با سلام و باعرض تشکر و احترام در هیچ کاری لزومی نمیبیند که با منمشورت داشته باشد درحالی که از من همه جوره کمک می خواهد زندگی ما به این شکله کهمن صبح شش ونیم میرم سرکار و عصر ساعت پنج بعد از اینکه پسرم را از مهد گرفتم میامخونه اون هم کارش شیفتیه توی شرکت واحدهراننده است فوق دیپلمه از صبح پسرم پیششه تا ساعت 12 ظهر بعد پسرم را طبق عادتمیبره مهد و من عصر میگیرمش و شب ساعت 10 میاد خسته و کوفته فقط میخواد بخوابه وما کمتر همدیگر را درحالی که سرحالیم میبینیم . پنج شنبه و جمعه هم یک کاری برایخودش ردیف میکنه و اگر من ازش بخوام جایی بریم من حوصله ام سر رفته میگه چقد توددری هستی مگه صبح تا شب اداره نیستی میگم اداره مثل یک زندانه من میخوام با توبرم بیرون همش مسخره میکنه . از چهارم و پنجم هرماه هم می گوید ندارم ندارم و حتیپول نان هم ندارد وقتی میگویم چرا نداری و حقوقت را چکار کردید اصلا عادت نداردهیچ توضیحی بدهد حتی میگوید تو کار نداشته باش یک جایی سرمایه گذاری کردم و سرماهآنقدر قسط و قرض درست میکنه که من مجبور بشوم خرج کنم پول مهد پسرم پول آب برقتلفن و خیلی چیزها را من میدهم من فکر میکنم در طول روز اصلا به من و پسرم فکر نمیکند هیچ وقت برناامه ریزی نمی کند که برای تفریح حتی به یک پارک نزدیک برویم همیشهمی گوید کار دارم حتی روزهای پنج شنبه و جمعه هم برای خودش کار درست میکند انگارکه من و پسرم وجود نداریم همیشه سرش تو لاک خودشه من قبل از ازدواجم با خانواده امبه مسافرت می رفتم الان هم همینطور است بیشتر اوقات خونه خواهرم خونه فامیل تنهاییمیرم همه میگن رضا کو من یه بهانه ای میارم .همیشه ازدستش ناراحت میشوم به قولشعمل نمی کند وسایلی را می خرد و کنار میگذارد استفاده نمی کند یک کمد داریم پر ازوسایل ریزو درشت که برایش خیلی ارزش دارد ولی استفاده نمی کند همش میگهسرمایه گذاری است ولی هیچ وقت دل من را خوش نمی کند درحالی که من دلم میخواد باهمسرم برم میهمانی و مسافرت نه با خانواده ام . من خیل غصه میخورم کاری ازمبرنمیاد خیلی با خوبی باهاش رفتار کردم ازش خواهش کردم بیشتر بفکر ما باشهولی فایده ای نداره نمیدونم چکار کنم من احساس میکنم تو این دنیا تنهای تنهاهستم و هیچ کس نیست که باهاش حرف بزنم من پس انداز خودمو میکنم اون هم همینطور .هیچ وقت نشده یک گل بگیره برای تولدم مثلا بیاره برام هیچ مناسبی رو اهمیت نمیده .اصلا یکجوره خاصیه و نمی دونم چکار کنم . مثلا الان یک پراید من داشتم فروختیم باوام اون یک ماشین مدل بالاتر خریدم اصلا از خونه نمیارتش بیرون میگم وسایل برایلذت بردنه نه برای قایم کردن . خیلی خسته ام خیلی در طول روز اگه کاری نداشته باشهاصلا زنگ نمی زنه نمی دونم با حقوقش چکار میکنه فقط میدونم اصلا اهل دختربازینیسست وبرای کسی خرچ نمی کنه ولی وسایل بی فایده زیاد میخره . کمکم کنید دلممیخواد با من صمیمی بشه . اینقدر از من دور نباشه این اخلاقاش اصلاح بشه . فقطتوقع داره دیگران بفکرش با شند و بهش کمک کنند خودش هیچ کاری برای کسی نمی کنههمین دیشت داماد عمه اش خونه ما بود باور کنید دو هفته نمی شه اون بنده خدا وسطروز با ماشینش ما رو به یک جای دور برد و برگردوند ولی شوهر من با اینکهماشین تو پارکینگ بود اونها رو نرسوند خونه نه به من محبت داره نه به اطرافیانشسرش تو لاک خودشه . هیچ وقت نمیاد کنار من بشینه دو کلمه صحبت کنه اگر هم بشه منمیرم بزور چند کلمه حرف میزنه ولی با دوستاش کلی خوش وبش میکنه و همه میگن رضاچقدر مهربونه. خلاصه نه از نظر عاطفی تامین هستم نه مالی . باور کنید من حاضرم نصفحقوقم رو بهشت بدم فقط بدونم چکار میخواد بکنه با من مشورت کنه پولش رو به بطالتنده ولی وقتی میبینم پول آب برق تلفن مهد پسرم میوه و... باید من بدم بهش نمیگمچقدر دارم ومیگیرم بارها با هم قرارگذاشتیم که بریم فردا صبح طلاق بگیریم ولینیومده. نمی دونم از زندگی چی میخواد واقعا نمیدونم من اینجا تو اداره خیلی مقاله میخونمبرای بهتر شدن روابطمون ولی هرکاری کردم انگار یک چیزایی تووجودشه تغیر نمی کنهبقول یکنفر میگفت اون احساس کمبود از گذشته داره باور کنید یک هفته است مامانش خونه ماست دیروزبه من زنگ زده میگه چرا شوهر تو اینجوریه گفتم شما تربیتش کردی خانوادش خیلیمحترمند ولی باباش بشدت خسیسه هیچ کاری برای شوهر من که پسر اولش بود نکرد حتیعروسی خودمون گرفتیم فکر کنم تو سختی بزرگ شدن که اخلاقش اینطوریه .افسردگی گرفتم. تو اداره همش بهم میگن چرا اینقدر ساکتی . کمکم کنید لطفا .
علاقه مندی ها (Bookmarks)