به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 آبان 95 [ 21:44]
    تاریخ عضویت
    1395-7-30
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    95
    سطح
    1
    Points: 95, Level: 1
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    به نظر شما حق با منه یا نه ؟؟

    حدود 8 سالی هست که ازدواج کردم به طور اتفاقی از طریق یه سایت با همسرم آشنا شدم فاصله سنی ما تقریبا 9 ساله من 28 و خانمم 37 مشکلات ریز و درشت کم و بیش داریم نا گفته نماند یه پسر 7 ساله هم داریم متاسفانه از شروع زندگی مشترک من کار نداشتم ولی خانمم کارمند بود راستش به خاطر شرایط ازدواج مجبور شدم از شهر خودم دور بشم بیام به شهر همسرم این طوری بگم از شرق کشور اومدم به غرب یه محیط جدید و آدم های جدید دیگه از همه فک و فامیل دوست آشنا دور شدم اوایل خیلی سخت نبود چون تو یه محیط جدیدی اومده بودم برام جذاب بود
    بعد یکی دوسال از شروع زندگی کار دست حسابی پیدا نکردم و بیشتر روزها خونه بودم و همسرم میرفت سر کار بماند که هنوزم تو این 8 سال زندگی مشترک سر جمع من 1/5 سال رفته ام سر کار که قصه اش مفصله
    مشکلاتی که کم و بیش من و آذار میده میخوام بگم شما دوستان راهنمایی کنید که آیا من اشتباه می کنم یا نه
    تو رابطه جنسی همسرم سرده هفته ای یک بار با هم نزدیکی داریم اونم به شرطی که من برم جلو وگر نه خبر نیسیت اگه من کاری نکنم شاید یه هفته هیچ به یک ماه هم برسه که خانمم کاری نکنه تا حالا نشده تو این مدت زندگی یک بار پا پیش بزاره

    یه مشکل دیگه ای که هست هر وقت بینمون بحث میشه معمولا با هم حرف نمیزیم حالا یه روز یا دو روز نهایت 3 روز تو این مدت اصلا ایشون نمیاد جلو که حرفی بزنه یا نشون بده که بینمون خبری نیست البته من تو مدتی که با هم حرف نمیزنیم اصلا نیگاه بهش نمی کنم ولی خوب نهایت این من هستم که میرم جلو و یه طوری سر حرف باز می کنم فقط و فقط به این دلیل که تنهام تو این شهر کسی و ندارم که برم پیشش حداقل وقت مو باهاش بگذرونم صبح ، شب همه وقت خونه ام فقط این خانمم هست که صبح میره سر کار و ظهر که میاد نهار میخوره و بعد میخوابه تا ساعت 6 بعدش هم کارا خونه رو انجام میده میره خونه مادرش و باز من میمونم تک و تنها البته من فقط فقط وقتم با کامپیوتر میگذرونم اگه کامپیوتر و اینترنت نبود تا حالا دق کرده بودم هر وقت که با هم حرفمون میشه من خیلی فکری میشم طوری که از ازدواج کردنم پشیمون میشم همش حس فرار دارم راستش نسبت به خانمم هیچ حسی ندارم بعضی وقت ها همسرم میگه فکر میکنم تو منو به خاطر رابطه جنسی میخوای

    مشکل بعدی : بدبخت تانه یا خوشبت تانه خونه ما نزدیک خونه پدر خانمم هست به همین خاطر همسرم بیشتر وقت ها میره اونجا من مخالف رفتنش نیستم یه چیزی که هست هر سال خانواده خانمم برای مراسم عاشورا و تاسوعا میرن روستا خودشون یه شهر دیگه فقط یکی از برادر های خانمم میمونه که میره در مغازه پدر خانمم و این وسط من و همسرم باید بریم خونه پدر خانمم بمونیم مراقب باشیم من مشکلی با رفتن خونه شون ندارم ولی مشکلم با خانمم و برادرش هست اوایل زندگی وقتی خانواده خانمم میرفتن خانمم هم غذا برای ما درست می کرد هم برای بردار خانمم باز غذا رو هم براش می برد خونه که وقتی از در مغازه میاد بخوره کنارش براش چایی هم درست می کرد خوب من از این کارا عصبانی می شدم به خانمم یم گفتم اصلا لازمه همه تون پاشید برید وقتی کسی خونه نیست یکی بمونه از او نطرف برادر خانمم از در مغازه زنگ میزد خونه رو ول نکنید برید خونه خودتون من بیشتر حرص میخوردم یه بار حتی زنگ زد منم خونه خودمون بودم خانمم سر کارچرا خونه رو ول کردید برا چی نرفتید ، خونه رو به دزد بسپاریم بهتر تا به شما و کلی حرف دیگه حالا ایشون از من 3 سال کوچیکتره 25 سالشه احترام که اصلا حالیش نیست وقتی این طور حرف زدن و میبینم بیشتر عصبانی میشم از یه طرف فکر می کنه چون میره در مغازه دیگه همه چی باید باشه شب که میشد خانمم به من میگفت حوصله ندارم غذا درست کنم خودت یه چیزی بخور ولی وقتی به برادرش زنگ میزد می گفت غذا درست کنم بیایی ببری یا میگفت رفتم خونه سر زدم چایی هم برات درست کردم خوب وقتی من این حرف ها رو میشنیدم بیشتر حرس میخوردم همش فکری میشم
    من 4 تا برادر خانم دارم هر کدوم اخلاق یه طوره هیچ کدوم احترام من و ندارن یه بار یکی از برادرهای خانمم اومد خونه مون مهمونی بود خدا شاهده بعد اینکه با همه 5 نفر آدم احوال پرسی کرده دست داده یاش اومده که منم هستم دفعه اولش هم نیست که این طوری بر خورد می کنه البته خانمم میگه بابا اون منظوری نداره اصلا تو خط این چیز ها نیست
    یکی دیگه از برادر های خانمم که یک سال از من کویچکتره 27 سالشه یه آدم تند و بد اخلاق و زود جوش هست آیا این درست وقتی من پدر بچه ام هستم اون بگه اگه تو مدرسه معلمی یا کسی دست رو این بچه بلند کنه من میدونم چیکارش کنم هر وقت پسرم اذییت می کنه خانمم میگه زنگ میزنم به دایی ... بیاد ها پس این وسط من چی شدم به جایی اینکه از من حساب ببره باید از داییش حساب ببره

    در مورد کار آخرین جایی که کار کردم مغازه پدر خانمم بود اسفند بود که یه روز مادر خانمم زنگ زد و گفت پدر خانمم گفته دست تنهام دم عیدی بیاد در مغازه ( مثل اینکه با بچه هاش بحث ش شده بود اون ها هم ول کرده بودن ) قرار شد فقط یه ماه اسفند برم که رفتم بعدش هم شد عید و حقوق 400 هزار تومان گرفتم منم چون به کار عادت کرده بودم از اول اردیبهشت دوباره رفتم سر کار 3 ماه رفتم سر کار از حقوق خبری نشد حتی کرایه تاکسی پدر خانمم هم بعضی وقت ها من میدادم بلخره خونه هامون نزدیک هم بود شب با هم بر می گشتیم دیدم این طوری که فایده نداره کار کنم ولی حقوق نگیرم همش هم کرایه تاکسی بدم دیگه نرفتم فکر می کردم حداقل پدر خانمم بیشتر هوامون داره و تحویل بگیره

    یه برادر خانم دارم که تازه از سربازی آموزشی اومده خیل براش پیگیر بودن که بی افته شهر خودشون حالا که تقسیمش کردن افتاده یه جایی دیگه به همین خاطر میگه نمیرم سر همین با خانمم حرفمون شد خانمم گفت حالا که از آموزشی اومده میگه که چه بلا هایی سرمون آوردن منم گفتم بابا تنها این نبوده که سربازی همینه سخت می گیرن قرار نیست که هتل برن غذاشون بده ، خواب راحتی ندارن همه اینا تو سربازی هست درسته که من معاف شدم ولی بلخره پدرم که ارتشی بوده و بازنشست شده برام تعریف کرده من از این ناراحت میشم چطور من که از خانواده ام دور شدم اومدم اینجا حرفی نیست حالا که برادر ایشون میخواد 2 سال بره سربازی همه خودشون میزنن
    من هر وقت رفتم شهر خودمون فاصله نزدیک به 1800 کیلومتره بعد بر گشتم تا چند روز حالم خراب بوده دپرس بودم


    همسرم من خیلی آدم مهربون ، دلسوز و زحمت کشی هست اتفاقاتی که تو زندگی مون می افته اصلا به بیرون منتقل نمی کنه تا حالا نشده منتی سر من بزاره بابت کم و کاستی هایی که از طرف من بوده ولی هرز گاهی کار هایی انجام میده که بینمون شکر آب میشه واین جاست که من خیلی خیلی فکری میشم افکار منفی میاد سراغم طوری که از زندگی و ازدواجم پشیمون میشم همش به طلاق فکر میکنم حس فرار به هم دست میده با خودم فکر می کنم بدون اینکه به همسرم بگم بلیط بگیرم برم شهر خودم خانمم حس می کنم یه جور غرور داره حاظر نیست کوتاه بیاد و سر حرف و باز کنه همش منتظر منه
    آیا من اشتباه می کنم مقصر من هستم

    ببخشید که حرف هام طولانی شد

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 96 [ 01:27]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    716
    سطح
    14
    Points: 716, Level: 14
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام اميدوارم مشكلاتتون حل بشه و زندگيتون پر از اميدواري باشه يه سوال داشتم شما تو شهر خودتون كار داشتين؟چرا تو شهر همسرتون كار پيدا نكردين؟شما كه ماهي چهارصد پدر خانومتون ميدادن راضي بودن يعني كاري براي شما در حدود اين درامد هم پيدا نشده؟

  3. 2 کاربر از پست مفید اسرين٨٥ تشکرکرده اند .

    بانوی آفتاب (شنبه 01 آبان 95), بارن (جمعه 30 مهر 95)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 آبان 95 [ 21:44]
    تاریخ عضویت
    1395-7-30
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    95
    سطح
    1
    Points: 95, Level: 1
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط اسرين٨٥ نمایش پست ها
    سلام اميدوارم مشكلاتتون حل بشه و زندگيتون پر از اميدواري باشه يه سوال داشتم شما تو شهر خودتون كار داشتين؟چرا تو شهر همسرتون كار پيدا نكردين؟شما كه ماهي چهارصد پدر خانومتون ميدادن راضي بودن يعني كاري براي شما در حدود اين درامد هم پيدا نشده؟
    من قبل از ازدواج دانشجو بودم تصمیم بر این شد ادامه درس بیام شهر همسرم بخونم که متاسفانه دانشگاه آزاد شهر خانمم قبول نکرد و کلا دیگه بی خیال درس شدم انصراف دادم
    خانمم چون کارمند دانشگاه بود خیلی پیگیر بود که بتونه من و جذب دانشگاه بکنه حتی بعضی ها قول کار هم داده بودن به عنوان هدیه ازدواج ولی هیچ کدوم کاری نکردن چند روز بعد که اومدم شهر خانمم یه شرکت تاسیس کردم که بتونم به عنوان پیمانکار تو اداره خانمم کار کنم ولی کار جور نشد و چون علاقه به کار کامپیوتر داشتم سیستم های اداره خانمم می گرفتم میاوردم خونه درست می کردم بعد تحویل میدادم یه سال اول به طریق گذشت اینقدر که تو خونه بودم و سر گرم کامپیوتر و اینترنت کم کم وابست هشدم به محیط خونه و سر کار رفتن برام سخت شده بود یه حس دل تنگی بهم دست میداد افسرده شده بودم سر کار نمی تونستم دواوم بیارم دست هام و کمرم عرق می کرد حس فرار بهم دست میداد چندین بار دکتر و مشاور رفتم فایده نداشت من جایی کار می کردم که فقط ماهی 300 تومان میدادن از ساعت 6 صبح تا 5 بعدظهر 20 کیلومتر هم از شهر فاصله داشت 3 ماه بیشتر نتونستم بمونم ، تو مغازه کامپیوتر ی هم کار کردم ولی یک هفته بیشتر نموندم به خاطر فشار روحی که روم بود همش به ساعت نیگاه می کردم یا روز ها رو می شمردم خودم تو مغازه بودم ولی فکرم جایی دیگه ، در مورد کار با پدر خانمم هفته های اول خیلی سخت بود از نه نوع کار چیزی میدونستم نه علاقه داشتم به کار پوشاک حتی تا زدن لباس هم بلد نبودم ولی کم کم عادت کردم به شرایط ولی حقوق خبری نبود در ضمن من فقط تایم بعدظهر میرفتم مغازه پدر خانمم صبح ها با پسرم خونه بودم خانمم هم سر کار .
    من به خاطر مشکل که از نوزادی در پاهام هست انحراف از قسمت مچ پا برام سخته که بخوام زیاد سر پا بمونم یا کار های سنگین انجام بدم با این که 5 بار تا حالا هر دو پا رو عمل کردن ولی خوب نشده متسفانه جاهایی که سنگ ریزه باشه و کوهنوردی نمیتونم برم امکان اینکه پام پیچ بخوره هست
    با حقوقی که پدر خانمم میداد کار زیاد بود ولی با شرایط من جور نبود جایی کار می کردم باید از پله یا چهارپایه میرفتم بالا خوب سخت بود برام نیمخوام بهونه بیارم همه چیز بندازم گردن مشکلی که دارم ولی بی ربط هم نیست متاسفانه بازار کار الان یا نیرو بازار یاب میخوان یا منشی آژانس یا برای نظافت ساختمان در کل هر چی که باشه فقط میخوان از آدم کار بکشن
    ویرایش توسط قفس 66 : جمعه 30 مهر 95 در ساعت 13:13

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    سلام

    چرا خانمتون قبول کرد که با هم ازدواج کنید؟

    اختلاف سنی معکوس، شغل نداشتن و فاصله زیاد مکانی و....

    خانواده هاتون موافق بودن؟

  6. 2 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (جمعه 30 مهر 95), بانوی آفتاب (شنبه 01 آبان 95)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 آبان 95 [ 21:44]
    تاریخ عضویت
    1395-7-30
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    95
    سطح
    1
    Points: 95, Level: 1
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط صبا_2009 نمایش پست ها
    سلام

    چرا خانمتون قبول کرد که با هم ازدواج کنید؟

    اختلاف سنی معکوس، شغل نداشتن و فاصله زیاد مکانی و....
    خانواده هاتون موافق بودن؟
    چرا خانومم قبول کرد من فکر می کنم اون اوایل بهم وابسته شده بودیم و به جایی که عقل تصمیم بگیره دل مون تصمیم می گرفت
    خانواده من که اوایل مخالف بودن ولی بعد یه رفت و امد از طرف ما و خانواده همسرم و تحقیق کردن بلخره همه چی اوکی شد و موافقت کردن

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    سلام دوست من.


    این همه شما نوشتی نشون میده همه مقصر هستن به غیر از شما.

    به نظر من شما همسر خوبی داری. قدرش رو بیشتر بدون. با خانواده اش کاری ندارم.

    در نظام خانواده، هر وقت نقش مرد کمرنگ میشه، چالش هایی رو با خودش همراه داره.
    باید بتونی موقعیت مرد رو برای خودت دست و پا کنی.
    شما اختلاف سنی زیادی دارین، وقتی به سن 30-32 برسی و خانومت چهله رو رد کنه، تازه اوضاع بدتر هم میشه.
    پس باید بتونی مرد باشی.

    اول یه کار خوب پیدا کنه. حتما و حتما خارح از خانه.
    شده مسافرکشی کن، و صبح از خونه بیا بیرون و شب برگرد خونه و برای خونه خرید کن، زنگ بزن همسرت چیزی لازم نداری بخرم؟!

    با مطالعه و حضور در جمع بزرگان میتونی خودت رو رشد بدی تا شخصیت شما پر رنگ تر بشه.

    برات ارزوی موفقیت دارم.


  9. 7 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    sarvenaz (شنبه 01 آبان 95), tavalode arezoo (شنبه 01 آبان 95), قفس 66 (جمعه 30 مهر 95), بانوی آفتاب (شنبه 01 آبان 95), بارن (جمعه 30 مهر 95), ستاره زیبا (شنبه 01 آبان 95), صبا_2009 (جمعه 30 مهر 95)

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 تیر 98 [ 15:52]
    تاریخ عضویت
    1394-7-13
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    2,906
    سطح
    33
    Points: 2,906, Level: 33
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    19

    تشکرشده 19 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز
    شاید 8 سال پیش کسی شرایط شما و زندگیتون رو می دید پیش خودش می گفت که چرا یه دختر 29 ساله اومده میخواد با یک پسر بیست ساله بیکار ازدواج بکنه بعد هم شوهرش رو از خانواده ش دور بکنه و بکشه سمت خانواده خودش و...؟! !!حالا شما میگید ما اونموقع وابسته شدیم و احساسی تصمیم گرفتیم و عقلانی نبود.ولی واقعیت اینه که در مورد شما که یک پسر 20 ساله بودین حتما همینطوره و تصمیم احساسی بوده ولی یک خانم 29 ساله مطمئن باشید و حتما تصمیم عقلانی می گیره...
    اینها رو گفتم که بگم این حرفها برای 8 سال پیش هست و حتی اگر کسی در گذشته به شیوه فوق فکر می کرده الان با گذشت این 8 سال باید متوجه شده باشه که همسرشما یک خانم فهمیده و فداکار و باشعور هست. خانم شما طی این 8 سال این موضوع رو ثابت کرده که زن شایسته ای هست.قدر همسرتون رو بسیار بدونید.
    اگر مواردی نادر از خانواده ش آزارتون می ده من مطمئن هستم با سرکار رفتن شما این موضوعات کاملا حل میشه.جوهره مرد کار کردن هست. از کار کردن عار نداشته باشید. من به شخصه اگر مرد بودم حتی حاضر بودم کار بی مزد بکنم ولی کار بکنم. حداقل تا زمانی که منزل هستین و سر کار نرفتین حتما کارهای خونه رو شما انجام بدین. اصلا زندگی مشنترک یعنی این. حالا که شرایط طوری رقم خورده که نمی تونید کار کنید و خانمتون شاغل هستن، در زمان نبود ایشون غذا بپزین. خونه رو نظافت کنین که علاوه بر خستگی کار بیرون کار خونه هم به ایشون تحمیل نشه. حتی شما جوون هستید میتونید از این زمان بیکاریتون استفاده کنید و دانشگاه برید و مثلا فوق دیپلم یک رشته کاربردی یا فنی رو بگیرین البته دانشگاه دولتی که باز دوباره یک هزینه ای به همسرتون تحمیل نشه...
    اما در کل همسر شما یک فرشته است قدرشون رو بدونید.

  11. 3 کاربر از پست مفید sarvenaz تشکرکرده اند .

    قفس 66 (شنبه 01 آبان 95), بانوی آفتاب (شنبه 01 آبان 95), بارن (شنبه 01 آبان 95)

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام جناب در مورد مساله زناشویی یادت باشه خانووها دوست دارن مردا بیشتر جلو برن شما چون بیشتر خونه ای و استراحتت بجاست میلت بیشتره اما ایشون باید استراحت بیشتری کنه در ضمن اغلب خانومها نسبت به مردها درجه گرمیشون کمتره
    ایا ایشون از رابطهبا شما راضی هستن؟؟؟؟؟؟؟ ازش تا حالا پرسیدی؟؟؟
    اگر جوابها مثبته از ایشون بخاه که شما هم دوست داری هراز گاهی ایشون بیاد جلو وتشویقش کن

    در مورد خانوادش بااینکه جیزهایی که گفتی کمی بهت حق میدم امااحساس میکنم یکم هم اعتماد بنفست کمه و این باعث میشه همه چیز رو بخودت بگیری
    مرد باید محکم باشه و مثل زن نیست که دنبال خاله زنک بازیباشه این چرا این گفت ؟اون چرا اون گفت؟
    در مورد کار حتما حتما حتما حتما حتما حتما برید دنبال کار فقط خونه نباشید برا یه مرد خیلیییییی زشته خونه نشین باشه و این بخودت هم اعتمادبنفس خاهد داد
    مردی که تو اجتماع باشه حرفی براگفتن داره
    شما بااین فکر کردی تو مدرسه از پسرت بپرسن پدرت چیکاره هست پسرت چی باید بگه؟؟؟؟
    تا حالا ازخودت پرسیدی مردای ثروتمند برا چی اینقدر تا دیر وقت سرکارند با ینهمه ثروت؟؟؟؟
    شما با یه بچه فکر طلاقی؟؟؟؟ لطفا تاپیک طلاق ... حالا برای نگهداری فرزندم به مشکل برخوردم بخون اونوقت راحت نمیگی طلاق.....

    در مورد بحثهاتون: اینکه پرخاشگری نمیکنین خیللللللی خوبه اما بعدیه دعوا مطمئنا کسی حوصله بررسی مشکل رو نداره اما باهم قهر نکنید ممکنه سرسنگین حرف بزنین اما حرف بزنین حرفای عادی نه سکوت مطلق مثلا فلانی لطفا تلویزیون روشن کن و........
    امادریه موقعیت مناسب مثلا یکی دو روز بعد درموردش باهم حرف بزنین اگرشما اشتباهی کردی بگومن اون قسمت ازمسولیتم رو می‌پذیرم وازت معذرت میخام ایشون خودش متوجه خاهد شد بخش دیگر که خودش مقصره بعده اوست
    بازهم باید بگم خانومها دوست دارن همسرشون جلو بیاد و ازسمتش نوازش بشن البته قبلا زمانهایی که باهم صمیمی هستین بهش بگو در بحث اگر من مقصر باشم جلو میام اما اگر نه پس دوست دارم طرفم مسولیت کارش روبپذیره

  13. 2 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    قفس 66 (شنبه 01 آبان 95), بارن (شنبه 01 آبان 95)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 آبان 95 [ 21:44]
    تاریخ عضویت
    1395-7-30
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    95
    سطح
    1
    Points: 95, Level: 1
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از همه دوستانی که راهنمایی کردن گیر کرده بودم تو یه دوراهی حسی بدی نسبت خانمم و خانواده ش پیدا کرده بودم از همه شون بدم می اومد از تک تک کار ها و رفتارشون حالم بد می شد ممنون از ( sarvenaz ، ستاره زیبا ) دید من نسبت همسرم و خانواده اش عوض کردید حالا که فکر می کنم این من بودم که هرز گاهی بد بین می شدم .

    فقط این حس و حال منفی موقعی زیاد تر میشه که ارتباطم مون بین هم شکر آب میشه حس می کنم من خیلی خیلی بد بین میشم و فکر های خیلی منفی نسبت به خانمم می کنم حتی اینو فهمیدم که موقعی که با هم حرف نمیزنیم من لجباز تر میشم حتی خانمم که کمک لازم داره اصلا منو صدا نمی زنه اون وقت پسرم صدا میکنه .
    خانمم ذره ای از اتفاقات زندگی مون رو به خانواده ش انتقال نمیده در مورد کار هم میگه چه فرقی می کنه تو کار کنی یا من

    فقط دوستان به من بگید موقعی که بین مون بحث میشه چطور از این افکار منفی دوری کنم خود خوری ، لجبازی نکنم فکر نکنم که زندگی به پایان رسیده

  15. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    شما الان یه مرد 28 ساله با کلی انرژی هستید

    بعد می آیید میگید به خاطر مچ پام نمی تونم کار کنم !!!!

    نمی خوام از حرفم ناراحت شی اما به نظرم خیلی نازک نارنجی هستی که از حالا خودت را باز نشست کردی و نشستی تو خونه
    یعنی واقعا اینقدر وضع و حال شما وخیم است ؟ در حد یه کارگر اشپزخونه و سالن غدا خوری و... نیستی ؟!!!
    فکر این و نمی کنی که شما قراره الگوی پسرت باشی ؟پسرت چی به همسرش بگه ؟ بگه مادرم کار می کرد و بابام خونه نشین بود ؟
    این چند سال فقط تو خونه نشستی؟
    واقعا نمیشد درس بخونی و دانشگاه دولتی قبول شی؟ حداقل یه مدرک کاردانی یا کارشناسی دانشگاه دولتی داشته باشی؟

    خیلی دست رو دست گذاشتی و عمرت را هدر دادی

    از بس تو خونه بودی اخلاقت مثل خانم ها نازک نارنجی شده .
    چرا باباش این کار را کرد ؟ چرا داداشش اینجوریه ؟ چرا خودش ؟و....
    این شکایت هات خیلی زنانه و پیش پا افتاده هست

    متاسفانه خیلی پر توقع هستی و زنت خیلی نازت را خریده
    یه کم به خودت بیا این روش زندگی را عوض کن تو باید بتونی شرایط زندگی بهتری برای همسر و فرزندت مهیا کنی پس پاشو و یه تکونی به خودت بده
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  16. 3 کاربر از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده اند .

    قفس 66 (یکشنبه 02 آبان 95), ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 03 آبان 95), ستاره زیبا (دوشنبه 03 آبان 95)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. من برگشتم و یه کار خلاف قوانین تالار کردم.چیکار کنم؟؟
    توسط Somebody20 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 16 خرداد 93, 18:23
  2. نمی دونم دوسش دارم یانه!؟؟ و البته اونم منو دوست داره!؟؟
    توسط ramin_ad در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 بهمن 92, 00:16
  3. رفتارهاي كلي من در برابر خانواده ي شوهرم چه جوري باشه؟؟
    توسط مريم.م در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 مهر 90, 00:51
  4. آیا به یه خاین حق میدین؟؟
    توسط sogand در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 شهریور 90, 23:01
  5. چکار کنم شوهرم یار و همراهم بشه؟؟
    توسط مهسان-م در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: شنبه 10 مهر 89, 21:22

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.