سلام به همگی
امیدوارم خوب و سلامت باشید
دوستان عزیز مشکلات من و همسرم را در خاطرشان است.
آخرین تایپیکم فروردین سال قبل بود بعد از آن درگیری ها و کشمکمش ها با همسرم تا آنجایی پیش رفتیم که من تصمیم گرفتم تیر آخر را بزنم یا شانس آخر را به همسرم و زندگیمان بدهم و پسرم و خانمم رو همراهم تهران بردم.
طی صحبت و راهنمایی هایی که در اینجا و در جریان مشاوره ها داشتم متوجه شدم خانمم به یک نوع اختلال شخصیتی خاص دچاره و زندگی کردن برایم غیرممکن بود و حتی گفتند اگر میتونم مثل پیامبر کنار بیام صبر کنم اجر و ثوابش با خداست در غیر اینصورت ...
با این حال بازهم شانس دیگه دادم و بازم نتونستیم کنارهم زندگی کنیم.
دو نفراگه واقعا با هم سازگار باشندعلاقه بین شان واقعی باشد خودخواهی اسمش عشق نیست زیر یک چادر هم با هم زندگی میکنن.برای ما خانه ای که در بالای منزل پدرم بود،خانه ای که بالای خانه مادرخانمم بود،خانه ای که پدرم اصفهان برام خریده بود،خانه ای که تهران گرفتم توی هیچکدام نتونستیم کنار هم زندگی کنیم.
مدتیکه خانم در تهران بود باز دخالت ها دعواها ادامه دار بود.دعواها به این هم ختم نشد دوباره پای خانواده ها وسط کشیده شد.تصمیمم رو گرفتم. پدرم خانه فروخت و سکه ها و خانه برای مهریه همسرم داد و طلاق... خرداد امسال جدا شدیم.
پسرم هفت ساله شده دوم دبستانه سال قبل چندماه تنها با پسرم زندگی کردیم.برابش پرستارگرفتم یه دخترخانم دانشجو بود همه خانه رو خودم دوربین مداربسته نصب کردم.کلید دست پرستار دادم ظهر می اومد که بچه از مدرسه بیاد و غذا و درسش رو رسیدگی میکرد تا بعدازظهر میرفتم خانه ولی اواخر بعدازظهرا میرفتم باید به زور بیرونش میکردم عذرشو خواستم.
بعد طلاق همسرم و خانوادش برای رجوع پیغام و واسطه میدادن نپذیرفتم.خانوادم هم راضی به رجوع دوباره نبودن و نیستن.
جمعه این هفته ساعت هفت صبح خانم بدون اطلاع قبلی در خانه م اومد بهانه ش دیدن بچه بود درحالیکه قرار بود برا تعطیلات این هفته با پسرم اصفهان بیاییم.برای اینکه خانه نماند و شر درست نشه برای اون و پسرم بلیط گرفتم همان روز برگردوندم.
تو این فاصله پدرم تماس گرفت و من حالا که آمدم اینجا همه میگن بچه مادر میخواد سرپرست میخواد تو نمیتونی تنهایی از پس بچه بربیای باید ترتیبی بدی یا بچه رو به مادرش بدی یا کارت رو اینجا منتقل کنی.
منم نمیخوام دیگه به اصفهان برا زندگی و کار برگردم کلی درس نخوندم کارم رو رها کنم و دوباره زیر دین پدرم و برادرم برم.بچه رو هم نمیخوام به مادرش بدم از نظر اخلاقی قبولشون ندارم نه خودش نه خانوادش. چند روز اول مهرتا الان من مرخصی ساعتی میگرفتم میرفتم دنبال پسرم سرکار میبردم ولی محیط مناسبی برا بچه هفت ساله نیست چون خوابش میاد درس داره و...
نمیخوام پسرم رو از خودم جدا کنم. ازکلاس اول مدرسه انگلیسی زبان ثبت نامش کردم سعی کردم به هرشکل ممکنی که هست بهش برسم.
خواهرم میگه بچه رو خارج ازکشور پیش اون ببرم و اون نگهش داره اما دوست ندارم از خودم جدا باشه مگر اینکه منم اونجا برم که برای رفتنم هم دو به شک هستم و فعلا" برنامه مشخصی ندارم.
امکان رجوع مادر بچه م برایم وجود نداره .برای نگهداری از فرزندم تصمیم درست و بهتر چیه؟لطفا" راهنماییم کنید... ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)