با سلام و احترام به همه دوستان
من چند ساله که ازدواج کردم و خوشبختانه شوهرم آدم خوبیه ولی متاسفانه بیش از حد به مادرش و خواهراش وابسته است، 40 سالشه ولی بی هماهنگی مادرش و خواهراش آب نمیخوره و برای هرکاری به جای اینکه با من مشورت کنه همیشه اونا را در اولویت قرار میده خواهراش مجردن و متاسفانه از سن ازدواجشون هم گذشته و یه جورایی همش میخواد این عشق نداشته شون را براشون جبران کنه ، حتی برای مادرش که انگار رابطه خیلی خوبی با ژدرش نداشتن و الان این وسط شوهر من میخواد کم کاری های همه را اون جبران کنه
باورتون نمیشه ولی با مادرش یه جوری رفتار میکنه که انگار اون زنشه یعنی میشه گفت من و مادر شوهرم یه شوهر داریم، تازه بعضی وقتا حسودیش هم میشه اگه شوهرم با من مهربون باشه، اینقدر توقعش را زیاد کرده که انتظار داره ما بدون اون هیچ جایی نریم
خیلی سر این مساله باهاش صحبت کردم که درست بشه ولی متاسفانه بهتر که نمیشه بدتر هم شده میگه اونا غیر از من کسی را ندارن و من در مقابلشون احساس مسئولیت میکنم، اونام اینقدر همه جوره بهش محبت میکنن که واقعا محبت های من دیگه به چشمش نمیاد و یه جورایی باورش شده که اونا خیلی خیلی بیشتر از من دوستش دارن و همه جوره اونا رو به من ترجیح میده ...
مادرش خیلی پرتوقع شده البته تقصیر من هم بود تو این چند سال هرچی به خودش اعتراض میکردم میگفت من 35 سال با اونا زندگی کردم و اونا به من عادت کردن و من تنها تکیه گاهشون هستم نمیشه که یهو ازشون جدا شم و تنهاشون بزارم به جوری که بعد از ازدواج ما حداقل 5 روز در هفته را اونجا بودیم و همه چا با هم میرفتیم و اونا به این سیستم عادت کردن و فکر میکنن وظیفه ام بوده و کار خاصی نکردیم و همین توقعات باید روز به روز بهتر از قبل برآورده بشه
تورو خدا راهنمایی کنید به خدا از دستوشن خسته شدم اینقدر که میخوام پسرشون را بزارم برای خودشون و برم ببینم سیر میشن از هم، تنها چیزی که باعث شده تا الان ادامه بدم اینه که واقعا شوهرم را دوست دارم و ....