با سلام و عرض ادب
من ساناز هستم كه تو نوشته هاى قبليم خودم رو كامل معرفى كردم. من و شوهرم به دليل خيانت هاش رابطه سردى داريم و ميتونم بگم فقط همخونه ايم كه ايشون خرج منو ميده منم به خودش و زندگيش ميرسم. اين از توضيح مختصر زندگى من و شوهرم.
امروز با شوهرم رفته بوديم سر خاك مادربزرگش كه تازه فوت كرده از اونجا همسرم داشت ميرفت شركتش، منم باهاش رفتم گفتم من واسه ناهار ميام مهمونت باشم اونم گفت بيا، بعدش زنگ زد به آشپزشون گفت من امروز مهمون دارم سهمشو بذارين. خلاصه ما رفتيم شركت، شوهرم گفت برو بالا كليداى اتاقم رو از خانوم فلانى (منشيش) بگير برو اتاق من. منم رفتم بالا رفتم اتاق كارمندا كه منشيش اونجا بود، داخل كه شدم همه به احترام از جاشون بلند شدن منم رفتم باهاشون دست دادم ولى اون خانوم منشى اصلا نه جواب سلام داد و نه بلند شد، منم رفتم ازش كليدارو گرفتم و رفتم تو اتاق همسرم، اين خانوم منشى خيلى رفتار صميمانه اى با شوهرم داره و همينطورى بدون اينكه در بزنه مياد داخل اتاق و ميره. من كلاً به رفتاراى اين خانوم مشكوك شده بودم قبلاً و حتى به همسرم گفته بودم كه من از اين خانوم خوشم نمياد لطفاً بذار بره، اونم عصبانى ميشد و گاهى به شوخى ميگفت من ميرم ميگيرمش. امروز وقتى داشتيم نهار ميخورديم شوهرم گفت كه من به خانوم فلانى گفتم كه خانومم بهت حساسه، من خيلى عصبانى شدم گفتم واسه چى رفتى همچين حرفى زدى بهش، شوهرم گفت چون واقعاً حساسى بهش، منم بهش گفتم واسه چى منو پيش اون خرد و كوچيك ميكنى كه فكر كنه چه خبره، شوهرم گفت كه من واقعيت رو بهش گفتم. منم گفتم فكر ميكردم خيلى باهوش و زرنگى ولى مثل اينكه اصلا مغز ندارى تو. اونم هيچى نگفت منم بحث رو ادامه ندادم.
بعدازظهر موقع برگشتن من رفتم با همه همكارا خداحافظى كردم ولى با اون خانوم نه، همسرم اين صحنه رو ديد، برگشتنى تو ماشين گفت فكر نميكردم اينقدر بچه باشى، گفت درسته كه اون به تو بى احترامى كرده بود ولى تو بايد باهاش خداحافظى ميكردى و از بالا بهش نگاه ميكردى نه كه خودت رو همسطح اون كنى و باهاش درگير بشى؟ گفت تو به صورت كاملاً پوشيده باهاش درگير شدى. گفتم تو از اين ديد نگاه ميكنى منم اينطور نگاه ميكنم كه كسى كه به من بى احترامى كنه جوابش رو ميگيره، گفتم كسى حق نداره به كسى ديگه بى احترامى كنه، همونطورى كه اون به من سلام نكرد منم با خداحافظى نكردنم خواستم بهش بفهمونم كه حق نداره به من بى احترامى كنه. شوهرم سرم داد زد گفت چرا نميفهمى كه كارت درست نبوده تو بايد از بالا بهش نگاه كنى و خودت رو همسطح اون نكنى. منم ديدم داره عصبانى ميشه گفتم باشه حرفت رو قبول كردم اصلا از اين ديد به قضيه نگاه نكرده بودم. اونم آروم شد و هيچى نگفت و بحثمون تموم شد.
ولى از وقتى اومدم خونه نشستم همش دارم گريه ميكنم كه چرا شوهرم پشتم نيست و عوض اينكه به اون دختر بگه تو حق ندارى به خانوم من بى احترامى كنى داره منو دعوا ميكنه كه چرا خداحافظى نكردى. من خيلى اعصابم خورده، شما بگين حق با منه يا شوهرم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)