سلام دوستان عزیز
خانمی 26 ساله هستم و مدت 5 سال هست که ازدواج کردم، همسرم 30 سال داره. فارغ التحصیل ارشد از دانشگاه تهرانم و کارترجمه انجام میدم و همسرم هم شغل آزاد داره. من مشکلات زیادی توی زندگی مشترکم دارم و از شما راهنمایی میخوام. یکی از این موارد اینه که ایشون خیلی خیلی عصبی هستن. یعنی ممکنه کوچکترین موردی از من ببینن و بذترین رفتار رو میکنه، حتی توی خیابون یا جلوی جمع، جالبش اینه که بعد از یکساعت یا حتی کمتر به حالت عادی برمیگرده و ازم معذرت خواهی میکنه و اگرم معذرت خواهی نکنه، سعی میکنه از دلم دربیاره، اما نمیتونم ببخشمش. نمیدونم چیکار کنم واقعا. مشکل دیگه من اینه که شوهرم آذری هستن و با ما زمین تا آسمون اختلاف دارن. من با وجود اینهمه اختلاف، 3 سال با مادرش و خانواده ش یکجا زندگی کردم. الان حدود شش ماه هست که جداشدیم، قبل ازینکه جدابشیم هم طبقه بالاشون بودیم. اونا هم خیلی واقعا سر موضوعات مختلف اذیتم کردن. مادرش بیسواد هست و خواهرهاش تا دوم راهنمایی بیشتر نخوندن، اما دست پیش رو میگیرن و انقدر خودشونو برای من میگیرن که خدامیدونه (البته یکیشون اینطور هست بیشتر) با افراد دیگه مشکلی ندارم و شنیدم که میگن تو خیلی خاکی هستی و صمیمی. تا وقتی اونجا بودیم که بخاطر مسائل مربوط به خونه داری و آشپزی و .... کلی منو مسخره کردن و پشت سرم حرف زدن و من خودم دیدم و شنیدم که چه ظلم هایی به من کردن. شوهرم هم از من طرفداری نمیکرد و اصلا منو درک نمیکرد،من بهش گفتم که من بیشتر زندگیم رو درس خوندم و بهم حق بده که مثل خونواده تو نباشم. منم 20 سالم بود و بی تجربه بودم. البته الان اونطور نیستم، اما ممکنه یه بار یه غذایی مشکل پیدا کنه، شوهرم انگار دیگه این اصل ملکه ذهنش شده که من هیچی بلد نیستم، کلی توبیخم میکنه و تحقیرم میکنه و اشکمو درمیاره. من رفتار مردهای دیگه رو هم تو این موارد دیدم، هیچکدوم اینطور نیستن ولی همسر من واقعا خیلی خیلی همه چیزو زیر ذره بین میذاره و توی کار آشپزخونه دخالت میکنه. این هم یکی از مشکلات من با همسرم هست
- - - Updated - - -
- - - Updated - - -
مشکل دیگه م اینه که همون خواهرشوهرم که گفتم با من بد برخورد میکنه خیلی باشوهرم خوبه، سنش به شوهرم نزدیکه البته بزرگتره، شوهرم خیلی دوسش داره و بعضی وقتا فکرمیکنم از من بیشتر دوسش داره. قبل از ازدواجمون همیشه خدا خونه شون بوده. الانم مدام میگه بریم خونه شون و بلااستثنا اعیاد، سیزده به در، تعطیلی ها و .... پاشو میکنه توی یه کفش که باید بریم خونه اونا و یا کلا با هم باشیم. این خانم هم همیشه با من سرد برخورد میکنه و همیشه دیدم روشو از من برمیگردونه و با اینکه من قبلا خیلی بهش پیام میزدم و زنگ میزدم میبینم هیچ وقت حتی یکبارم خونه ما زنگ نزده و همیشه به گوشی شوهرم تلفن میزنه و میشنوم که حال منو اصلا نمیپرسه، و کلا وقتی میبینمش مستقیم و غیرمستقمیم به من کنایه میزنه، درحالیکه من از لحاظ مختلف از اون سر تر هستم، البته خودستایی نمیکنم، ولی خداوکیلی حداقل از نظر تحصیلات و خانواده به اون برتری دارم، ولی برعکسه اون یه جوری رفتار کرده که انگار من پست هستم. واقعا نمیدونم اینو چطور به شوهرم بگم که خواهرت اینطوریه، جندبار گلایه کردم، اونم گفته که تو سردی و مشکل از توئه و اون هیچ مشکلی نداره و خیلی خوبه و حتی نمیذاره یک جمله م به دو جمله برسه و سریع عصبانی میشه ، منم خیلی وقته چیزی بهش نگفتم و نمیدونم چیکار کنم.
لطفا درمورد مشکلاتم منو راهنمایی کنید ممنونم.
- - - Updated - - -
بعضی وقتا به جدایی فکرمیکنم چون الان بچه ای نداریم، اما همیشه بخاطر اینکه دل پدرومادرم نشکنه اینکارو نکردم، چون فردی بوده که خودم خواستمش، علی رغم میل خونواده م و اونا راضی نبودن به ازدواجمون.
البته الان باهاش خوبن و کلی کمکش کردن اما انگار این کمکها شده برای شوهرم توقع و متوقع شده، برای خونواده خودش همیشه خرج میکنه اما از خونواده من انتظار کمک داره نمیدونم چرا اینطوره
درحالیمه اونا همیشه ازش انتظار دارن و هیچوقت کمکش نکردم، و از مجردی تا وقتی ازدواج کنیم همیشه خرج خونه شون میکرده، با اینکه دوتابرادرم داره اما اونا خودشونو کشیدن کنار و شوهرم نقش زورو رو بازی میکنه، هروقت میریم خونه مادرش ، مادرش ازش پول میخواد و داروهاشو میده برو برام بخر، مهم نیست فاصله این دیدارها چقدر باشه همیشه همینطوره، یا اینکه برای کارهای مربوط به سند خونه شون و خرج های عمده دیگه همیشه زنگ میزنن به شوهرم
من واقعا خسته شدم از این زندگی، مستاصلم. خواهشا راهنمایی کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)