سلام. من اقایی بیست و نه ساله ام هشت ساله ازدواج کردم و تو این مدت مشکلات مالی و عاطفی زیادی داشتیم. من سعی کردم هرچیز خانمم لازم داره تهیه کنم تو ابتدای زندگی خانم من خیلی خواسته هاش بخاطر توان مالی پایین من براورده نشده. روزهای خوش زیادی باهم داشتیم اما این دو سال اخیر خیلی مشاجره و دعوا داریم. خیلی به من بی احترامی میکنه. جای خوابش و جدا کرده. با هر کاری که نقص دار انجام بدم با بی مسولیت و بی عرضه خطابم. میکنه سعی میکنم در جوابش،سکوت کنم چون باورم شد مقصر منم که زندگی رو به جداییه. الان دو سال سخت زندگی و تحمل میکنه. بهم سال پیش گفت تا عید. با من زندگی میکنه ولی جدا نشدخدارو شکر امسال گفته تااخر سال. با منه بفکر باشم به خانواده پایان زندگی رو اعلام کنم من نمیخام جدا بشوم. علاقه مندم بهش. مث سابق عاشقش نیستم چون توهین و اینکه. بهم خیانت کرده. تاثیر گذاشت تو ذهنیت من و اونو منفی کرده.ولی نمیدونم من مشکل دارم که بخشیدمش. بخاطر خیانتش باید ازبین میبردمش... میزدمش میخام. بدونه نمیخام. رهاش کنم. نگرانشم از من جدا بشه چطور رو پای خودش. می ایسته بچه ما گناهی نکرده نگرانمم.. من میخام ثابت کنم برام مهمه تا مبخام باهاش حرف بزنم میگه حوصله ندارم یا با بی محلی و عدم توجه یا با گفتن ساکت و خفه و .... ناراحتم میکنه تا پا پس بکشم راهنمایی کنید ببخشید خیلی طولانی شد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)