به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 آبان 95 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1394-4-12
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    1,266
    سطح
    19
    Points: 1,266, Level: 19
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 24 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    از مادر شوهرم متنفرم

    با سلام
    خانمی 31 ساله با مدرک فوق لیسانس هستم از ابتدای ازدواج با مادر همسرم مشکل پیدا کردم و این مشکل از طرف من نبود همسرم تک پسر هست و با اینکه ما اصلا در دوران عقد رابطه عاطفی خیلی خوبی نداشتیم و هر 4-5 ماه یکبار همدیگه رو می دیدیم و حتی خودش پس از سال ها وقتی خواهر شوهرم ازدواج کرده بود و خیلی تلفنی با همسرش صحبت می کرد و یک روز که هر دوشون اونجا بودن البته در دوران نامزدی و عقد و در مورد حرف زدن تلفنی بحث شد مادر شوهرم گفت اینا یعنی من و همسرم که اینطوری نبودن ولی فکر می کنن من پسرشون رو ازشون گرفتم و به شدت به من حسادت می کنند و همینطور به پسرم در طول این 12 سال که از زمان عقد ما می گذره با زبونش و با گوشه کنایه و رفتار و حرفاش آرامش منو بهم ریخته که خواه نا خواه روی زندگیم تاثیر گذاشته ولی شروع این نفرت من از اون مربوط به دعوایی بود که با خانوادم راه انداختن و تمام چیز هایی که توی دلش تلمبار شده بود رو بروز داد و هر چی از دهنش در می اومد بهم گفت اونم جلوی همسرم که از اون روز به بعد که ما تازه داشت کم کم محبت در وجودمون شکل می گرفت همه حرمت ها بینمون از بین رفت و همسرم هم کوچکترین حمایتی از من نکرد و روز به روز نفرت در وجود من بیشتر و بیشتر شد و شاید اگر اون حرف ها جلوی همسرم گفته نمی شد من تا اون حد ناراحت نمی شدم اون منو جلوی همسرم واقعا شکست این اتفاق شش ماه بعد از عروسی اتفاق افتاد که ما در اون زمان با اونها توی یک خونه زندگی می کردیم مثلا گفت من تو رو از جلوی خواهرات برداشتم برای پسرم یکی رو
    در حد خودش می گرفتم و همه این ها در حالیه که نه خودش و نه پدر شوهرم سواد آنچنانی ندارن خودش که حتی تحصیلات ابتدایی هم نداره و نه از لحاظ مالی قابل مقایسه با خانواده من هستن و نه اون موقع همسرم تحصیلات دکتر داشت اون فوق داشت من لیسانس و الان اون دکتری من فوق لیسانس خلاصه تا امروز با زبونش خیلی آرامش من رو بهم ریخته و چیزی که اعصاب منو بهم می ریزه اینه که نمی خوام ناراحتی پیش بیاد و حرمت ها بیش ازاین بشکنه و نمی تونم جوابشو بدم هر بار زنگ می زنه با اینکه با همسرم حرف می زنه باز حالشو از من می پرسه و میگه آقا فلانی حالش خوبه که و با توجه به کار های قبلیش اعصابم بهم می ریزه یکبار بهم می گفت براش یک روز در میون تخم مرغ درست کن و و..... یاحتی مثلا آقا فلانی صداش کن که من همه این ها رو توهین به خودم می دونم یکبار که ازم حالشو پرسید گفتم مگه باهاش صحبت نکردین خلاصه به دلیل همون حساسیت و نفرتی که در من بوجود اومده به همه چیزش حساس شدم واقعا دلم می خواد بمیره در حالی که تا قبل از این ها من هیچوقت از کسی واقعا نفرت نداشتم ولی اگر این خانم بیفته بمیره اون روز بهترین روز زندگیمه نمی خوام باهاش خوب بشم ولی چیکار کنم که اون نتونه منو بهم بریزه این که رفتار و کارهاش برام بی ارزش باشه که روح و روانم و بهم نریزه می دونم نباید به کارها و حرفاش اهمیت بدم ولی نمی دونم چطوری باید این کار و انجام بدم ممنون

  2. کاربر روبرو از پست مفید rrrj تشکرکرده است .

    donya. (دوشنبه 10 آبان 95)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.