همسرم و اصلا به خانوادم خبر ندم. اما یکم شک دارم و می ترسم بفهمن و ناراحت بشن.

    ممنون می شم راهنماییم کنین که با خانواده چطور باید برخورد کنم ؟ چون صحبت تنها کافی نبوده و مادرم بخصوص خیلی خودشو قبول داره و اصلا متوجه رفتارش نیست و قبول نمی کنه که کارش غلطه.

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 دی 95 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1391-12-20
    نوشته ها
    343
    امتیاز
    5,466
    سطح
    47
    Points: 5,466, Level: 47
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    59

    تشکرشده 378 در 207 پست

    Rep Power
    53
    Array
    سلام عزيزم
    منم دقيقا مشكل تو رو دارم البته الان يه ذره بهتر شده يه ذره ها خيلي كم
    ميدوني مشكل ماها چيه ؟‌اينه كه خونواده هامون با دامادشون راحت نيستن . حرفي براي گفتن ندارن حس مي كنن چون بهش دختر دادن ديگه خيلي درحقش لطف كردن.
    و يه چيز ديگه اينكه به نظر من براش ارزشي قائل نيستن.
    اون رو همخون خودشون نميدونن برا پسر داييت كلي تدارك ديدن؟ چون پسر برادرشه و احتمالا برادرتم باهاش دوسته
    به نظر من حتي اگه باعث دلخوري هم شده با مادرت حرف بزن . بگو كه از رفتار اونها دلخوري
    به نظر من برو باخانواده شوهرت باش و نهايتش يك الا دو روز پيش اونها برو اگر هم اعتراضي كردن بگو محض وظيفه اومدم
    رك باش

  3. #3
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    درست نیست که اصلا دیدن خانواده ی خودت نری.

    1- با همه ی دلخوری و دلگیری که داری ... بازم خانواده ات هستن.
    خودت یه روزی پشیمون می شی. پس فاصله ها را بیشتر نکن.

    2- هر چقدر هم که خانواده ی همسرت و همسرت فهیم و خوب باشن، این براشون سوال می شه
    و یه روزی یا یه جایی ممکنه به روت بیارن
    روی رفتار و نگاهشون به شما و خانواده ات هم موثره.

    پس خودت مدیریت و کنترل موضوع را به دست بگیر.

    اول این که با خانواده ات صحبت کن و دلخوریت را بیان کن بابت دیدار قبلی ( گویا قبلا کمی منتقل کردی و شاید کافی باشه)
    بعد هم خودت برنامه بریز. منتظر اونا نباش.

    یه هفته اونجا هستید، سه شبش را برنامه مشخص بریز مثلا
    مامان بابا ... دوست دارم فلان رستوران بریم با هم
    آخر هفته را فلان جا بریم
    دلم واسه فلان برنامه تنگ شده و می خوام این بار اومدم پیشتون یه بار دیگه بریم ...

    وقتی هم اومدی مشخص و شفاف برنامه ات را بگو
    البته نه این که برای هفت روز هفته اون بنده خداها برنامه بچینی
    اما دو سه تا برنامه مشخص بذار و بگو که دلت می خواد با هم برید. از قبل هم بهشون بگو که برنامه شون را اون چند شب پر نکنن.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : دوشنبه 24 آبان 95 در ساعت 15:28

  4. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    Mr DaNi (چهارشنبه 26 آبان 95)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 95 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1389-12-26
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    4,701
    سطح
    43
    Points: 4,701, Level: 43
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteranTagger Second Class
    تشکرها
    28

    تشکرشده 35 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چقدر خوب درک کردی حرفمو پریا. آره دقیقا من حس می کنم که با همسرم راحت نیستن. گرچه مادرم همیشه انکار می کنه و کلی می گه که من خیلی دوستش دارم و ... اما در عمل خیلی خیلی رسمی برخورد می کنه و همسرمم خیلی معذبه همیشه. مادرم پای تلفن میگه پدرمم خیلی همسرمو دوست داره و کلا از خانواده ی همسرمم خیلی خوششون اومده و همیشه کل خانوادم می گن که چه خانواده ی خوبی هستن .
    برادرم خیلی سرد برخورد کرده و بی اعتنا در واقع. من ازش انتظار صمیمیت بیشتری داشتم اما خوب توی 2 تا کشور جدا زندگی می کنیم و همسرم رو فقط یکبار دیده و هنوز شاید برای قضاوت زوده.
    خانواده ی اون خیلی خیلی با من صمیمی هستن و من واقعا از خدامه برم پیششون. حتی قبل ازدواجمون خانواده ی همسرم یکبار اومدن کشوری که زندگی می کنیم و منو دیدن و با من خیلی مهربون و صمیمی بودن. اصلا هم اهل خاله زنک بازی و حرف و حدیث نیستن و برای همین هم من خیلی دوستشون دارم.

    اینکه برای همسرم ارزش قایل نباشن نمی دونم واقعا. اما می دونم باهاش راحت نیستن خیلی و مامانمم چند بار گفته که دارن سعی خودشونو می کنن اما خوب بنظر من هنوز کافی نیست. کلا مامان من خیلی اصرار داشت که ازدواج کنم ، انگار که روی دستش مونده باشم و این اصرارها به من خیلی حس بدی داد. حس انتظاراتی که ازت همیشه دارن و هیچ وقتم تمومی نداره .این کارو انجام میدی باز انتظارات دیگه ای هست مثل همین الان که از روی وظیفه باید برم سرم بزنم حتما بهشون.

    مرسی شیدا. آره اینم راهکار خوبیه اما من این برنامه رو سری پیش سعی کردم که پیاده کنم اما به نتیجه نرسید و اونطوری شد. عملا برای 2 شب برنامه چیدم و گفتم بریم فلان جا و بعدا برنامه های دیگه پیش اومد و کنسل شد. بنظر من اینها همه برمیگرده به اولویت های خانوادم. مادر من حتی خودش هم نمی خواد بپذیره که پسر داییم براش اولویت بالاتری هست تا شوهر من. کل خانواده من کلا بسیج بودن که به پسر دایی من خوش بگذره ایران. اما برای مامانم شوهر من اولویتی نداشت و همینکه مامانم می دونست غذا رو اماده کرده کافی بود! حتی یکبار که پدرم با شوهرم ظهر تنها بود دیدم براش غذای مونده ی دیروز رو گرم کرده در حالیکه همسر من از بچگی اصلا عادت نداره غذای مونده بخوره و الانم ما نمی خوریم غذای مونده. من کلی اعتراض کردم اما اونجا همسرم از روی رودربایستی و تعارف گفت چه اشکالی داره و نذاشت زنگ بزنم رستوران که برامون غذا بیارن. با مهمونش آخه آدم کجا همچین برخوردهایی می کنه ؟ همسرم هم انقدر طفلک مظلومه که هیچی بهشون نمی گه. توی خیلی برخوردها می بینم که ناراحت میشه از حرفشون یا کارشون اما هیچی نمی گه و خونه ی ما اومدن براش مثل یک شکنجه می مونه.

    بجز تمام اینها حس می کنم فرهنگ من و مادرم یه جورایی با هم فرق کرده و حرف همو نمی فهمیم. برای من اصلا مهم نیست که پسر عموم و زنش کجا میرن و چیکار می کنن و مامان من 24 ساعته میخواد اینها رو مثل اهرم بکوبه توی سرم. کلا حرفاش ناراحتم می کنه و ذهنمو به خودش مشغول می کنه. چرا باید برای من مهم باشه که پسر عموم برای زنش آیفون خریده ؟ چرا اصلا اینها رو میاد میگه؟ وقتی بعد یک هفته دخترش بهش زنگ زده یکساعت حرف بزنه آیا تمام حرفای مهم همین کارای پسر عمومه ؟ یعنی حرف بهتری ندااره بزنه بعد یک هفته ؟
    ویرایش توسط melisazand : دوشنبه 24 آبان 95 در ساعت 17:23

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 95 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1389-12-26
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    4,701
    سطح
    43
    Points: 4,701, Level: 43
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteranTagger Second Class
    تشکرها
    28

    تشکرشده 35 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دیروز باز مادرم پیغام داد و گله گزاری کرد که کجایی و با هم حرف زدیم. باز هم همان حرفای تکراری همیشگی. که فلانی فلان کار رو کرده. می خوان اینو بخرن و حرفای خاله زنکی. بهش دیروز با عصبانیت هشدار دادم که نمی خوام این حرفارو بشنوم. بخصوص که از این فامیلمون متنفرم و هیچ علاقه ای به ارتباط باهاش ندارم. مامانم هم کلی ناراحت شد که مگه من چی گفتم که اینطوری برخورد می کنی و ... واقعا حس بدی دارم از اینکه مجبورم حتی بر حسب وظیفه با مامانم که بنظر می رسه اصلاح ناپذیره حرف بزنم.

    تصمیم گرفتم چند هفته بهش زنگ نزنم تا به این وسیله بهش نشون بدم که کارش غلطه و اگه اصلاحش نکنه من دیگه بهش زنگ نمی زنم. نظر شما چیه ؟

    در مورد همسرم هم اصلا حرف نزدم فعلا چون یکبار صحبت کردم و فایده ای نداشت.


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. میگه اخلاقمون نمیسازه
    توسط saminnaz2 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 04 تیر 95, 17:12
  2. نیاز به کمک فوری...شوهرم بیکاره .فوق لیسانس قبول شده ولی نمیره
    توسط yasna1990 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: سه شنبه 29 اردیبهشت 94, 07:55
  3. نامزدم و لایکهای فیسبوکی اش و شک به وجود یک دختر دیگر؛
    توسط دکتر شیوا در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 21 بهمن 93, 13:44
  4. کی از فیسبوک سر در میاره تورو خدا کمک کنید
    توسط ترنم خانم در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: دوشنبه 18 آذر 92, 12:10
  5. فوق لیسانس و بالا تر
    توسط girlkhatibi در انجمن ارتباط مراجعان - مشاوران
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 13 آبان 87, 16:21

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:39 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.