به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 16
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 تیر 96 [ 00:25]
    تاریخ عضویت
    1395-4-28
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 29 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    وابستگی بیمار گونه ی من به برخی اتفاقات، افراد و عادات و فکر ها.

    سلام.
    این تاپیک رو نمیزنم تا کسی راهنماییم کنه. چون تقریبا بهم ثابت شده کسی از بیرون نمیتونه کامل درون یک انسانو ریشه یابی کنه و کمکش کنه.
    با شناختی که از خودم دارم. از بیرون فوق العاده یک فرد موفق، زیبا، تحصیل کرده، و با خانواده شناخته میشم.
    اما از درون متلاشی ام. متلاشی!
    فقدان عزت نفس شدید...مقایسه ی پیوسته ی خودم با دیگران. حسادت...تنبلی...بی انگیزگی و نا امیدی...لجبازی... و افسردگی رو هم فاکتور میگیریم.
    میخوام تو این تاپیک با کمک نوشتن و نظرات دوستان خودمو ریشه یابی کنم و خودم به خودم کمک کنم.
    اینکه دو سه نفری اومدن عاشق من شدن و من هم حس پیدا کردم و هر بار خدا یجوری نخواست که بشه
    اینکه پدر مادرم مرتب دعوا و کتک کاری دارن
    اینکه خواهر برادری که حامی من باشه ندارم
    اینکه استقلال مالی ندارم
    اینکه از تنهایی گاهی به سمت روابط غلط(چت کردن و دوست های مجازی) رو میارم
    اینکه ایمانم روز به روز داره سست تر میشه

    همه ی اینها نباید باعث بشه که من بشینم یه گوشه و غصه بخورم.
    چرا که شاید تو زندگی همه از این اتفاقا میفته ولی من هنوز نتونستم بپذیرم.
    هنوز نتونستم قبول کنم که فقط خودمم و خودمم. همیشه منتظر یک معجزم. همیشه تو اتاقمم. لامپ خاموشه و هدفن رو گوشمه. بنا به دلایلی با کوچکترین دلسردی که از سمت اطرافیانم ببینم دلسرد و نا امید میشم.
    یا تو خاطرات گذشته غرقم که چرا نشد... یا تو آینده که چی قراره بشه...
    امروز تو آینه خودمو نگاه کردم. دیدم ۲۵ سالم شده. دیدم سه چهار سال گذشته رو فقط داشتم گریه میکردم. دیدم تنها حسی که به خانوادم دارم تنفر و کینست. دیدم شادابی هم سن و سالامو ندارم و من اینو نمیخوام.

    به هر قیمتی شده میخوام خودمو تغییر بدم. اما سخته برام خیلی. حتی از اتاقم بیرون رفتن برام سخته. موهامو شونه نمیکنم...مسواک نمیزنم... و ...
    میدونم که این اسمش افسردگیه. تحقیق زیاد کردم. مطلب زیاد خوندم. و حالا میدونم هیچ وقت نباید دنبال بعضی جواب ها رفت.
    اینکه چرا ما آدما به عنوان بزرگسال عاشق میشیم و خانواده ها قبول نمیکنن. همون خانواده هایی که تو ازشون متنفری و میخوای دور شی ولی اونا میخوان نزدیک نگهت دارن.
    اینکه چرا سالها از خدا طلب میکنی چیزی رو اعتماد میکنی بهش تا بهت بده. اما نمیده...
    دنبال جواب چراها رفتن خیلی از عمرمو هدر داد و هیچ وقتم جوابی پیدا نکردم.

    در حال حاضر انقدر مشکلاتم زیاده که نمیدونم از کجا شروع کنم و چطوری؟ بعضی مشکلاتمو نمیتونم نام ببرم. بنا به دلایل شخصی صرف نظر میکنم.

    اما از رویا پردازی شروع میکنم.
    من فردی به شدت رویا پردازم. یعنی چیزهایی که توی زندگی بهشون نرسیدم رو با رویا میبینم. مثلا اگه آرزوی یه شاهزاده ی سوار بر اسب سفید رو داشتم که روزی میاد و منو نجات میده (تقریلا از بچگی تا الآن هر شب با این ایده خوابیدم که عین فیلما و کتابا کسی منو نجات میده)
    شبا قبل خواب چشمامو میبندم و تصورش میکنم. رنگ چشمش. هیکلش حتی گاهی عطر مردونه استفاده میکنم تا بتونم واقعی تر تصورش کنم. و با این کار روحم ارضا میشه. اما صبح بعدی که از خواب بیدار میشم. به شدت دپرسم. چرا که هر شب انتظار دارم فردا یه اتفاقی بیفته و نمیفته. و هر روز دپرس تر از قبل.

    از فانتزی های وحشتناک دیگم دیدن مرگ مامان بابامه. مرتب تو ذهنم میبینم که دارن میرن بیرون و من باشون نمیرم و تصادف میکنن و میمیرن و اوت وقت من میتونم شاد باشم. حتی اغلب وقتی میخوان برن بیرون یا به صورت ناخود آگاه یا بخاطر اینکه همیشه با هم دعوا دارن باهاشون نمیرم تا آسایش داشته باشم. بعد یهو به خودم میام و میبینم عین فانتزی هامه.

    مرتب مرگ خودمو میبینم و حس خوبی بهم دست میده... از اینکه ببینم همه دارن برام گریه میکنن همه برام دلسوزی کنن. دفترهای خاطراتمو پیدا کنن و بخونن و ببینن چطوری آزارم دادن چطوری زجرم دادن حس خوبی بهم میده. حتی رفتم کارت اهدای عضو گرفتم که اگه بمیرم مرگم بی فایده نباشه.( خیلی خفیف به خودکشی هم فکر میکنم ولی مطمئنم انجامش نخواهم داد).

    و از این دست فانتزی ها بسیاره تو ذهن من. که همش خیاله و واقعیت و حال داره با سرعت سرسام آوری میگذره و من خودم حس میکنم دارم عقب میفتم.


    عقده ی محبت:
    در عین اینکه از ترحم به شدت بدم میاد به شدت هم دنبال کسب محبت دیگرانم... هر تلاشی انجام میدم پدر مادرم ازم راضی نیستن. حتی وقتی به کسی هدیه میدم تو فکر اینم که اینکارم باعث بشه منو دوست داشته باشه. محبتم خالص نیست بعضی جاها...خیلی رنگ ریا داره.


    وقتی کسی ازم تعریف کنه اصلا باورم نمیشه و سریع عصبی میشم که ترحمه. بروز نمیدم ولی باور نمیکنم. وقتی از مهربونی و صداقتم تعریف میکنن باور نمیکنم و میگم دارن زبون میریزن.


    برای دوستام خیلی خیلی مایه گذاشتم و مثلا وقتی میبینم به چشمشون نیومده یا دوست دیگری رو بیشتر از من دوست دارن تلفیقی از حس بی ارزش بودن، حسادت و .... بهم دست میده...

    بی انگیزگی و نا امیدی:

    تقریبا هر کاریو شروع کنم نیمه کاره رها میکنم. تابستون هزینه کردم و ابزار نقاشی خریدم اما رهاش کردم. چند روز پیش شروع کردم به بافتنی و باز هن الآن رهاش کردم چون مادرم گفت این کار در آمد ساز نیست.
    مادرم اصرار داره من تو این سن برم شروع کنم پزشکی بخونم. بلکه بتونم پولدار شم. ولی من دیگه میل درس ندارم. الآن تو سنی ام که دلم میخواد خانم خونه باشم. مادر باشم. به شاغل بودنم خیلی علاقه ندارم. تقریبا به هیچی علاقه ندارم و یا به هر هرچی علاقه دارم از نظر دیگران تنبلی محسوب میشه. کتاب خیلی میخونم و فیلم خیلی میبینم. گاه گاهی مینویسم. ولی بازم تایید نمیشه اینکارام و بهم میگن شبیه پیرزنهایی...شبیه جووون ها نیستی که خیلی برام سنگینه. چون من تو برهه هایی خیلی تلاش میکنم برای شادی خونه و خانوادم. التماس میکنم بریم بیرون...التماس میکنم چیز رنگی بپوشیم...کیک و شیرینی میپزم اما بازم استقبال نمیشه و اون وقت لقب دلمردگی میخورم.
    انتظار اونا ازم اینه که حالا که نه درس میخونم نه کار...تمام کارهایرخونه رو بکنم...دستشویی بشورم...جارو کنم. ظرف بشورم...غذا بپزم و وقتی هم اعترااض کنم میگن مگه کار دیگه ای داری؟ و خب کتاب رو کار محسوب نمیکنن.


    مقایسه: من دلم میخواد شبیه تمام دخترای فامیلمون باشم که مامان هاشون کد بانو اند...مرتب میپزن و .... و حالا اون دختر هم گاهی کمک میکنه... دلم میخواد پدر مادر منم شاد باشن.... دلم میخواد من هم ازدواج کنم مثل خاله زاده ها و دایی زاده هام. اما اونا همه پولدار بودن و همسر های خوب و زیبا و پولدار گیرشون اومد...حتی تو سنین ۱۸ و ۱۹ سالگی ازدواج کردن و حالا بعضی فوق و بعضی دکتراهاشون رو گرفتن....مرتب بین خارج و داخل در سفرن. تفریحات دارن. خواهر برادر دارن...میخندن شادن...
    هر جوری نگاه میکنم تو اون سن و سال منم چیزی کم نداشتم...محجبه بودم...دانشگاه دولتی میرفتم...خونه داری بلد بودم. اجتماعی بودم...زیبا بودم ولی هیچ کس نمیومد سمتم. چند نفری هم که اومدن انقدر تو خونه بحث و دعوا شد که همه چی تموم شد چون اونا میخوان نظرشون رو به من تحمیل کنن.
    همیشه اول حس میکنم ایراد از خودمه آخرش میرسم به خانواده.

    پر شدم از حسادت...مقایسه....نا امیدی...حسرت و رویا و آرزو....
    اما نمیخوام بذارم وضع این بمونه... هر چقدرم سخت باشه. نمیخوام.
    خیلی خستم. دلم زندگی میخواد...

  2. 6 کاربر از پست مفید تولددوباره تشکرکرده اند .

    maral569 (پنجشنبه 18 آذر 95), میشل (جمعه 21 آبان 95), باغبان (شنبه 22 آبان 95), خطا پوش (یکشنبه 23 آبان 95), زندگی خوب (جمعه 21 آبان 95), ستاره زیبا (یکشنبه 23 آبان 95)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 دی 98 [ 01:15]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    194
    امتیاز
    6,016
    سطح
    50
    Points: 6,016, Level: 50
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    369

    تشکرشده 353 در 152 پست

    Rep Power
    44
    Array
    تفکر صحیح و نحوه ی کنترل افکارمون چیزیه که ما به مرور زمان یاد میگیریم.فرصت خوبیه که یاد بگیرید چه طور فکر کنید. بخش اعظمی از ناراحتی هاتون به خاطر اینه که بلد نیستی چطور

    فکر کنی.

    رویا پردازی برای آدم های با اعتماد به نفس پایین یه چیز عادیه. اگه اعتماد به نفستو بالا ببری و اونچه رو که دوست داری در واقعیت به دست بیاری و حرفی رو که دوست داری در واقعیت

    بزنی لازم نیست به خاطر کمبودات بری سراغ رویا.اونوقت خود به خود رویا پردازی برات یه چیز نفرت انگیز میشه. البته رویا پردازی صحیح هم داریم که اون با مورد تو فرق داره.

    در مورد مثالی از رویا پردازیت که زدی به نظرم ازدواج نکنی بهتره. یه جورایی اصلا آمادگی ذهنی برای این کار رو نداری. ازدواج که شوخی نیست و هیچ آقایی هیچ خانمی رو نجات نمیده.

    فراموش نکن در بهترین حالت تو یکی مثل مادرت هستی و شاید هم به مراتب بدتر از اون در زمانی که هم سن تو بود و شوهری که قراره نجاتت بده یکی مثل پدرت خواهد بود. معنی ازدواج

    نجات دادن دختر از زندان نیست. ازدواج یه جور رابطه ی انسانیه که یک آقا و خانم برای برطرف کردن یک سری نیازهاشون میرن سراغش وگرنه هیچ دلیلی نداره که یک آقا کلی هزینه کنه تا

    یه دختر رو نجات بده. پول و هزینه که شوخی نیست و بخش مهمی از زندگیه. مخصوصا برای اقایون هزینه ای که صرف چیزی میکنن خیلی خیلی مهمه. بنابراین یک مرد عاقل موقع ازدواج به

    فکر نجات یه دختر نیست. دنبال کسیه که از نظر فهم و درک تو سطح بالایی باشه و بتونه پا به پای اون زندگی کنه همین طور بتونه یه سری نیازهاشو برطرف کنه. پس فکر منافع خودش

    خواهد بود. مگه این که اون هم یک فرد مریض باشه که از دنیای واقعی به دوره و در توهم زندگی میکنه.

    کمی فکر کن متوجه میشی که این رویا پردازی تو از جاهای دیگه ای میاد. از یک سری نیازهای واقعی تو که به خاطر اعتماد به نفس پایینت داری نادیده اش میگیری که تو راس این نیازها نیاز

    جنسی هست که داری ولی سعی میکنی نادیده اش بگیری که اشتباه تو اینجاست. هر چقدر بخوای این نیازتو سرکوب کنی بدتر میزنه بیرون . پس متوجه باش که تو اگه عطر مردونه

    استفاده میکنی هدفت و رفتارت بدون اینکه متوجه باشی در چه راستاییه.سعی کن با نیازات کنار بیای و این همه خودتو گول نزن.

    خلاصه اینکه تحت فشار نیاز جنسی هستی و داری خودتو با رویا پردازی دور میزنی که متاسفانه نمی تونی.

    در مورد مرگ پدر یا مادرت یا مرگ خودت به نظرم با یه نفر باید حتما حرف بزنی هر چند اون هم از جاهایی نشات میگیره که نیاز به تامل بیشتری داره.

    تو این دوره زمونه به عنوان یه دختر در سطح اجتماعی بالاتری باشی اونوقت احتمال اینکه بتونی خوب ازدواج کنی بیشتر میشه. خودت میدونی میخوای کار کنی یا درس بخونی به هر حال

    سطح خودتو بکش بالا.منتظر کسی نباش.

    همیشه سعی کن لباس رنگی و شاد بپوشی.

    در مورد مقایسه ی اخری که گفتی باز هم بهتره نظری ندم. ولی بهتره نحوه ی تفکر صحیح رو یاد بگیری.

    در آخر تمامی احساسات شما اعم از غم و ناراحتی و افسردگی کاملا محترم و درسته. همه ی ما این احساسات رو داریم. در واقع در ذات ما هست اما اینکه یاد بگیریم چطور این احساسات

    رو که اگه فقط در سطح لایه ی اول مغز بمونه منجر به act یا بروز واکنش در ما میشه رو بکشیم به لایه های بالاتری مغزمون یعنی انسان بودن.

    در واقع استفاده از قدرت تفکر که فقط با یادگیری به دست میاد. رفتارهای شما بدون تفکر درست انجام میگیره بنابراین منجر به حسادت و تنبلی و ... میشه.

    تو یه پست حرفای زیادی زدید و نمیشه همه رو جواب داد. من هم کلیاتی گفتم به امید اینکه بتونید به سمت تفکر برید.

  4. 5 کاربر از پست مفید زندگی خوب تشکرکرده اند .

    Hadi99g (شنبه 22 آبان 95), saeeded (دوشنبه 08 آذر 95), میس بیوتی (شنبه 20 آذر 95), باغبان (شنبه 22 آبان 95), تولددوباره (جمعه 21 آبان 95)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 تیر 96 [ 00:25]
    تاریخ عضویت
    1395-4-28
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 29 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    در مورد نیاز جنسی و برداشتی که از رویا پردازی هام کردین کاملا درسته.
    هدفم از زدن این تاپیک درد و دل کردن نیست. واقعا میخوام لایه لایه خودمو تحلیل کنم به ریشه ی رفتار های غلطم برسم.
    با اینکه شدیدا تمایل دارم به ازدواج اما در حال حاضر بهش فکرم نمیکنم. یعنی همین دیروزم خواستگار زنگ زد گفتم اصلا و ابدا نیان. اول میخوام خودمو درست کنم.

    دلیل رویا پردازی هامو بیشتر حس حمایتی میدونم که نداشتم. به خصوص از سمت پدرم. یعنی بیشتر ازشون گریزان بودم تا دریافت محبت. لذا تو رویاهم و ایده آل هام همیشه مردی عکس پدرمو تصور کردم. دقیقا با خصوصیات عکس...
    بله واقفم که هیچ مردی هیچ زنی رو نجات نمیده و زندگی باید دونفره ساخته بشه و یک مرد هم نیاز داره به دختری که بتونه بهش تکیه کنه.

    کم کم این تاپیک رو ادامه میدم. ممنون از توجه و تحلیل خوبتون.

  6. کاربر روبرو از پست مفید تولددوباره تشکرکرده است .

    زندگی خوب (شنبه 22 آبان 95)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 دی 98 [ 01:15]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    194
    امتیاز
    6,016
    سطح
    50
    Points: 6,016, Level: 50
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    369

    تشکرشده 353 در 152 پست

    Rep Power
    44
    Array
    اگه گفتم در بهترین حالت شما شبیه مادرتون خواهید شد در صورتیه که به رویه ی فعلی رفتاراتون ادامه بدید چون تغییر تا یه سنی میشه ایجاد بشه و سن شما الان خیلی خوبه البته تغییرات کاملی قرار نیست رخ بده حدودا 20 درصد تغییر کنید عالی میشه اگه بتونید. من تایپیک های قبلی شما رو نخوندم و صرفا از روی اینکه گفتید از مادر و پدرتون بدتون میاد چنین حرفی رو زدم و شما و همسر آینده تون رو با پدر و مادرتون مقایسه کردم که البته مقایسه ی صحیحیه و اصولا در صورت عدم آگاهی نسبت به خود و رفتاراتون چنین مسئله ای اتفاق می افته.
    در مورد جمله ی آخرم که گفتم act برداشتم از یک برنامه ی تلوزیونی به اسم حال خوب بود که یادم رفت بگم کلا به خاطر همین بخش آخر پست قبلی مو زدم که یادم رفت!!!. یک مجموعه برنامه به اسم حال خوب از شبکه ی سلامت پخش میشه. امیدوارم اون برنامه رو اگه نگاه نمیکنید پیگیری کنید. تو کانال اینستاگرام خوندم که گویا برنامه های مهارت خودانگیختگی رو خواهند داشت که برای شما بسیار بسیار کار سازه. در صورتی که بتونم دانلود کنم برای سایت ارسال خواهم کرد.سه شنبه ها دکتر مونا چراغی.
    تحلیل لایه به لایه رفتارا کار خوبیه به شرطی که به عمل منجر بشه نه به بازی. امیدوارم این نکته رو در نظر بگیرید که هر مورد مثبتی برداشت کردید بی معطلی اون رو به اجرا بگذارید چون خودتون دارید تنهایی وارد لایه های روانتون میشید.شما دوره های متعددی از خشم و افسردگی رو طی میکنید بعد تغییر رخ خواهد داد. امیدوارم تو هیچ کدوم از مراحل گیر نکنید.
    اینکه تایپیک شما برای من جالب اومد همین توضیح شجاعانه ی شما در مورد رویا پردازی تون بود. آفرین به این دختر شجاع. تبریک میگم این صداقت و این حجم از تلاش برای بهبود زندگی رو. اتفاقا مطمئن باشید خیلی زودتر از اونچه که فکر میکنید خوشبختی نصیبتون خواهد شد. همیشه خوشبختی سهم ادمای شجاعه. این رو بارها و بارها دیدم و میخوام بگم صد درصد موفق خواهید شد به زندگی دلخواهتون برسید. باور کنید همین الان هم با وجود تمام مشکلاتتون از خیلی ها جلو ترید. نترسید و به راه تغییر ادامه بدید.
    اما برای دلیل رویا پردازیتون تو مورد خاصی که گفتین میتونم بگم 99 درصد ماجرا حس جنسیه. کمبود محبت من فکر نمیکنم... نمیدونم چقدر با فردی به اسم فروید و دیدگاه هاش آشنایید. یه جورایی و از یه منظرایی کمبود محبت رو در نظر گرفتن برای شما کاملا درسته اما از یه نگاه های دیگه نه. اگه بحث کمبود محبت باشه یا طرد شدگی از سمت پدر بیشتر باید سمت خودارضایی برید تا این نوع خیال پردازی ها. آخه ماجرا این جاست که عدم محبت پدرتون به شما ، یه نوع اضطراب در شما ایجاد کرده که باید با یه روشی اون رو از خودتون دور کنید این نو رویا پردازی من نمیدونم چه طور میتونه توکودکی تون بهتون کمک کرده باشه اما فرض میگیرم که کمبود محبت دارید سعی کنید حتی اگه دیگرا از شما حمایت نمیکنن خودتون برای خودتون حامی باشید.
    اما مسئله ی افسردگی تون عزیز جدیه. ببینید ورود به افسردگی اختیاری ولی خروج از اون غیر اختیاریه. دارو درمانی و مراجعه به روانپزشک برای شما حتمیه.
    بی انگیزگی شما نمیدونم چه طوریه ولی دارو میتونه کمک جدی ای بکنه بهتون اما بحث معنای زندگی میتونه بسیار کار ساز باشه براتون.

    در مورد بخش های خاصی از صحبت شما تو پست اولتون، این حرفای شما نشون دهنده ی یه جور نمیدونم بهش چی بگم ولی ... اگه واقعا تحمل یه چیزایی رو ندارید ،اگه قبلا داشتید و الان ندارید نشون دهنده ی افسردگیه. اگه نه باید بررسی بشید من یه نفر رو دیدم که مثل شما صحبت میکرد و من فکر میکردم افسردگیه ولی در نهایت علایم شروع اسکیزوفرنی بود که خوشبختانه توسط فردی زبده زود تشخیص داده شد . امیدوارم مشکل شما جدی نباشه چون افسردگی خیلی جاها نشون دهنده ی بعضی مشکلات دیگه اس در واقع افسردگی خودش علایم یه چیزای دیگه است. کلا به پزشک مراجعه کنید بد نیست. و اینکه بگید تو فامیل نزدیک چه نوع بیماری های روحی دیده شده؟ البته به پزشک بگید چون من دیگه حرفی که نباید میزدم رو زدم!!!! امیدوارم ناراحت نشید که من بهتون برچسب بیماری دیگه زدم ولی من برداشتم در حد فضای مجازی اینه که مشکل شما کمی جدیه حتی اگه افسردگی خالی باشه هم از نوع پیچیده تریه.
    ویرایش توسط زندگی خوب : شنبه 22 آبان 95 در ساعت 03:02

  8. 2 کاربر از پست مفید زندگی خوب تشکرکرده اند .

    Hadi99g (شنبه 22 آبان 95), تولددوباره (شنبه 22 آبان 95)

  9. #5
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.اىنکه شما به سمت روابط اشتباه مثل دوستى مجازى کشىده مىشىد به نظرم از علاىم افسردگى نىست چون ادم افسرده انقدر سرد مىشه که حوصله ى هىچ کارى رو نداره تو خودش مىره البته کارتون اشتباه احتمالا بعد از ىه مدت مىزارىدش کنارشما به ىک نفر علاقه مندىد ىا توى ذهنتون شخصى رو در نظر مىگىرىد که شاهزادست؟روىا پردازى درست اتفاقا براى افراز افسرده خىلى خوبه مثلا دعا و روىا کنىد که در اىنده پزشکى خوب شدىد ىا مهندسب زبر دست ىا استاد دانشگاهدوست عزىز اىن راهى که شما دارىد مىرىد به ناکجا اباد منجرب مىشه پس براى خودتون برنامه برربد حتمى برىد سر کار .تو نظرىه هاىب ه دىگران دادنددقت نظر داشته باشىد ورزس کنىدهىچ کس نىست که شما رو نجات بده اىن خودتون هستىد که باىد وضع خودتون تغىىر بدىداگر بخواىم ى بگىم همه ادم هاى افسرده و اکسزوفرنى هستىم چون هممون ارزو دارىم ىه همسر باب مىلمون پىدا کنىم و شاىد وقتى خانواده بهمون فشار مىارن اونو توى ذهنمون مجسم کنىم چون عاملى هست براى استقلال چون به محبت نىاز دارىم چون هشتاد درصد روابط جنسى محبت البته ىادمون مىره که امار طلاق نشون مىده از هر دو زوج در تهران ىکىسون طلاقپدر و مادر هىچ وقت فرزنشون از خونه بىرون نمىکنن ولى بودن همسرانى توى همىن تالار که از خونشون بىرون شدن. بله شوهرم همچىن گل بلبل نىست

  10. 2 کاربر از پست مفید خادم رضا تشکرکرده اند .

    Hadi99g (شنبه 22 آبان 95), تولددوباره (شنبه 22 آبان 95)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام

    دوست عزیز ریشه مشکل شما تو خونواده و طرز بزرگ کردنه شما هستش..

    شما اگه بخوایید تنها در قدم اول باید دو تا کار انجام بدید.. این دو تا کار هم بسیار راحته ولی در عین حال سخت

    اولیش اینه که رویا پردازی رو متوقف کنید .. چرا؟؟ چون رویا پردازیتون بدور از واقعیته و شما چون دوسش دارین اونو باور میکنید و چون غیر واقعیه و نمیتونید بهش برسید دچار یاس و افسردگی میشید برای مثال ( شاهزاده ای با اسب سفید)
    اینو برا هر کی بگید میخنده و بخاطر غیر واقعی بودنش هزاران هزار دلیل میاره

    حرکت بعدی شما اینه که با افراد خونواده رابطه صمیمی برقرار کنید .. با این کار شما نصف یا بیشتر از نصف مشکلات شما حل میشه.. چرا؟؟ چون با این کار خلا عاطفیتون پر میشه.. حس ارزشمندی میکنید.. دگ بخاطر داشتن

    خونواده خوب و صمیمی سراغ مرگ و این چیزا نمیرین..فانتزی های ذهنی شما از منفی به سمت مثبت تغییر میکنه ... و خیلی موارد دگ که نسبت به شخصیت شما عوض میشه

    فقط سعی کنید تو دنیای واقعی زندگی کنید.. با کز کردن تو اتاق و گوش دادن به اهنگهای بی ارزش هیچ اتفاقی براتون نمیفته جز فرو رفتن بیشتر تو عمق ناامیدی

  12. 2 کاربر از پست مفید جوادیان تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (شنبه 20 آذر 95), تولددوباره (شنبه 22 آبان 95)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 تیر 96 [ 00:25]
    تاریخ عضویت
    1395-4-28
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 29 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.
    قبل از هر چیز ممنون بابت پاسخ هاتون و وقت و توجهی که گذاشتید در تاپیک من. برام بسیار ارزش داره.
    خیلی مسائل رو اینجا مینویسم. چون گاهی احساس میکنم نوشتن باعث میشه خودم رو هم بهتر بشناسم...
    مورد به مورد جواب میدم:

    سلام

    دوست عزیز ریشه مشکل شما تو خونواده و طرز بزرگ کردنه شما هستش..

    شما اگه بخوایید تنها در قدم اول باید دو تا کار انجام بدید.. این دو تا کار هم بسیار راحته ولی در عین حال سخت

    اولیش اینه که رویا پردازی رو متوقف کنید .. چرا؟؟ چون رویا پردازیتون بدور از واقعیته و شما چون دوسش دارین اونو باور میکنید و چون غیر واقعیه و نمیتونید بهش برسید دچار یاس و افسردگی میشید برای مثال ( شاهزاده ای با اسب سفید)
    اینو برا هر کی بگید میخنده و بخاطر غیر واقعی بودنش هزاران هزار دلیل میاره

    حرکت بعدی شما اینه که با افراد خونواده رابطه صمیمی برقرار کنید .. با این کار شما نصف یا بیشتر از نصف مشکلات شما حل میشه.. چرا؟؟ چون با این کار خلا عاطفیتون پر میشه.. حس ارزشمندی میکنید.. دگ بخاطر داشتن

    خونواده خوب و صمیمی سراغ
    مرگ
    و این چیزا نمیرین..فانتزی های ذهنی شما از منفی به سمت مثبت تغییر میکنه ... و خیلی موارد دگ که نسبت به شخصیت شما عوض میشه

    فقط سعی کنید تو دنیای واقعی زندگی کنید.. با کز کردن تو اتاق و گوش دادن به اهنگهای بی ارزش هیچ اتفاقی براتون نمیفته جز فرو رفتن بیشتر تو عمق ناامیدی
    سلام. کاملا حرف های شما صحیح و متین هست. علی رغم اینکه روحم به شدت آشفته است. خدا رو شکر میتونم درست فکر کنم و تجزیه تحلیل. خودم هم متوجهم که این رویا پردازی ها داره بهم آسیب میزنه و در صدد راهی هستم برای توقفش.



    سلام.اىنکه شما به سمت روابط اشتباه مثل دوستى مجازى کشىده مىشىد به نظرم از علاىم افسردگى نىست چون ادم افسرده انقدر سرد مىشه که حوصله ى هىچ کارى رو نداره تو خودش مىره البته کارتون اشتباه احتمالا بعد از ىه مدت مىزارىدش کنارشما به ىک نفر علاقه مندىد ىا توى ذهنتون شخصى رو در نظر مىگىرىد که شاهزادست؟روىا پردازى درست اتفاقا براى افراز افسرده خىلى خوبه مثلا دعا و روىا کنىد که در اىنده پزشکى خوب شدىد ىا مهندسب زبر دست ىا استاد دانشگاهدوست عزىز اىن راهى که شما دارىد مىرىد به ناکجا اباد منجرب مىشه پس براى خودتون برنامه برربد حتمى برىد سر کار .تو نظرىه هاىب ه دىگران دادنددقت نظر داشته باشىد ورزس کنىدهىچ کس نىست که شما رو نجات بده اىن خودتون هستىد که باىد وضع خودتون تغىىر بدىداگر بخواىم ى بگىم همه ادم هاى افسرده و اکسزوفرنى هستىم چون هممون ارزو دارىم ىه همسر باب مىلمون پىدا کنىم و شاىد وقتى خانواده بهمون فشار مىارن اونو توى ذهنمون مجسم کنىم چون عاملى هست براى استقلال چون به محبت نىاز دارىم چون هشتاد درصد روابط جنسى محبت البته ىادمون مىره که امار طلاق نشون مىده از هر دو زوج در تهران ىکىسون طلاقپدر و مادر هىچ وقت فرزنشون از خونه بىرون نمىکنن ولى بودن همسرانى توى همىن تالار که از خونشون بىرون شدن. بله شوهرم همچىن گل بلبل نىست
    ممنون دوست عزیز.
    در مورد رویا پردازی... رویاهای مثبت و قانون جذب صحیح هست. اما متاسفانه ذهن من در یک چرخه ی معیوب گرفتار شده...مثلا با خودش میگه حالا که تو واقعیت نتونستی ازدواج کنی...حالا که در واقعیت کسی دوستت نداره و محبتی نمیبین در رویا این ها رو به خودت بده.
    بدون استثنا از بچگی زمانی که داد و فریاد پدر مادرمو میشنیدم، اینکارو میکردم...کلی گریه میکردم و بعد بهم با رویا میخوابیدم و با خودم میگفتم هیچ کس نمیتونه رویاهامو ازم بگیره.
    یکجورایی تبدیل شده به یک عادت غلط.
    در مورد رویاها مثبت متاسفانه خیلی وقته کنار گذاشتمشون و دیگه رویای دکتر و استاد شدن رو گذاشتم کنار. دلیلشم نا امیدی شدیدیه که بر من چیره شده.
    درمورد ورزش موافقم و در نظر دارم در اولین فرصت اقدام کنم.


    اگه گفتم در بهترین حالت شما شبیه مادرتون خواهید شد در صورتیه که به رویه ی فعلی رفتاراتون ادامه بدید چون تغییر تا یه سنی میشه ایجاد بشه و سن شما الان خیلی خوبه البته تغییرات کاملی قرار نیست رخ بده حدودا 20 درصد تغییر کنید عالی میشه اگه بتونید. من تایپیک های قبلی شما رو نخوندم و صرفا از روی اینکه گفتید از مادر و پدرتون بدتون میاد چنین حرفی رو زدم و شما و همسر آینده تون رو با پدر و مادرتون مقایسه کردم که البته مقایسه ی صحیحیه و اصولا در صورت عدم آگاهی نسبت به خود و رفتاراتون چنین مسئله ای اتفاق می افته.
    در مورد جمله ی آخرم که گفتم act برداشتم از یک برنامه ی تلوزیونی به اسم حال خوب بود که یادم رفت بگم کلا به خاطر همین بخش آخر پست قبلی مو زدم که یادم رفت!!!. یک مجموعه برنامه به اسم حال خوب از شبکه ی سلامت پخش میشه. امیدوارم اون برنامه رو اگه نگاه نمیکنید پیگیری کنید. تو کانال اینستاگرام خوندم که گویا برنامه های مهارت خودانگیختگی رو خواهند داشت که برای شما بسیار بسیار کار سازه. در صورتی که بتونم دانلود کنم برای سایت ارسال خواهم کرد.سه شنبه ها دکتر مونا چراغی.
    تحلیل لایه به لایه رفتارا کار خوبیه به شرطی که به عمل منجر بشه نه به بازی. امیدوارم این نکته رو در نظر بگیرید که هر مورد مثبتی برداشت کردید بی معطلی اون رو به اجرا بگذارید چون خودتون دارید تنهایی وارد لایه های روانتون میشید.شما دوره های متعددی از خشم و افسردگی رو طی میکنید بعد تغییر رخ خواهد داد. امیدوارم تو هیچ کدوم از مراحل گیر نکنید.
    اینکه تایپیک شما برای من جالب اومد همین توضیح شجاعانه ی شما در مورد رویا پردازی تون بود. آفرین به این دختر شجاع. تبریک میگم این صداقت و این حجم از تلاش برای بهبود زندگی رو. اتفاقا مطمئن باشید خیلی زودتر از اونچه که فکر میکنید خوشبختی نصیبتون خواهد شد. همیشه خوشبختی سهم ادمای شجاعه. این رو بارها و بارها دیدم و میخوام بگم صد درصد موفق خواهید شد به زندگی دلخواهتون برسید. باور کنید همین الان هم با وجود تمام مشکلاتتون از خیلی ها جلو ترید. نترسید و به راه تغییر ادامه بدید.
    اما برای دلیل رویا پردازیتون تو مورد خاصی که گفتین میتونم بگم 99 درصد ماجرا حس جنسیه. کمبود محبت من فکر نمیکنم... نمیدونم چقدر با فردی به اسم فروید و دیدگاه هاش آشنایید. یه جورایی و از یه منظرایی کمبود محبت رو در نظر گرفتن برای شما کاملا درسته اما از یه نگاه های دیگه نه. اگه بحث کمبود محبت باشه یا طرد شدگی از سمت پدر بیشتر باید سمت خودارضایی برید تا این نوع خیال پردازی ها. آخه ماجرا این جاست که عدم محبت پدرتون به شما ، یه نوع اضطراب در شما ایجاد کرده که باید با یه روشی اون رو از خودتون دور کنید این نو رویا پردازی من نمیدونم چه طور میتونه توکودکی تون بهتون کمک کرده باشه اما فرض میگیرم که کمبود محبت دارید سعی کنید حتی اگه دیگرا از شما حمایت نمیکنن خودتون برای خودتون حامی باشید.
    اما مسئله ی افسردگی تون عزیز جدیه. ببینید ورود به افسردگی اختیاری ولی خروج از اون غیر اختیاریه. دارو درمانی و مراجعه به
    روانپزشک
    برای شما حتمیه.
    بی انگیزگی شما نمیدونم چه طوریه ولی دارو میتونه کمک جدی ای بکنه بهتون اما بحث معنای زندگی میتونه بسیار کار ساز باشه براتون.

    در مورد بخش های خاصی از صحبت شما تو پست اولتون، این حرفای شما نشون دهنده ی یه جور نمیدونم بهش چی بگم ولی ... اگه واقعا تحمل یه چیزایی رو ندارید ،اگه قبلا داشتید و الان ندارید نشون دهنده ی افسردگیه. اگه نه باید بررسی بشید من یه نفر رو دیدم که مثل شما صحبت میکرد و من فکر میکردم افسردگیه ولی در نهایت علایم شروع اسکیزوفرنی بود که خوشبختانه توسط فردی زبده زود تشخیص داده شد . امیدوارم مشکل شما جدی نباشه چون افسردگی خیلی جاها نشون دهنده ی بعضی مشکلات دیگه اس در واقع افسردگی خودش علایم یه چیزای دیگه است. کلا به پزشک مراجعه کنید بد نیست. و اینکه بگید تو فامیل نزدیک چه نوع بیماری های روحی دیده شده؟ البته به پزشک بگید چون من دیگه حرفی که نباید میزدم رو زدم!!!! امیدوارم ناراحت نشید که من بهتون برچسب بیماری دیگه زدم ولی من برداشتم در حد فضای مجازی اینه که مشکل شما کمی جدیه حتی اگه افسردگی خالی باشه هم از نوع پیچیده تریه.
    ممنونم بابت معرفی اون برنامه خوب....شاید بتونم دانلود کنم و گوش کنم.
    در مورد تغییر شخصیتم...به شدت از شخصیت فعلیم بدم میاد. یعنی اگر خودمو جای مردی بذارم همچین همسری برام آزار دهنده خواهد بود که مرتب بهانه بگیره...گریه کنه...نا امید باشه و غیره...
    الآن زنگ زدم به مطب روانپزشک متاسفانه کسی جواب نمیداد. بازم سعی میکنم تماس بگیرم...خیلی خیلی سختمه...حتی نمیخوام پدر مادرم متوجه بشن...حتی روم نیست خیلی مسائل رو به روانپزشک بگم.

    در مورد حس کمبود محبت متاسفانه خ.و.د.ا.ر.ض.ا.ی.ی در من از بچگی وجود داشته...از سن خیلی کم..شاید 9 یا ده...زمانی که حتی نمیدونستم غلطه... و توی نوجوانی وقتی فهمیدم غلطه و گناه ضربه ی روحی بدی خوردم... ولی باز هم منجر به توقفش در من نشد...و تا الآن ادامه داره...
    من نمیدونم حتی این رو چطور با روانپزشک مطرح کنم...اصلا روم نمیشه.
    متاسفانه همین عمل عزت نفس رو از من گرفته و افسرده ترم کرده...جوری که تمایل ندارم تو آینه نگاه کنم و خودمو ارزشمند نمیدونم.
    میبینید یک عمل غلط یک عادت غلط منجبر به زنجیره ای از حس های غلط و باز در نتیجه رفتار های غلط میشه...این چیزیه که من اسمش رو میذارم چرخه ی معیوب.

    اما میخوام تموم بشه...میخوام به خودم و پرودگارم احترام بذارم.
    در مورد فعالیت و بیرون رفتن و غیره....تا نحوه ی فکر کردنم صحیح نشه...تا یاد نگیرم و نپذیرم که خودم باید نوع فکر کردنمو تعیین کنم فکر میکنم بیرون رفتنم فایده نداره...
    اگر کتاب خوبی میشناسید بهم معرفی کنید.

    ممنون که بهم گفتید شجاع...در واقع شجاعت هم میخواد که آدم بپذیره کارش اشتباهه و بخواد درستش کنه. من میخوام درست شم و نمیدونم چطور.
    در مورد افسردگی بله...من سالهاست افسردم...چندین بار پیش مشاور رفتم...هربار برای یه برهه ی کوتاهی حالم بهتر شده...اما هر وقت اسم روانپزشک آوردم...اطرافیان منعم کردن...که نرو...معتاد میشی...معدت خراب میشه...هیچ فایده نداره...تو که چیزیت نیست...
    یجورایی دوستی خاله خرسه!!
    ای کاش دستمو گرفته بودن و بزرو برده بودنم مطب روانپزشک.
    الآن شبها حتی اگه خوابم بیاد و از خستگی در حال بیهوش شدن باشم تا نزدیک های صبح در حال قلت زدن و فکر کردنم.... برای اینکه فکر نکنم خودمو با فیلم دیدن و بازی مشغول میکنم...در نتیجه ظهرا از خواب بیدار میشم...هیچ فعالیت مفیدی ندارم در طول شبانه روز.
    همش خورد و خوراکه! که بخاطر همینم خیلی باهام جر و بحث میشه...

    الآن فقط یک سوال دارم...چطوری همه ی اینها رو به روانپزشک بگم؟ چطوری کاری کنم که درست مشکلمو بفهمه؟

  14. #8
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    حتمى سر کار برىد فکرتون مشغول مىشه دىگه کمتر به افکار منفى مىپردازىد دوست عزىز هىچ کس نمىگه که روىاى ىک همسر خوب نداشته باشىد اتفاقا به نظر من ىک دفترچه بر دارىد تمام ارزوهاتون بنوىسىد داخلش بعد براش برنامه رىزى کنىد مثلا ارزو نىکنىد که چهار سال دىگه با همسرتون که مهندس معمارى دارىد زندگى مىکنىد خوب براش. وقت بزارىد بروىد صنف مهندسىن ثبت نام کنىد ىا شب شعر شرکت کتىد ىا توى مهمونىاىى که مهندسها هستند شرکت کنىد اتفاقا من مىگم از ارزو باىد استفاده کرد در جهت درست زىستن البته باىد هدفتونم از همچىن ارزوىى مشخص باشه روىاى مثبتى که بشه روش برنامه رىزى کرد خىلى خوب مىدونىد خود کشى چقدر کاهش مىده البته براى هر ارزو باىدچند درصد شکستشو محاسبه کرد

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 تیر 96 [ 00:25]
    تاریخ عضویت
    1395-4-28
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 29 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هر چقدر سعی کردم امشب هم از خونه بزنم بیرون نشد.
    حتی دوش گرفتم. اماده شدم. شام پختم...ولی یهو باز با دیدن غرغر های مامانم موندم تو خونه و بغض کردم.
    نمیدونم چند وقته آفتابو ندیدم.
    نمیدونم از کی کمک بگیرم. فقط یه دستی میخوام که سمتم دراز بشه. با اشتیاق خواهم گرفتش.

  16. #10
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,820 در 2,405 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط تولددوباره نمایش پست ها

    مقایسه: من دلم میخواد شبیه تمام دخترای فامیلمون باشم که مامان هاشون کد بانو اند...مرتب میپزن و .... و حالا اون دختر هم گاهی کمک میکنه... دلم میخواد پدر مادر منم شاد باشن.... دلم میخواد من هم ازدواج کنم مثل خاله زاده ها و دایی زاده هام. اما اونا همه پولدار بودن و همسر های خوب و زیبا و پولدار گیرشون اومد...حتی تو سنین ۱۸ و ۱۹ سالگی ازدواج کردن و حالا بعضی فوق و بعضی دکتراهاشون رو گرفتن....مرتب بین خارج و داخل در سفرن. تفریحات دارن. خواهر برادر دارن...میخندن شادن...
    هر جوری نگاه میکنم تو اون سن و سال منم چیزی کم نداشتم...محجبه بودم...دانشگاه دولتی میرفتم...خونه داری بلد بودم. اجتماعی بودم...زیبا بودم ولی هیچ کس نمیومد سمتم. چند نفری هم که اومدن انقدر تو خونه بحث و دعوا شد که همه چی تموم شد چون اونا میخوان نظرشون رو به من تحمیل کنن.
    همیشه اول حس میکنم ایراد از خودمه آخرش میرسم به خانواده.

    پر شدم از حسادت...مقایسه....نا امیدی...حسرت و رویا و آرزو....
    اما نمیخوام بذارم وضع این بمونه... هر چقدرم سخت باشه. نمیخوام.
    خیلی خستم. دلم زندگی میخواد...

    با سلام و احترام

    برای حل مشکلت سعی کن ، سعی کنی مقایسه را رها کنی !

    چرا نمی تونی مقایسه را رها کنی ؟

    برای اینکه :

    وقتی خودت و گذشته ات - خانواده ات و ... قبول نداشته باشی یا گله مند باشی و همیشه خودت را در دادگاه قرار بدی و خودت و دیگران را محاکمه کنی ،،،، داری اون سیکل احساسی خودت را تکرار می کنی !

    شما خانم تولد دوباره هستی با ویژگیهای خودتون - لذا پدر و مادرتون هم ، پدر و مادر شما هستند با ویژگیهای خودشون !! یعنی دست ما نبوده ، پس اولین مرحله به نظرم اینکه

    چیزهایی که به ما رسیده را قبول کنیم ( چهره - خانواده و .....)

    و سعی کنیم برای بهبود روابط ، مهارت های ارتباطی خودمان را بهتر کنیم ، تا دیگران هم یاد بگیرند و خودشان را توسعه بدند !

    اگر قرار باشه ما مثل دیگران باشیم ، از این نتیجه چه حاصل شود ،،،، جز همانند آنها !



    هر آدمی مشکل خودش را دارد - هیچ وقت باطن خودت را با ظاهر مردم مقایسه نکن - شاید خیلی ها ، خیلی شاد باشند ،،ولی خیلی وقته مردند!

    لذا میگن هر آدمی یه درخت اندوهی داره در طول کل زندگیش ! و لذا انسان در مقام انسان باید در این مسیر باشه و مشکلاتش را مسیری برای توسعه خودش بدونه .



    تو زندگی همیشه آدم هایی هستند که از ما موفق تر و زیباتر و باهوش تر و .... باشند ، لذا اگر در سیکل مقایسه قرار داشته باشیم ، هیچ وقت در آسایش زندگی نمی کنیم و از درون ناامن میشویم .

    یکی از راه ها برای درمان ذهن مقایسه اینکه : یه کاغذ بردارید و 100 نعمتی که الان دارید را بنویسید ، مثلا : چشم هایم می بیند - غذا می خورم - حرکت می کنم و ....

    یکی از دلایل ذهن مقایسه گر همین توجه نکردن به چیزهایی که داریم هست .


    توانایی خودتون را برای خودتون پررنگ تر کنید و سعی کنید در اون مسیر قرار بگیرید .

    وقتی کارهای بالا را انجام دادید ، او موقع می فهمی که باید شبیه خودت باشی و نه فرد دیگه ! چون برای خدا ارزشمند بودی که الان هستی و اگر ارزشمند نبودی آفریده نمیشدی !

    لذا ما انسانها از این اندیشه ( موجود ارزشمند ) غافلیم و به خود واقعی مان توجه نمی کنیم و زندگی را از عینکی دیگر می بینیم!



    ارزشمند دونستن خودت را به ازدواج و .... محدود نکن !

    اگه به این مهم برسیم یعنی عزت نفس خوبی داریم !

    اگر عزت نفس درست نشه و یا وابسته به چیزی بشه ،،،،، یعنی همیشه در پلی هستیم به ضخامت یه تار مو ! و با کوچک ترین مشکلی باز افسرده میشیم .


    هیچ انگشتر جادویی در کار نیست !

    بلکه باید دوست واقعی ( خدا ) را پیدا کنیم - باهاش دوست بشیم و در مسیر زندگی تلاش کنیم !

    بالاخره همسر آینده شما یه جا تو این دنیاست !

    براش دعا کن تا اون هم برای شما دعا کند .


    ...........................


    ویرایش توسط باغبان : شنبه 22 آبان 95 در ساعت 23:44

  17. 5 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    tavalode arezoo (سه شنبه 09 آذر 95), میس بیوتی (شنبه 20 آذر 95), تولددوباره (یکشنبه 23 آبان 95), خطا پوش (یکشنبه 23 آبان 95), زندگی خوب (سه شنبه 02 آذر 95)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: یکشنبه 27 دی 94, 09:34
  2. شوهرم من و دخترم رو ترک کرد و رفت، لطفاً کمکم کنید...
    توسط سوده 82 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 103
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 شهریور 93, 18:56
  3. ریشه حقارت، تاثيرحقارت و برخورد با حقارت
    توسط بالهای صداقت در انجمن اعتماد به نفس
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 06 شهریور 89, 14:53
  4. حالا فهمیدم مشکلات، رحمت هستند:-)
    توسط iman-unicorn در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 02 فروردین 88, 01:53
  5. تنظیم هیجانات، بهبود روابط
    توسط setareh در انجمن هیجانات و احساسات
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 13 بهمن 87, 04:40

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.