به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 42
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 14:59]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    3,161
    سطح
    34
    Points: 3,161, Level: 34
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    140

    تشکرشده 180 در 79 پست

    Rep Power
    30
    Array

    6 دوستان خیلی عذاب میکشم،میشه راهنمایی ام کنید!!!!!!!!!

    سلام بچه ها....خوبین؟
    از دیروز خیلی استرس دارم و خیلی خیلی دارم غصه میخورم...چند روزی میشد که حالم خوب شده بود ولی دیروز عصر یه اتفاقی افتاد که مثل طوفان...باز همه غصه منو یادم اورد و زخم قلبمو باز کرد...همانطور که توی پست های قبلی گفتم من توی یک شهری که یکساعتی خانواده ام هست دارم زندگی میکنم...و همه فامیل فکر میکنن اینجا زندگی من با شوهرم گل و بلبله ...و از اونجایی که مادر من جهیزیه منو از تیر 95 فرستاده اینجا ،همه فامیل فکر میکنن من و شوهرم زیر یه سقفیم(ولی جهیزیه ام توی یک انباره)...دیروز خاله ام زنگ زده که میخوان خانوادگی تازه با دوماد و دخترش بیان اینجا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!من میخ کوب شدم...تمام غصه ام برگشت،خاله من با این زنگش باعث شد که من نبود و کمبود شوهرم رو حس کنم...منم گفتم بیاین و منزل خودتونه ....گیج بودم و نفهمیدم چی جواب بدم...آخه من میخواستم تا 2 ماه به فامیل هیچ نگم در مورد همسرم و بعد از 2 ماه همه چی رو علنی کنم...یه حس بدی اومده سراغم ...چی بگم به خاله ام؟؟؟بگم همه چی رو؟؟؟که مثل بمب تو کل فامیل منفجر میشه؟؟؟یا اینکه به دروغ بگم پنجشنه و جمعه با همسرم داریم میریم شهرشون و واسه همسرم کاری پیش اومده و کلید یه خونه رو واسشون بزارم تا اونا برن از خونه استفاده کنن....آخه جایی که من هستم مرکز خرید هست و از جاهای مختلف واسه خرید میان و خاله منم واسه خرید جهیزیه داره میاد....منم فکر کردم که چیزی نگم و خودم باهاشون روبرو نشم ....فقط کلید خونه واسشون بزارم....راهنمایی ام کنید تو رو خدا که بهترین کار چیه؟؟؟؟؟نمیدونم چکار کنم؟؟
    ویرایش توسط haniye68 : چهارشنبه 19 آبان 95 در ساعت 13:28

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    بهشون تلفن کنین و بگین من خونه ندارم.یعنی هنوز خونه نگرفتیم که وسیله بچینیم چون هنوز عروسی نکردیم و دلیلی نداره الان خونه مشترک با جهیزیه چیده شده داشته باشیم.
    شما گفتین قبلا با همسرتون توی یه سوئیت زندگی میکردین که بعد از بحث شما اونجا رو ترک کردین و رفتین با دوتا خانم مجرد خونه گرفتین و گفتین احتمالا تا الان همسرتون سوئیتو تحویل داده و رفته خونه پدرش.
    حالا چرا اینقدر ساده گفتین خاله جان تشریف بیارین؟
    بگین همسرم اینجا کارش تموم شده ما سوئیت رو پس دادیم و همسرم رفتن منزل پدرشون و من با دوستانم هستم.
    اگر همسرم برگردن باز باهم سوئیت میگیریم.
    از حرفم عصبانی نشین ولی بنظر شما هم مثل همه ادمای دیگه خصوصا خانما هنوز درگیر احساساتتون هستین که این طبیعه و بدتون نیومد که به این بهانه یه خبری از همسرتون بگیرین و به این بهانه باز ایشونو ببینین.
    ویرایش توسط ZENDEGIBEHTAR : چهارشنبه 19 آبان 95 در ساعت 14:35

  3. 4 کاربر از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده اند .

    danger (پنجشنبه 20 آبان 95), masomeh2016 (چهارشنبه 19 آبان 95), نیکیا (پنجشنبه 20 آبان 95), شیدا. (چهارشنبه 19 آبان 95)

  4. #3
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    شما و مادرتون چرا اینقدر برای عروسی عجله داشتین و دارین ؟

    اینطوری که اینجا نوشتی من احساس کردم مادرتون به زور شما را از خونه بیرون کرده ... نه خونه گرفتین، نه عروسی کردین، جهیزیه شما فرستاده که چی؟
    خب صبر می کرد وقتی شما عروسی کردین و همسرتون خونه گرفت براتون جهیزیه می خریدن.
    حالا اون وسایل از این انبار به اون انبار خراب بشه و خاک بخوره و ...

    من که تو کار شما و مامانتون موندم !

    چه لزومی داشت برای فامیل این نقش ها را بازی کنید
    چه لزومی داشت به پسر بیکار و علاف و بی پول را به زور صاحب زن و زندگی کنید !

    سفت و سخت سر این فاصله از همسرت بمون و دیگه به خاطر حرف مردم و اون مرد بی مسئولیت ( شوهرت) هیچ کاری نکن.

    دیگه دروغ نگو به فامیل. پیچیده تر می شه.
    بهتره بگی که همسرت برگشته شهرشون برای کار ( مگه همینطور نبود؟ نگفت می خوام برم شهرمون کار کنم؟)
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  5. 8 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    danger (پنجشنبه 20 آبان 95), nardil (شنبه 30 بهمن 95), گیسو کمند (دوشنبه 27 دی 95), نیکیا (پنجشنبه 20 آبان 95), نازنین2010 (دوشنبه 11 بهمن 95), ZENDEGIBEHTAR (چهارشنبه 19 آبان 95), حیاط خلوت (یکشنبه 23 آبان 95), زن ایرانی (چهارشنبه 19 آبان 95)

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام عزيزم، اصلا ناراحت و نگران نباش.
    به نظرم لزومى نداره خاله تون از قضيه باخبر بشه، اصلا و اصلا هيچى توضيح ندين به كسى تا زمانى كه خودت با قضيه كنار نيومدى و اون طلاق عاطفى رو كامل قبول نكردى حتى به مامانت هم چيزى نگو چون صددرصد ترغيبتون ميكنن به كارهاى قبلتون (يعنى دوباره نار كشيدن و كوتاه اومدن و ادامه دادن)
    به نظرم بهتره بگين همسرم رفته شهر خودشون چون كار داشت، (مثلا دارن خونشون رو تعمير ميكنن، يا كار جديد پيشنهاد شده رفته دنبال اون كار، هزار تا دليل ميتونى پيدا كنى)
    شما اول بايد خودت با مسئله جدايى كنار بياى، و بعدش با خانواده ات مطرح كنى، و به نظرم عمو، عمه، خاله، دايى كسايى نيستن كه از اول در جريان مشكلات زندگيتون باشن.
    استرس رو بذاريد كنار و خيلى عادى بگين شوهرم رفته شهرشون.
    منم شرايطم مثل شماست و هر روز مهمون ميره و مياد خونمون ولى خودم رو شاد و بشاش نشون ميدم و ميگم شوهرم رفته سفر كارى.
    غصه نخور، انشالله غصه هامون زود تموم بشه

  7. 4 کاربر از پست مفید Hanli تشکرکرده اند .

    danger (پنجشنبه 20 آبان 95), masomeh2016 (چهارشنبه 19 آبان 95), ZENDEGIBEHTAR (چهارشنبه 19 آبان 95), شیدا. (چهارشنبه 19 آبان 95)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 14:59]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    3,161
    سطح
    34
    Points: 3,161, Level: 34
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    140

    تشکرشده 180 در 79 پست

    Rep Power
    30
    Array
    [quote=شیدا.;421909]شما و مادرتون چرا اینقدر برای عروسی عجله داشتین و دارین ؟

    اینطوری که اینجا نوشتی من احساس کردم مادرتون به زور شما را از خونه بیرون کرده ... نه خونه گرفتین، نه عروسی کردین، جهیزیه شما فرستاده که چی؟
    خب صبر می کرد وقتی شما عروسی کردین و همسرتون خونه گرفت براتون جهیزیه می خریدن.
    حالا اون وسایل از این انبار به اون انبار خراب بشه و خاک بخوره و ...

    من که تو کار شما و مامانتون موندم !

    چه لزومی داشت برای فامیل این نقش ها را بازی کنید
    چه لزومی داشت به پسر بیکار و علاف و بی پول را به زور صاحب زن و زندگی کنید !

    سفت و سخت سر این فاصله از همسرت بمون و دیگه به خاطر حرف مردم و اون مرد بی مسئولیت ( شوهرت) هیچ کاری نکن.

    دیگه دروغ نگو به فامیل. پیچیده تر می شه.
    بهتره بگی که همسرت برگشته شهرشون برای کار ( مگه همینطور نبود؟ نگفت می خوام برم شهرمون کار کنم؟)[/quote
    شیدا جان ما نوبت تالار واسه 20 شهریور داشتیم واسه همین مادر من یک ماه و نیم زودتر جهیزیه رو فرستاد تا شوهرم خونه کرایه کنه و وسایل ها رو بچینیم توش (از طرفی هم شوهرم همش خونه رفیقاش بود، میخاستیم از خونه رفیقاش کنده بشه)وقتی همسر من تاریخ عروسی رو داده بود عقلانی بود که مادرم جهیزیه بفرسته....و از طرفی چه فیلمی واسه فامیل !!!!!!!!!!!همه جا توی هر مرجعی که میگشتم همه میگفتن شوهرت رو ببر بالا و احترام بزار جلو همه و شخصیتش رو بالا ببر....نمیتونستم تو فامیل هوار بکشم مشکلاتم رو ....مجبور بودم هر کس که میپرسید بگم همه چی خوبه.......

  9. کاربر روبرو از پست مفید haniye68 تشکرکرده است .

    danger (پنجشنبه 20 آبان 95)

  10. #6
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    تقصیر شما نبوده
    مادرتون نباید این کار را می کرد.

    جهیزیه را می فرستن به خونه ای که داماد تهیه کرده. آیا همسر شما خونه اجاره کرده بود یا خریده بود؟

    جهیزیه را که نمی فرستن به سوییتی که عروس تهیه کرده واسه کشوندن همسرش به خونه و جدا کردنش از دوستای مجرد و خوش گذرون !!

    من فکر می کنم مادرتون در هل دادن زندگی شما به این سمت نقش کمی نداشته.

    به هر حال
    بخاطر مسائلی مثل اومدن خاله و غیره ... دوباره دعوتش نکنی بیاد خونه و مخارجش را هم بدی.
    آرامش و خوشبختی واقعی خودت، مهم تر از نظر خاله ات در مورد همسرته.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  11. 6 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    danger (پنجشنبه 20 آبان 95), haniye68 (پنجشنبه 20 آبان 95), tavalode arezoo (پنجشنبه 20 آبان 95), نادیا-7777 (چهارشنبه 06 بهمن 95), خانم مهندس (چهارشنبه 19 آبان 95), زن ایرانی (چهارشنبه 19 آبان 95)

  12. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 19 مهر 98 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    105
    امتیاز
    6,968
    سطح
    55
    Points: 6,968, Level: 55
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 182
    Overall activity: 39.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    700

    تشکرشده 145 در 78 پست

    Rep Power
    27
    Array
    عزیزم منم متوجه نشدم شما خاله ات رو کجا دعوت کردی سوئیت سابق رو مگه تحویل ندادی ؟؟
    انقدر از حرف اطرافیان واینکه بفهمن یا نفهمن واهمه نداشته باش.
    چرا انقد اوضاع خودت رو پیچیده میکنی قبول کن زندگی شما تموم شده اگه نمیخوای الان بگی نگو یه بهانه بیار اگه میخوای هم علنی کن فقط قبول کن اون زندگی تموم شده که البته از اول هم به اشتباه شروع شده بود.

  13. 2 کاربر از پست مفید danger تشکرکرده اند .

    haniye68 (دوشنبه 24 آبان 95), شیدا. (جمعه 21 آبان 95)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 14:59]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    3,161
    سطح
    34
    Points: 3,161, Level: 34
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    140

    تشکرشده 180 در 79 پست

    Rep Power
    30
    Array
    [QUOTE=danger;421949]عزیزم منم متوجه نشدم شما خاله ات رو کجا دعوت کردی سوئیت سابق رو مگه تحویل ندادی ؟؟
    انقدر از حرف اطرافیان واینکه بفهمن یا نفهمن واهمه نداشته باش.
    چرا انقد اوضاع خودت رو پیچیده میکنی قبول کن زندگی شما تموم شده اگه نمیخوای الان بگی نگو یه بهانه بیار اگه میخوای هم علنی کن فقط قبول کن اون زندگی تموم شده که البته از اول هم به اشتباه شروع شده بود.[/QUOTE
    سلام عزیزم
    خیلی وقته که سوئیت سابق رو تحویل دادم و رفتم از پیش شوهرم....پست هام رو بخونی متوجه میشی توی یک خونه با دو نفر خانم کارمند دیگه همخونه شدم....بالاخره خاله ام اینا اومدن و منم بهشون گفتم چون یه دفعه ای اومدین و از قبل برنامه ریزی نداشتین ،شوهرم کاری داشته و از یک هفته پیش برنامه سفر به شهر خودشون رو داشته و نتونسته بمونه و ببخشید....ظهر هم براشون غذا سفارش دادم و چون هنوز شرکت بودم دعوتشون کردم مهمانپذیر شرکت ....اونا هم اومدن ناهار و خوردن و با هم باز رفتیم بازار از شرکت و شب هم من فقط یه تعارف جزیی کردم که بمونید و سوئیت هست و....(البته از قبل گفته بودم که شوهرم رفته شهرشون ولی برادر شوهرم برای یه کاری اومده و اونم پیش ماست )واسه همین نموندن و منم باهاشون رفتم خونه مادرم...ولی وقتی توی دلم شوهر دختر خاله ام رو داشتم با شوهر خودم برای اولین بار مقایشه میکردم ،متوجه شدم که شوهر من عقده ها و کمبود های زیادی داشت...الکی بهش پر و بال دادم....خیلی ناراحت بودم این 2 روزی رو که با خاله ام اینا گذروندم....چون دیدن روابط دختر خالم با شوهرش، منو آزار میداد....ااونا 4 ماه بعد از ما عقد کردن............مامانم هم بهم گفت که تو زندگی نمیتونی نگه داری و ....!!!!!!!!!کلا مادرم با طلاق مخالفه.........حاضره شوهر منو به زور نگه داره ولی من طلاق نگیرم...ولی فایده این زندگی چیه آخه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    - - - Updated - - -

    ممنون از تسلی خاطرتون
    خلاصه اینکه خاله اینا اومدن و رفتن و متوجه چیزی نشدن.........ولی رنگ رخسار من خبر از خیلی چیزها رو بهشون میداد...همشون یه سوال هایی تو ذهن شون بود که نتونستن بپرسن....دختر خاله ام بهم گفت که چقد لاغر و رنگ رو پریده شدی انگار ایام به کام نیس.......منم خندیدم و گفتم واسه کار زیاده.....غم و غصه خیلی زیاد رو من تاثیر بدی گذاشته ...ظاهرم رو کاملا بهم ریخته...........ولی بخیر گذشت....یک ماه هم هست که کاملا از همسرم دورم....فقط یک ماه دیگه میمونه که بخوام برم دادگاه ......

  15. کاربر روبرو از پست مفید haniye68 تشکرکرده است .

    شیدا. (دوشنبه 24 آبان 95)

  16. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط haniye68 نمایش پست ها
    ولی وقتی توی دلم شوهر دختر خاله ام رو داشتم با شوهر خودم برای اولین بار مقایشه میکردم ،متوجه شدم که شوهر من عقده ها و کمبود های زیادی داشت...الکی بهش پر و بال دادم....خیلی ناراحت بودم این 2 روزی رو که با خاله ام اینا گذروندم....چون دیدن روابط دختر خالم با شوهرش، منو آزار میداد....ااونا 4 ماه بعد از ما عقد کردن............مامانم هم بهم گفت که تو زندگی نمیتونی نگه داری و ....!!!!!!!!!کلا مادرم با طلاق مخالفه.........حاضره شوهر منو به زور نگه داره ولی من طلاق نگیرم...ولی فایده این زندگی چیه آخه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    ..
    حسادت و مقایسه خوب نیست
    ولی دیدن رابطه سالم دیگران خوبه و به نظرم الان برای شما لازمه. تا ببینی یه رابطه درست چیه و چطوریه. به رفتارهای دختر خاله ات هم دقت می کردی تا اشتباهات خودت را بهتر متوجه بشی.

    این فاصله، اگر به جدایی ختم نشه هم، برای هر دوی شما لازم بود.
    هم خودت یه استراحت روانی داری و یه کم از دور رابطه تون را تحلیل می کنی
    هم همسرت شاید به خودش بیاد

    از تصمیمت کوتاه نیا و دیگه با سرویس دادن و حمایت کردن نمی خواد "زندگی نگه داری"
    همسرت اگر شما و این زندگی را بخواد و سرش به سنگ خورده باشه، با یه نگرش و رفتار جدید می آد جلو و زندگیتون را نجات می ده.
    اگرم بخواد همچنان از شما پول و خدمات بگیره و برای خودش خوش باشه ... بهتر که اصلا نباشه

    چند سال دیگه هم حتما می خواد بره زن یا معشوقه بگیره
    چون شما که ظاهرا مادر و حامی مالیش هستین. نگاهش به شما مث همسر نیست.

    مطالعه کن در مورد روابط سالم، همسرداری، زن بودن و ...
    بیکار نشین و غصه نخور. از این فرصت استفاده درست کن.
    شایدم زندگیتون درست شد.
    شاید همسرت هم نشست فکر کرد و تصمیم گرفت تغییر کنه.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  17. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    نازنین2010 (دوشنبه 11 بهمن 95)

  18. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 14:59]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    3,161
    سطح
    34
    Points: 3,161, Level: 34
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    140

    تشکرشده 180 در 79 پست

    Rep Power
    30
    Array
    ممنونم شیدا جون....یه نوع قوت قلبی....من که فکر نمیکنم تغییر کنه همسرم....بعضی روزا که میشینم رفتارها و اخلاقای شوهرم رو از روز اول تا الان رو بررسی میکنم...می بینم که شوهرم از اول داشته جلوی من فیلم آدم خوبا و شوهر مسئولیت پذیر و با تعهد رو بازی میکرده که دل منو بدست بیاره...وقتی هم که خرش از پل گذشت همه چی رو به حال خودش ول کرد...و نتونست تو نقش آدم خوبه دوام بیاره...برگشت به فاز مجردی خودش ...کلا یه جور دیگه بزرگ شده بود و تو سیستم خانواده و با شرایط خوب بزرگ نشده بود و وقتی که خانواده منو دید و خواست که تو سیستم خانواده باشه و به زندگیش یه تغییر اساسی بده ولی کم اورد و نتونست....و عوامل و شرایطی مثل دوستاش و خانواده اش و بیکاریش و بی پولیش دست به دست هم دادن که شوهرم باز برگرده به دوران الافی و مجردی و نخواد به خودش سختی بده........شوهرم اصلا آدم خوبی نبود...از نظر خودش خوب بود چون اون شرایط رو مطلوب می دید ولی اون شرایط اون مطلوب زندگی زناشویی نبود.......................................... دیگه درست هم نمیشه....باید بره زیر نظر مشاوره که درست بشه که اصلا زیر بار مشاور نمیره و میگه من که دیوونه نیستم برم مشاوره............من که قیدش رو زدم......ولی من اونو خیلی دوست داشتم و مثل پاره تنم بود و دید من نسبت بهش مثل این بود که این آقا مثل بابام هست و یک جز جدا نشدنی هست....ولی اون با یه دید خیلی مضخرف به من نگاه میکرد مثل یه حیوون...!!!کلا من در مورد بدی هاش به خانواده ام نمیگفتم تا این آخریا که دعواهامون شدید شد........ولی اونا مثل یه رسم بود براشون تو خانواده شون:داداشش میومد همش از زنش بد میگفت و آبجیش میومد همش از شوهرش بد میگفت و 100% هم شوهرم در مورد من یه چیزهایی میگفته....البته خدا رو شکر تو این 2 سالی که عروسشون بودم هیچ کشمکشی با خانواده اش نداشتم البته اونا بدشون نمیومد که درگیری پیش بیاد ولی من همیشه از بحث هایی که اونا دوست داشتن درست شه کناره میگرفتم....اشتباه کردم که به آدمی مثل شوهرم اینقد بها دادم و اینقد جلو همه بردمش بالا و فکر کرد چه خبره!!!!!!!!!!جالب اینجاس که خانواده اش فکر میکردن که شوهرم از سر من زیادیه.....کلا خانواده ای با اعتماد به نفس کاذب داشت....
    ویرایش توسط haniye68 : سه شنبه 25 آبان 95 در ساعت 14:47


 
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 01 بهمن 93, 11:33
  2. لطفا دوستان راهنمایی کنین
    توسط mani1362 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: جمعه 23 خرداد 93, 18:16
  3. راهنمایی در مورد یک ارتباط دوستانه
    توسط loveryou_s2006 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 فروردین 90, 13:16
  4. +نیاز به راهنمایی دوستان دارم
    توسط peyman_a1 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 14 بهمن 87, 16:30
  5. دوستان منو راهنمایی کنن خواهشا
    توسط Rainbow2008 در انجمن ارتباط مراجعان - مشاوران
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 21 آذر 87, 12:33

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.