به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 آذر 95 [ 01:18]
    تاریخ عضویت
    1395-7-26
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    247
    سطح
    4
    Points: 247, Level: 4
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    4

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    قصه زندگی و ازدواج مجدد من و برادرشوهرم(اگه حوصله دارین بخونین)

    نمیدونم جواب دهی اینجا چه جوریه؟سعی میکنم یه زندگیمو بگم اگه دوس داشتین بخونین و نظرتونو بگین.فقط من نتم ضعیفه شاید دیر بخونم.
    چند سال پیش تقریبا همزمان دوتا از پسرای اشناهامون ازم خواستگاری کردن که باهم برادر بودن.البته از این قضیه خبر نداشتن که اون یکی هم بهم علاقه داره.چون رابطشون باهم صمیمی نبود.و کوچیکتره برا کارش خیلی وقتا شهرای دیگه میرفت.
    یه کم راجبشون میگم تا بعدا.بزرگتره با پدرش کار میکرد.خیلی خیلییی عزیزکرده پدر و مادرش بود.از این پسرا که یه جورین که مامان باباها به به و چه چه کنن.به نظرم خیلی تودار میومد.یه جورایی هم ازش خوشم میومد هم خوشم نمیومد.بعدش که برادر کوچیکتره بهم ابراز علاقه کرد اونو انتخاب کردم.یه کم زودجوشتر بود.به اندازه برادرش تودار نبود.مثه اون خودشو زیادی خوب نشون نمیداد ولی حس میکردم دلش پاکه.پشت عصبانیتش چیزی نیس.درستم فکر میکردم.

    بعد اینکه قضیه برادر کوچیکه مطرح شد یادمه پدرشون اومد باهام صحبت کرد.گفت اگه عروسش بشم همه جوره پشتمه.حمایتم میکنه.گفت بهتره حمیدو قبول کنم.حمید بزرگتره بود.میگفت من و حمید بیشتر به درد هم میخوریم.ولی اگه امیرو هم انتخاب کنم بازم ازم حمایت میکنه.

    خونوادم از هردوشون خوششون میومد چون در کل خونواده ابرودار و اسم و رسم داری بودن.وضع مالیشون اوکی بود.با فرهنگ بودن.هردوتاشونم اخلاق بد یا مشکل خاصی نداشتن.ولی بیشتر با حمید موافق بودن.میگفتن حمید ارومتره.عاقلتره.صبورتره کمک بقیه کرده و این حرفا
    ولی من دلم بیشتر با امیر بود.حس میکردم دوروبریاش زیاد درکش نکردن.واقعا حس میکردم اگه قلقش دستم بیاد همسر خیلی خوبی میشه برام.

    حمید از ماجرای خواستگاری امیر باخبر شده بود.ولی امیر نه.بعد چند مدتی که گذشت و بلاخره با فکر کردن و سبک سنگین کردن گفتم جوابم به امیر مثبته خونوادش ازمون خواستن قضیه حمیدو کلا فراموش کنیم به هیچکی چیزی نگیم حتی امیر.

    خلاصه ما با هم ازدواج کردیم و بعد دو سه ماه رفتیم یه شهر دیگه.امیر واقعا همونی بود که فکر میکردم.مهربون بود.دست و دلباز بود.اگه حرفی میزد یا عصبانی میشد زود فراموش میکرد.خیلی زندگی خوبی داشتیم حیفففف که کوتاه بود.خیلی همو دوس داشتیم.خیلی
    خونوادش زیاد درکش نمیکردن.از بس حمید بهشون سرویس میداد قربون صدقش میرفتن.شوهر بیچاره من چون ۲۴ساعته بهشون سرویس نمیداد از نظرشون کمتر از حمید بود.همش میگفتن امیر تو مشت منه ولی نمیگفتن چیکار کردم که با دلم راه میاد

    هیچ وقت نفهمیدن امیر اگه عصبانی میشه گاهی ولی در عوض دلش واقعا صافه.شاید اندازه حمید تودار نبود ولی فوق العاده مهربون و دست و دلباز میشد اگه رگ خوابشو پیدا میکردن.

    تو این مدت حمید با یکی از هم دانشگاهیای سابقش عقد کرد.دختره داشت طرحشو میگذروند.دختر خوبی بود.البته من چندبار بیشتر ندیدمش چون از هم دور بودیم ولی هرکی میدیدشون تو نگاه اول میفهمید از حمید چند سال بزرگتره.یه جوری بود.انگار مامانش بود.یا مثلا خواهر بزرگترش.حالا نمیدونم واقعا سنش بالا بود یا بخاطر شیفت و کار سنگینش یه کم سن بالا میزد.اما واقعا عاشق حمید بود.معلوم بود خیلی حمیدو دوس داره

    تا اینکه پدرشوهرم مریض شد.ما اومدیم پیششون و یه کنتاکتایی بین ما و حمید و زنش پیش اومد و من با حمید بحثم شد.پدرشوهرم یه کم بعدش فوت کرد.بعد اون رابطه حمید و امیر گاهی خوب و گاهی سرد میشد.اختلاف نظر داشتن راجب خیلی چیزا.حمید یه کم اقا بالا سر بازی درمیوورد.امیرم زود جوش میوورد.ولی باهم مدارا میکردن.

    تا اینکه چند ماه بعدش بدترین اتفاق زندگیم افتاد.امیرم عزیزم از پیش من رفت.هنوز سال پدرشوهرم نشده بود که امیر عزیزم منو تنها گذاشت.
    هنووووز یاداوری اون خاطرات عذابم میده.انقدر از اون سال بیزارمممممممم.خیلی سال بدی بود.خیلیییی.یدفه همه زندگیم از هم پاشید.باورم نمیشه هنوز.
    مدتها توی شوک بودم.نه حرف میزدم.نه گریه میکردم.فقط دلم میخواس تنها باشم.یواشکی از بقیه از تو مراسما فرار میکرد میرفتم کنار امیر.
    خیلی روزای وحشتناکی بودن.دلم میخواس بخوابم و وقتی بیدار میشدم ببینم همه چی درست شده.
    امیر مهربون و عزیز من اسمونی شد و منو تنها گذاشت.
    تو اون روزا فقط حمید ارومم میکرد.حس میکردم اونم به اندازه من برای امیر دلتنگه.اونم دوسش داشته.مگه غیر اینه که میگن فامیل گوشت همو بخورن استخون همو دور نمیندازن.امیر برادرش بود.مگه غیر این بود که هرچیم با هم بحث کنن بازم دلشون باهم بود.
    خیلیی روزای سختی بود.خیلییی امیدوارم خدا هیچ کسو با مرگ عزیزش امتحان نکنه مخصوصا پدر و مادر و با بچش و همسری رو با همسر جوونش
    بعد مراسما یه مدت رفتم خونه پدرم ولی اونجا دلم طاقت نمیوورد همه میخواستن مثلا بهم محبت کنن ولی اعصابم خوردتر میشد.عصبی شده بودم.پرخاش میکردم.خودخوری میکردم.دلم نمیخواس کسیو ببینم.از اخی اخی گفتناشون و دلسوزیاشون اعصابم خورد میشد.جمع کردم رفتم خونه خودم و امیرم.
    به همه گفتم سر یه کار خوب میرم ولی نمیرفتم.تو خونه خودمو حبس کردم.گاهی ماه تا ماه بیرون نمیرفتم.همش از پس اندازم خرج میکردم.
    خونواده امیر باهام تماس میگرفتن.گاهی بهم سر میزدن میگفتن بابت حق و حقوقم نترسم.
    بعد سال به مادرشوهرم و حمید گفتم اگه میخوان عروسیشونو برگزار کنن دست دست نکنن.
    و بعدش رابطمو باهاشون کمتر کردم.جواب پیاما و تماساشونو نمیدادم .حمید میومد بهونه میوردم نبینمش و تو تنهایی خودم فرو میرفتم.
    نزدیکای سال سوم بود که یه کم حالم بهتر شد.خودمو جمع و جور کردم.به فکر افتادم برم سر کار.یه مدت نصفه نیمه پروژه میگرفتم تو خونه انجام میدادم تا اینکه دوستم یه جا رو بهم معرفی کرد و رفتم سر کار.

    الان ۵-۶سال میگذره و دیگه با این قضیه کنار اومدم تا حدی.چندتایی خواستگار داشتم نمونش پسر داییم.خونوادم خیلییی باهام بحث دارن که زودتر تصمیم بگیرم واسه زتدگیم.منظورشون ازدواجه.اما اصلا حال و حوصله خودمم نداشتم چه برسه به یکی دیگه
    ولی خب منم سعی کردم زندگیمو جمع و جور کنم.با خودم گفتم نمیتونم تا اخر عمر خودمو عذاب بدم..

    حالا قضیه اینه که من با خانواده امیر دیدار داشتم تازگیا.اونجا فهمیدم حمید و زنش از هم طلاق گرفتن.من خبر نداشتم.حتی فکر میکردم بدون جشن رفتن سر خونه زندگیشون.ولی انگار یه سال و نیم دو سال پیش توافقی جدا شدن.
    حالا حمید بهم پیشنهاد ازدواج داده.بهم ابراز علاقه کرده.بهم کفت جز موقعی که زن برادرش بودم که متاسفاته کوتاه بود و خواهرانه منو میدید بقیه مواقع دوسم داشته و تا حالا صبر کرده یه کم احوال همه بهتر بشه.میخواسته بیگدار به اب نزنه که برا بار دوم جواب رد بشنوه.

    نمیدونم.خودم موندم.از یه طرف نمیدونم علت جداییشون چی بوده.خودشون میگن تفاهم نداشتن.از یه طرف تو موارد ازدواجم حس میکنم حمید بهتره.منو بیشتر میفهمه.کار و بارشم که خوبه.چند سالم هس میشناسمش.قیافشم خوبه.
    ولی از طرفی میگم شاید درست نباشه اینکار.چون برادر امیره.از یه طرفم میگم شاید زنش هنوز دوسش داره.دلم نمیخواد اه و نفرینش دنبالم باشه.نمیدونم.نمیدونم.خیلی کلافم.
    به نظرتون چیکار کنم
    راستی یادم رفت بگم من الان ۲۹ سالمه.نزدیک ۳۰ شدم

  2. کاربر روبرو از پست مفید بستنی سنتی تشکرکرده است .

    بارن (جمعه 30 مهر 95)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مرداد 96 [ 15:07]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    4,191
    سطح
    41
    Points: 4,191, Level: 41
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    414

    تشکرشده 240 در 117 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام
    بابت اتفاق ناگواری که سالها پیش براتون افتاده متاسفم.
    از نظر من بین تمام خواستگارهاتون اول خودتون بشینین فکر کنین که شرایط کدوم یکی براتون از بقیه مطلوب تره. از نظر قیافه، اخلاق، تحصیلات، شغل، درآمد، دارایی، خانواده، فرهنگ، شخصیت و ... ببینین کدوم برای زندگی مشترک مورد مناسب تریه. بعدش از اون جایی که فرهنگ و عرف از خانواده و محیطی به خانواده و محیط دیگه فرق میکنه، این قضیه رو خیلی شفاف با خانواده تون مطرح کنین و همچنین با یکی از دوستان صمیمی و رازدارتون هم مشورتی داشته باشین و اگر امکانش بود با یک مشاور متبحر و زبده هم گفت و گویی داشته باشین. نهایتا تمام ارا رو کنار هم بچینین و درست ترین تصمیم ممکن رو با توکل به خداوند بگیرید.
    براتون بهترین ها رو ارزو میکنم

  4. 2 کاربر از پست مفید nardil تشکرکرده اند .

    parinaz7 (چهارشنبه 19 آبان 95), بستنی سنتی (دوشنبه 26 مهر 95)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 30 مهر 95 [ 23:31]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    3,068
    سطح
    34
    Points: 3,068, Level: 34
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    80

    تشکرشده 113 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    داستان زندگی تون بسیار غم انگیز بود. من هم خودم یک دوره بسیار پر تنش و پر استرس رو گذروندم و شما رو درک می کنم. از یک طرف با همسرم مشکل جدی داشتم و از طرف دیگه خواهرم به خاطر ایست قلبی از دنیا رفت. اما با گذشت زمان حل شد و الان تو آرامش نسبی هستم. اما مشخصه که شرایط شما بسیار سخت تر بوده

    با توضیحاتی که دادید به نظر میرسه "حمید" گزینه مناسبی باشه. هم نسبت به هم شناخت دارید و هم اینکه شما حوصله روابط و آشناییت های جدید رو ندارید. از وضع مالی و قیافه اش هم که راضی هستید

    امیدوارم روی خوش زندگی رو دوباره ببینید. موفق باشید


    - - - Updated - - -

    البته قبلش از علت جدایی شون مطمئن بشید. چون گفته بودید که اون خانم خیلی به حمید علاقه داشت. شاید در نگاه اول این طور به نظر برسه که حمید نسبت به زندگی احساس مسئولیت نداشته. یعنی به خاطر علاقه نداشتن خودش، کار به اینجا کشیده شده
    البته این یک پیش قضاوت هست

  6. کاربر روبرو از پست مفید mansor تشکرکرده است .

    بستنی سنتی (سه شنبه 27 مهر 95)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 آذر 95 [ 01:18]
    تاریخ عضویت
    1395-7-26
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    247
    سطح
    4
    Points: 247, Level: 4
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    4

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی ممنونم که خوندین و جوابمو دادین.میدونم خیلی طولانی نوشتم.چه خوب که حوصله کردین.منم با کسی درددل نکرده بودم دلم پر بود حسابی.

    دروغ چرا دلم یه کم با حمیده.نمیدونم چون تو روزای سخت کنارم بوده یا چیز دیگه ایه.حس میکنم منو میفهمه.خب قبلنا من بچه تر بود ناسازگارتر بودم الان پخته تر شدم.ارومتر شدم

    راستش من دوس ندارم زیاد برای دیگران زندگیمو بگم.تو محل کارم گفتم مجردم تا کسی یه وقت مزاحمم نشه.اونجا هم دو سه مورد واسه ازدواج پیش اومد ولی چون جوابم منفی بود بهشون نگفتم متاهل بودم قبلا.

    اگه بخوام از نظر شرایط مالی و کاری و قیافه مقایسه کنم.حمید چیزی کم نداره شاید حتی سر هم باشه.چون قیافش جذابه.تحصیلکرده هم که هس.کارشم اوکیه
    بیشتر همون چیزایی که گفتم دودلم کرده.
    راستش حمید اخلاقایی داره مثلا باباش بدهکار میشد چک میکشید.یه جورایی جور بقیه رو میکشید.انگار بابای بقیه بود.خودشو سنگ زیر اسیاب میکرد.
    خب بقیه هم خوششون میومد.من میگفتم چون بهشون سرویس میده تعریفشو میدن.خوشم نمیومد از اینکارش
    ولی بعد فوت امیر واقعا خداروشکر میکنم حمید کمکم کرد.واقعا احتیاج داشتم کسی کمکم کنه.درکم کنه.بعدشم گفتم که رابطمو باهاشون قطع کردم.
    حالا یه کم عذاب وجدانم دارم.میگم نکنه اونوقتا زن حمید ازم دلخور میشد.رابطه منو حمید عادی بودا.حتی باهاش زیادم حرف نمیزدم.ولی همین که بود دلم قرص میشد که اگه به مشکل خوردم حمید هس.وگرنه خودم مراعات میکردم اصلا باهاش تماس نمیگرفتم کاری داشتم به مادرشوهرم اینا میگفتم.خلاصه ازش دوری میکردم

    حالا نمیدونم چطوری بفهمم واقعا علت جداییشون چی بوده؟نمیشه که برم از زن سابقش بپرسم.چطوری بفهمم؟
    مادرشوهرم خیلی زن حمیدو دوس داشت.پدرشوهرم با من بیشتر جور بود.منو بیشتر قبول داشت
    بعد پدرشوهرم حتما مادرشوهرم سعی کرده مانع جداییشون بشه.مطمءنم.حمیدم که از اینا نیس به حرف مادرش بی توجه باشه.موندم پس چرا جدا شدن؟
    حمیدی که من میشناسم بی مسءولیتم نیس.یعنی حاضره به خودش سختی بده ولی از زیر بار مسءولیت در نره.
    برای همین دلم میخواد بدونم چرا جدا شدن؟اونم زنش که مطمءنم عاشق حمید بود.
    از مادرشوهرمم که پرسیدم گفت خیلی دختر خوبی بود ولی قسمت هم نبودن.گفت حمید دوست داره.دل به دلش بده شوهر خوبی میشه برات.و اینکه باید غم و از این خونه دور کرد و این حرفا.

    به نظرتون به زن سابقش پیام بدم حالشو بپرسم و از علت جداییشون سوال بپرسم؟بعدا ازم ناراحت نمیشه؟

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 شهریور 98 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1392-7-18
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    4,727
    سطح
    43
    Points: 4,727, Level: 43
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 31 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم خداروشکر که الان بهتری
    به نظر من حتی شده با واسطه و بدون اینکه همسر سابقشون متوجه شه از دلیل جداییشون مطلع شو

  9. 2 کاربر از پست مفید drfam تشکرکرده اند .

    بستنی سنتی (سه شنبه 27 مهر 95), ستاره زیبا (سه شنبه 27 مهر 95)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 آذر 95 [ 01:18]
    تاریخ عضویت
    1395-7-26
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    247
    سطح
    4
    Points: 247, Level: 4
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    4

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون دکتر فام جون.واسطه مثلا کی؟جاری ندارم.یدونه خواهرشوهر و مادرشوهرو مادربزرگشون هس فقط.

    تو این مدت حمید باهام تماس میگیره و میخواد بیاد اینجا بیشتر صحبت کنیم.با خونوادمم حرف زدم.بابام میگه حمید پسر خوبیه.از یکی دو نفر دیگم خوشش میاد.ولی نظرش رو حمیدم مثبته

    فکر میکنم احتمالا جواب مثبت بدم بهش.

    چقد اینجا خلوته.من یه سایت دیگه عضوم تا یه تاپیک میزنی انقد جواب میاد فوری میره صفحات بعدی

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 شهریور 98 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1392-7-18
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    4,727
    سطح
    43
    Points: 4,727, Level: 43
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 31 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بستنی سنتی نمایش پست ها
    ممنون دکتر فام جون.واسطه مثلا کی؟جاری ندارم.یدونه خواهرشوهر و مادرشوهرو مادربزرگشون هس فقط.

    تو این مدت حمید باهام تماس میگیره و میخواد بیاد اینجا بیشتر صحبت کنیم.با خونوادمم حرف زدم.بابام میگه حمید پسر خوبیه.از یکی دو نفر دیگم خوشش میاد.ولی نظرش رو حمیدم مثبته

    فکر میکنم احتمالا جواب مثبت بدم بهش.

    چقد اینجا خلوته.من یه سایت دیگه عضوم تا یه تاپیک میزنی انقد جواب میاد فوری میره صفحات بعدی
    خواهش میکنم عزیزم
    از مادرشوهر و یا خواهرشوهر باهاشون صمیمی هستید میتونید یا میتونید برید مشاوره قبل ازدواج که خیلی هم کمک کننده هست
    خوشبخت بشی عزیزم

  12. کاربر روبرو از پست مفید drfam تشکرکرده است .

    بستنی سنتی (شنبه 01 آبان 95)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بیحوصلگی شدید
    توسط esm در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 09 تیر 97, 19:39
  2. سردرگمی و بی حوصلگی
    توسط اسناء در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 10 مرداد 92, 12:56
  3. چگونه با بی حوصلگی مبارزه کنیم؟
    توسط ویدا@ در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 08 تیر 92, 15:08
  4. با شكها و بي حوصلگي و سردي شوهرم چه كنم ؟
    توسط تنها مانده در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 تیر 92, 23:26
  5. اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
    توسط sstanha در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: یکشنبه 04 اسفند 87, 00:43

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.