سلام بچه ها
خوب هستين؟
من باز اومدم كه اومدم باهاتون درد ودل كنم
خيلي روحيه گرفته اي دارم
انگار دپرسم
دوست دارم آدم شادي باشم ولي انگار خارج توانمه انگارخارج ازظرفيتمه
البته من نسبت به چندسال پيش خيلي سنگين وساكترشدم
خيلي روحيم گرفته شده هرچيزي شادم نميكنه باهركسي نميجوشم بعضي وقتها خيلي شوخ ميشم ولي بعضي وقتها اروم اروم ميشم
ميخواستم يه موضوعي بهتون بگم
چندسال پيش يكي از فاميلامون من خواستگاري كرد ومن بهش جواب مثبت دادم اون موقع من نوزده سالم بود الان بيست وپنج سال
همه همه فاميل با وصلت ما راضي وخوشحال بودن
ولي متاسفانه جواب آزمايش منفي دراومد ودكتر بهمون گفت بايد توافقي ازدواج كنيم
خانوادم قبول كردن ولي مادر خواستگارم قوبل نكرد ودرنتيجه نامزدي به هم خورد
تاچندسال ايشون به خواستگاري دختران متعدد رفت ولي هيچكدوم قسمت نميشد تواين چندسال خواستگاري من چند باراومد منم جوابم مثبت بود...ولي مادرش به هم ميزد
تااينكه شنيدم بايه دختري عقد كرد شب عقدشون من كلي گريه كردم...عاشقش نبودم...ولي حس ميكنم من به چي قانع شدم ولي بازم عايدم نشد...غرورم شكسته شده بود...الكي تودهن فاميل افتاديم ولي........
البته اينم بگم كه پسره خيلي ازمن خوشش اومده بود اين رو جلوي همه وانمود كرد
يه هفته بعد ازعقدش شوهرم اومد خواستگاريم وماباهم عقد كرديم
شوهرم پسرعمه خواستگارم ميشه و دوست صميمي اش
خبر عقد ما باعث ناراحتي پدر خواستگار قبليم شد
بطوريكه اجازه نداد پسرش وزنش به عقد ما بيان
شوهرم بعدها راجب من واون پرسيد...گفت بين شماچيزي بوده؟ ومن واقعيتش گفتم بهش گفتم كه ماحتي باهم تماس تلفني نداشتيم فقط فقط يه خواستگاري ويه جلسه بيرون رفتن بود غيرازاين چيز ديگه اي بينمون نبود
اينم بگم مادرشوهرم ومادرش رقابت شديدي دارن.....هركدوم سعي داره عروسش هرچه بيشتر به رخ بكشه اين من خيلي كلافه ميكنه من دوست دارم اوني باشم كه خودم هستم ولي وقتي ميبينم مادرشوهرم وحتي بعضي وقتها شوهرم دوست دارن من بهترازاون چيزي كه هستم بايد باشم وبنظر برسم مثال:
شوهرم وقتي اون پسره مياد بهم ميگه بيشتر به خودت برس وارايش كن
من يه دختر معمولي ام...ازلحاظ ظاهري يكم جذابم...مثلا اگه به خودم برسم خيلي جذاب ميشم...قبل ازعقد خيلي خوش اندام بودم ولي بعد ازعقدم اندامم به هم ريخت زياد چاق نشدم ولي پرشدم وديگه نميتونم هرلباسي روبپوشم...شوخ هستم ولي نه هرجايي يخم دير آّب ميشه....باهركسي شوخي نمكينم...تقربا شصت درصد جدي هستم چهل درصد شوخ...اينم بخاطراينكه خانوادم كلن جدي هستن...ومن درمقابل خانوادم خيلي شوخم
حالا زن اون آقا...يه دختر بيست ساله باظاهري به روز خوشتيپ ازلحاظ اندام وقيافه مورد پسند وجذابه...بينهايت زبان دراز...توعمرم به زبون درازي اين دختر من نديدم ....هيچكي حريفش نميشه....ولي درعين حال شوخ طبعه.....بقدري شخصيتش شوخ وطنزه كه من كنارش كه ميشينم فقط ميخندم...هرچقدر كه زبان درازه...به همون اندازه غر ميزنه...شوهرش رو پيش ماهي كنف ميكنه...هي توسرش ميزنه....بقدري كه غرميزنه من بااينكه دخترم خسته ميشم وميترسم نكنه شوهرش جلوي مادعوا كنه...شوهرم گفت واي صد رحمت به تو يعني قربونت برم كه اينطورنيستي
ولي بااين وجود من پيش يه دختري كه پنج سال ازم كوچيكتره كم ميارم هرچقدر به خودم دارم ميقبولم كه هركي يه اخلاقي داره يه ظاهري داره ادم كه نبايد ازبيرون اين چيزهارو ببينه مهم باطنه...ولي باز كنارش كم ميارم بخاطر شخصيت شوخ طبعيش وبشاش بودني وظاهرش...ولي اينم بگم كه من يه زماني مثل خودش تيپ ميزدم وبه خودم ميرسيدم واونطور جذاب بودم ولي اينقدر درگير كار شدم كه ديگه ازريخت افتادم چاق شدنم باعث شد كه نتونم هرتيپي بزنم اعتماد به نفسم اورده پايين وخودم خپل وبدريخت ببينم
خانواده شوهرم من بااون خيلي مقايسه ميكنن...ميخوان من ازاون سرترباشم...هم توكار خونه هم توي تيپ هم توي اخلاق هم توي اداب ومعاشرت
اينم بگم من نسبت به اون پيش فاميلاي شورم عزيزترم...هم خانواده شوهرم خيلي احترام ارزش قائلم واحترام ميزارم بيشتر بهشون سرميزنم...ولي اون خيل يكم به خونه شوهرش سرميزنه...فاميلاماي مارو ازخودش پايينترميبينه...
ناراحتيم بخاطراينه كه مدام مقايسه ميشم ميدونم بعضي وقتها كم ميارم..حس ميكنم پيش اون يه دختر افسرده ام درصورتيه كه من شخصيتم اينه واينم بخاطر شرايط زندگي منه
انگار حسودي ميكنم...شوهرم چون قبلا پسرداييش خواستگاري پر وپاقرسم بوده سراين چيزا حساسه همش ميخواد من پيش زنش كم نيارم تواشپزي وطنازي وشوخي وتيپ من كم ميارم واين باعث ناراحتيم ميشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)