سلام دوستان
من دو ماه ازدواج کردم 24 سالمه و شوهرم 29 سالشه.شوهرم مرد خیلی محترم و با درکیه
یه ساختمان داریم که با مادرشوهرم اینا شریکیم و هر کدام در واحد خودمون هستیم
و اما مشکلم از جایی شروع شده که شوهرم مریض شد باهم رفتیم دکتر و من حتی سرکار نرفتم تا مواظب شوهرم باشم هر کاری واسش انجام دادم منتی نیست چون لیاقتشو داره .ولی مادر شوهرم فکر میکنه مقصر منم مریض شده .میگه غذاهات پر روغنه غذاهات ادویه زیاد داره غذا مونده بهش دادی و این در صورتیه که همه خانوادش از دستپختم خوردن و گفتن تو بهترین رستورانماینجوری نخوردیم و حتی مادر شوهرم بعد اینکه مهمونشون کردم واسم اسپند دود کرد
ولی با مریضی شوهرم همه تقصیرا گردن منه. منم بعد چندبار که بهم گفتن غصبی شدم و به شوهر(فقط) گفتم زمان مجردیت هیچ مریض نشدی و اصلا به من چه مریض شدی و.......
شوهرم ناراحت شد و رفت به خانوادش گفت که حق ندارین تو زندگیم سرک بکشین اصلا سرطان هم گرفتم نیایین ملاقتم وگرنه از این خونه میرم بعدش فهمیدم که مادرش گریه کرده
وقتی فهمیدم مامانش گریه کرده از عذاب وجدان خوابم نبرد ولی هیچی به شوهرم نگفتم آخه همش مامان خودم جلو چشم میومد
فرداش قبل اینکه برم سرکار رفتم پیش مادرش و معذرت خواهی کردم دستشم بوسیدم (تو عمرم دست کسی رو بوس نکردم چون واسم سخته)
حالا حس میکنم شوهرم بفهمه فکر میکنه مقصر من بودم که رفتم معذرت خواهی کردم
راستش اخیلی میترسم شوهرم بفهمه
اگ بفهمه چی بگم که فکر نکنه مقصرم؟
ببخشید زیاد شد. اگه میشه راهنماییم کنین
علاقه مندی ها (Bookmarks)