به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 دی 95 [ 22:55]
    تاریخ عضویت
    1395-6-23
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    317
    سطح
    6
    Points: 317, Level: 6
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    5
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    مادرمو اصلا دوست ندارم :(

    سلام
    من تازه عضو این سایت شدم..خیلی خوبه ک تو همچین جایی آدم میتونه در مورد مشکلاتی حرف بزنه و راهنمایی بگیره ک کمتر تو دنیای واقعی در موردش حرف میزنن مخصوصا برای کسی مثل من ک حتی تو فضای مجازی دردو دل کردن و از مشکلم حرف زدن سختمه...
    عنوان تاپیک: من مادرمو دوست ندارم...!!!
    شاید خیلیا بگن مگه میشه کسی مادرشو دوست نداشته باشه؟! اره بخدا میشه :( من اصلا دوسش ندارم تمام وجودم پر از حسای منفیه وقتی نگاش میکنم تمام وجودمو خشم میگیره و به سختی خودمو کنترل میکنم ک حرکتی یا حرفی نزنم..
    مطمئنم این حس منفی ک هست بینمون مشترکه و اونم منو دوست نداره
    همیشه از وقتی یادم میاد از طرف مادرم سرکوفت و تهمت و سرزنش شنیدم..
    یادم رفت سنمو بگم..من الان 21 سالمه..تصوری ک از یه دختر 21 ساله میشه یه دختر شاد و سروحال پرانرژی و پرفعالیت سرزنده و ........ اما من تقریبا 2 سالی میشه ک دیگه اینجوری نیستم..گوشه گیر و عصبی و بداخلاق شدم..کلا دختر خجالتی بودم از دوران بچه گی ولی الان گوشه گیریم هیچ ربطی ب خجالتی بودن اون زمان نداره..این کم حرفی و تنها بودنمو همه میزنن ب پای اینکه اره این دختر از اول همینطور آروم بود :/ اما اونا نمیدونن من از درون داغون شدم..هیچ چیزی نیس ک باعث خوشحالیم بشه و منو به هیجان بیاره..دلیل تمام اینا مادرمه..
    یه مدته خوابم خییییییلی زیاد شده اونم بخاطر این میخوابم ک مجبور نباشم با مادرم چش تو چش بشم تو طول روز..
    اصلا رابطه ما شبیه رابطه مادر دختری نیس..جفتمونم به زور داریم همدیگرو تحمل میکنیم..خیلی اخلاقای خاص بدی داره مادرم هرکی یکم میشناستش بهم میگه چرا زودتر ازدواج نمیکنی بری راحت بشی؟؟؟ اما متاسفانه من با ازدواج کردنم مشکل دارم و نمیتونم با این روحیه ای ک الان دارم به خواستگارم جواب مثبت بدم..همین خواستگار اخرمو اصلا ندیده رد کردم و چقدر سرزنشم کردن ک چرا موقعیت ب اون خوبیو رد کردم اما با این حال و اوضاعم نمیتونم برم یکی دیگه رو هم بدبخت کنم.
    من به درد ازدواج نمیخورم..ظاهر خیلی خوبی دارم ..از نظر تحصیلاتم فعلا دانشجوی ترم اخر کارشناسیم با نمره های عاااااالی..جوریه ک همه تو دانشگاه میخوان با من تو یه کلاس باشن ک اخر ترم برای امتحان بهشون کمک کنم. اما با وجود مادرم من اصلا خوشحال نیستم..وقتی میبینه حالم یکم خوبه داره بهم خوش میگذره یه راهی پیدا میکنه ک بزنه تو حالم از من یه ادم افسرده.. بی عرضه...کم رو...کم حرف...تنها و غمگین ساخته.. کسی ک هیییییییچ چی دیگ براش مهم نیس..تمام احساستم خاموش شده ..من یه زمانی عاشق بابام بودم حتی فک کردن ب اینکه یه خار کوچولو پاش بره منو دیونه میکردو اشکمو درمیاورد اما چند ماه پیش پدرم سکته کرد اما من هیچی احساسی نداشتم..من ناراحت نشدم!!!!!!!!!!!!!!!ا انگار اصلا تواین دنیا نیستم و اتفاقایی ک میوفته برام مهم نیستن...خسته شدم دیگه..هر روز ارزوی مرگ میکنم :(
    قبلنا دوست داشتم ک رابطه م با مادرم درست بشه..بشیم مثل بقیه مادر دخترا ولی الان اینم نمیخوام دیگ..هیچی نمیخوام ..
    نمیدونین وقتی دوستامو با مادراشون میدیدم ک چقدررر باهم خوبن دلم میشکست ک چرا ما باید اینجوری باشیم..چقدر بهشون حسودیم میشد الان اون حس حسودیم دیگه نیس...هیچی نیس....دعا کنید زودتر بمیرم دیگ نمیتونم جایی ک این زن هست منم باشم

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام..

    هر علتی معلولی داره.. میشه بگین مادرتون چرا چنین اخلاقی دارن؟؟ ایا از اول اینجوری بودن یا بعدا اینطوری شدن؟

    ایا رابطش با پدرتون خوب بود؟؟ مادرتون و روانشناس بردین یا خودتون رفتین؟؟

  3. کاربر روبرو از پست مفید جوادیان تشکرکرده است .

    مخملی (جمعه 26 شهریور 95)

  4. #3
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. من دلىل اىن همه ناراحتى از مادر رو نفهمىدم. خوب هر کسى ىک سرى رفتارهاى بد خوب دارن.رفتارهاى بد بگزارىد کنار رفتارهاى خوب.اىنجورى رفتارهاى بد دىگران را با خونسردى مىشه خنثى دىد.مادر بد اخلاق و کلا ظلم مىکند ولى در کنارش کارهاى منزل انجام مىدهد شما را بدنىا اورده است.متاسفانه ىک مدت هممون منفى نگر شدىم کار فرما فقط نکات منفى مىبىنه فرزند فقط نکات منفى همسر فقط نکات منفى و ضعىفهممون هم نالانىم از زندگى چشمها را باىد شست جور دىگر باىد دىد

  5. کاربر روبرو از پست مفید خادم رضا تشکرکرده است .

    مخملی (جمعه 26 شهریور 95)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    چند تا از کارای مادرت را که خیلی شما را ناراحت کرده بگو

    خواهر و برادر داری؟
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  7. کاربر روبرو از پست مفید نازنین2010 تشکرکرده است .

    مخملی (جمعه 26 شهریور 95)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 اردیبهشت 96 [ 11:33]
    تاریخ عضویت
    1393-4-29
    نوشته ها
    89
    امتیاز
    2,403
    سطح
    29
    Points: 2,403, Level: 29
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شايد پسر ميخواسته،شايد مشکل رواني داره.
    چرا حرف حساب مادر رو نمي پرسي؟؟؟؟
    شما مي توني با درس وکار سريع به اسقلال مالي برسي،يک پسري هم مثل خودت رو زير سر بزاري براي ازدواج .
    زندگي بي عشق بي فکر و بي لذّت به چه درد مي خوره؟
    جنگ جنگ تا نابودي

  9. کاربر روبرو از پست مفید maziyarhosaini تشکرکرده است .

    مخملی (جمعه 26 شهریور 95)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 دی 95 [ 22:55]
    تاریخ عضویت
    1395-6-23
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    317
    سطح
    6
    Points: 317, Level: 6
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    5
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    خیلی ممنون از توجهتون
    مادر من عاشق کنترل کردنه.دوس داره همه چی زیر نظر خودش باشه..از اینک یکم استقلال داشته باشیم فک کنم میترسه..دائما دوست داره کنترل کنه..حالا شاید فک کنین من حتما کار اشتباهی کردم که میخواد زیر نظر بگیره..ولی اصلا اینجوری نیس بخدا..از همون بچه گی هیچ گونه استقلالی بهم نداده..هیچ مسئولیتیم بهم نمیده همیشه همه کارارو دوست داره خودش بکنه واز دوران بچه گیم همیشه همینطور بوده همینم باعث شده من همیشه یه بچه بدوون اعتماد بنفس باشم تا الان..هیچ وقت نتونستم اظهار نظر کنم تا میومدم چیزی بگم میگفت ساکت شو بچه حرف زدن بلد نیست یا بچه حرف نمیزنه...!!!!! البته قضیه اعتماد بنفسم تا حدوودی بهتر شده وقتی وارد دانشگاه شدم ..اونم بخاطر اینک درسم خوب بوده همیشه و از این طریق تشویق میشدم همینم باعث شد یکم خودمو باور کنم.
    اینک من شخصیت ضعیفی دارم همش تقصیر رفتارای مادرمه.. من از اینکه هیچ وقت نمیتونم حرفمو به طرف مقابل بزنم بیزارم..حتی کوچکترین خواسته هامم نمیتونم ب زبون بیارم..مثل اخر ماه عروسی دوستمه من دو ماه قبل تصمیم گرفتم ک اینو بگم و ببینم اجازه میدن برم یا نه ولی هنوز نتونستم به زبون بیارمش :/
    اصلا مادرم باهام حرف نمیزنه باورتون میشه در طول روز شاید 2..3 کلمه باهم حرف بزنیم،؟؟؟ اونم از رو اجبار و تک کلمه ای مثلا تلفن زنگ بزنه من جواب بدم بعدا بگم فلانی زنگ زنگ زده بود......همیشه دلم میخواسته مثل بقیه با مامانم در مورد اتفاقات روز حرف بزنیم یا درمورد لباس..مدل مو ووووو خیلی چیزی ک همه باهم درموردش حرف میزنن منم بزنم :( ولی دریغ از یه کلمه...مثلا دیروز عکس جهیزه دوستمو اوردم بهش نشون میدادم میگفتم وای مبلش چقد قشنگه مگه نه؟ اما فقط نگا کرد..یه کلمه هم نگفت..یا مثلا با خالم تلفنی حرف میزنه بعدش من میپرسم خاله خوب بود؟ چی میگفت؟ و..... اما هیچی هیچی نمیگه..اصلا حرف نمیزنه...بخدا دیوانه کنندس صبح تا شب تو یه خونه ای باشی ک با هیچ کس حرف نزنی...شده وقتی منو مامانم واسه چن روز تنهاییم هیچ حرررررررررفی نزدم..چن روز یه کلمه هم حرف نزدم
    ببخشید زیاد حرف میزنم شاید تاثیر حرف نزدن تو دنیای واقعیه
    در مورد رابطه ش با پدرمم باید بگم باهم خوبن ..باهم میسازن ولی عاشقانه نبودنو نیستن..تا چن سال اخیر دعواهم زیاد داشتن ولی یه چن سالیه ک بهتر شدن و همیشه سر یه موضوع هرسال 2 بار بحث و مشاجره دارن..اونم تعطیلات عیدو تابستونه ک کل اون تعطیلاتم زهرمار ما میکنن همش دعوا ..دعواهم سر اینه ک مامانم دوست نداره بریم شهرستان..با اینک مادرش و خواهراشم تو تعطیلات اونجان ولی این دوست نداره از طرفی بابامم میگه همه باید باهم بریم..
    روانشناسم هیچ کدوممون نرفتیم..من خودم خیلی دوست دارم برم و شرایطش پیش نمیاد.

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 دی 95 [ 22:55]
    تاریخ عضویت
    1395-6-23
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    317
    سطح
    6
    Points: 317, Level: 6
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    5
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    [QUOTE=omid12;418977]سلام. من دلىل اىن همه ناراحتى از مادر رو نفهمىدم. خوب هر کسى ىک سرى رفتارهاى بد خوب دارن.رفتارهاى بد بگزارىد کنار رفتارهاى خوب.اىنجورى رفتارهاى بد دىگران را با خونسردى مىشه خنثى دىد.مادر بد اخلاق و کلا ظلم مىکند ولى در کنارش کارهاى منزل انجام مىدهد شما را بدنىا اورده است.متاسفانه ىک مدت هممون منفى نگر شدىم .....


    بله حرف شما کاملا درسته شاید منم زیادی دارم قسمت منفی قضیه رو میبینم..ولی این قسمت منفی خییییلی پرنگتره..مادرم از وظایف مادریش فقط ب دنیا اوردن ( که ای کاش نمیاورد) و پخت و پزه.. از نظر عاطفی صفررررر...من واقعا از طرف مادرم کمبود محبت دارم :(
    شما نمیدونی همیشه با چه حسرتی به مادر و دخترایی ک باهم میگن میخندن و با محبت همدیگرو صدا میکنن، نگا میکردم..من وقتی میتونستم قسمت منفی رو نادیده بگیرم ک ازش محبت میدیم..من تشنه محبت اون بودم...مخصوصا وقتی مریض میشم اما اون حتی یه قرصم ازم دریغ میکنه..یه سری تو تب داشتم میسوختم اصلا نمیتونستم از جام بلندشم وقتی ازش یه قرص خواستم ازم دریغ کرد..اخر خودم بلندشدم ..

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 دی 95 [ 22:55]
    تاریخ عضویت
    1395-6-23
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    317
    سطح
    6
    Points: 317, Level: 6
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    5
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نازنین2010 نمایش پست ها
    چند تا از کارای مادرت را که خیلی شما را ناراحت کرده بگو

    خواهر و برادر داری؟

    سلام نازنین جان



    بله یه برادر 14 ساله دارم..مادرم رابطه ش با اون بهتره..اگه پستای بالاتره ک جواب دوستانو دادم خونده باشین گفتم ک اصلا حرف نمیزنه حتی اگه ازش سوال بپرسی جواب نمیده...این قضیه با برادرمم تقریبا همبنطوره با این تفاوت ک جواب اونو میده البته با یکمی خشونت و بی حوصلگی..سوالای منو ک اصلا جواب نمیده
    چنتا از کاراشو بگم ک ناراحتم کرده:
    وقتی بچه بودم به طور وحشتناکی ازش کتک میخوردم..من واقعا بچه بی آزاری بودم از درو دیوار صدا درمیومد از من نمیومد..پسر عمه هام همیشه منو گریه مینداختن مامانم بجای اینک از من طرفداری کنه منو بدتر جلو بقیه میزد :/
    همین باعث شد ک تا این سن نتونم رو حمایتش حساب باز کنم. بجای اینک دلم به مادرم قرص باشه بیشتر ازش ترس داشتم.
    کنترل کردنش و اینک اصلا ازادی بهم نمیده خیلی اذیتم میکنه..اینکه حس مستقل بودن ندارم خیییلی ناراحتم میکنه..مثلا امشب گفت ساعت کلاساتو بنویس برام بزار رو میز..همین یه جمله ش واقعا اعصابمو بهم ریخت...احتمالا میگین حتما یه چیزی ازت دیده ک میخواد ساعت کلاسارو بدونه دیگه..اما بخدا قسم من هیچ کار اشتباهی نکردم و همیشه بعد کلاسام یه راست میام خونه..اینکه با این حالت دستوری بهم میگه ساعتارو بنویس برام :| اذیتم میکنه اصلا همینو با یه لحن دیگه میتونه بگه ک این حس مزخرف به من دست نده..
    هیچ وقت رو حرفش حرف نزدم هیچ وقت صدامو براش بلند نکردم و جوابشو ندادم و البته الان پشیموونم میگم چرا همیشه سکوت کردی چرا هروقت بهت حرف بد زد تهمت زد از خودت دفاع نکردی..چرا گذاشتی اشتباه در موردت قضاوتت کنه..
    واقعیت اینه هیچ وقت بهم اجازه حرف زدن نداده..بنظرم اگه دعوا و دادو بیداد میکردیم خیلی بهتر بود اما دعوا های ما تو سکوت انجام میشه..بهتر بگم لجبازی..مثلا ببینه لپ تاپم واسم مهمه اونو برمیداره نمیده بهم..یا لوازم ارایشیامو برمیداره .......
    البته اینجور نیس ک بگم من بهترین دختر بودم براش..منم از وقتی دیدم نمیتونم باهاش کنار بیام منم جور دیگ لج کردم باهاش ک البته همش ب ضرر خودم بوده..یه مدت کلا شب و روزمو عوض کرده بودم..همه میگن ماشالا چقد خوش خوابی اما دیگه نمیدونن خواب من فرار از بیداریه..به اجبار میخوابم ک نبینمش
    علت ضعفای من مادرمه و همین باعث شده دوسش نداشته باشم

  13. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام

    ممنون بابت جواب دادن سوالات..

    اولین راه اینه که مادرتونو ببرین روانشناس.. روانشناس با پرسیدن سوالاتی و حرف زدن با ایشون میتونه بفهمه این ناراحتی و دیکتاتور بودن از کجا سرچشمه میگیره و بعدا با طی جلساتی کم کم دید مادرتونو عوض کنه ..

    ولی اگه مادرتون سخت راضی بشه بره روانشناس و با این اوصافی که نوشتین معلومه که سخت راضی بشه و یا اصلا راضی نشه بره پیش روانشناس, بهترین راه ازدواجتونه که برین سراغه زندگی خودتون .. البته اونم با حساب و کتاب
    نه اینکه به اولین خواستگار جواب بله بگین.. در این برهه شما نیاز ندارید زیاد به مادرتون پیله کنید ..تا روانشناس نگفته چه مشکلی داره اصرار شما به نزدیکی با مادرتون بدتر خودتونو عذاب خواهد داد..

  14. کاربر روبرو از پست مفید جوادیان تشکرکرده است .

    شیدا. (شنبه 27 شهریور 95)

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 دی 95 [ 22:55]
    تاریخ عضویت
    1395-6-23
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    317
    سطح
    6
    Points: 317, Level: 6
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    5
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maziyarhosaini نمایش پست ها
    شايد پسر ميخواسته،شايد مشکل رواني داره.چرا حرف حساب مادر رو نمي پرسي؟؟؟؟شما مي توني با درس وکار سريع به اسقلال مالي برسي،يک پسري هم مثل خودت رو زير سر بزاري براي ازدواج .زندگي بي عشق بي فکر و بي لذّت به چه درد مي خوره؟جنگ جنگ تا نابودي
    اینک پسر دوسته تا یه حدی درسته..با برادرم رفتارش خیلی بهترهاستقلال چیزیه ک مطمئنن حال منو میتونه بهترکنه..دوسال تو یه شهر دیگه درس خوندم اونجا خوابگاه میموندم اون دوسال بهترین سال های زندیگم بودن چرا؟ چون اونجا حس مستقل بودن داشتم حس مسئولیت داشتم..وقتی اونجا بودم حالم واقعا خوب بود خیییلی شادو سرحال بودم بعد از اونجا دیگه نتونستم اونجوری سرحال باشم..یکی از دوستای خوابگاهم وقتی منو تو خونه دید اصلا باورش نمیشد ک من همون دختر تو خوابگاه باشم همش میگفت تو چرا اینجووری شدی چرا انقد ساکت شدی چرا مثل افسردها شدی چرا خندهات این شکلی شدن( اخه خندهای من تو خوابگاه معروف بود مثل این میخندیدم ولی الان یکی یه جک خیلی بامزه هم تعریف کنه خیییلی زور بزنم یه لبخند کج و کوله س اونم بخاطر اینک طرف ناراحت نشه :/ دوستم واقعا از دیدن این شخصیت من تعجب کرده بود ک اون دختر سرحالو شاد ک همش اهل بگو بخند بود چرا این شکلی شده..درستش اینه ک من همیشه همین شکلی بودم اون دوسال اونجا یه شکل دیگه بودم ک الان به شدت دلم میخواد اونجوری باشم و احساس میکنم خود واقعی من اون دختر بود و دلم برای خودم تنگ شده :(زندگي بي عشق بي فکر و بي لذّت به چه درد مي خوره؟ به هیچ دردی :( واقعا زندگی من الان بدون هیچ لذت و هیجان و امیدو انگیزس..هیچ رغبتی واسه ادامه وجنگیدن ندارم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط جوادیان نمایش پست ها
    سلام

    ممنون بابت جواب دادن سوالات..

    اولین راه اینه که مادرتونو ببرین روانشناس.. روانشناس با پرسیدن سوالاتی و حرف زدن با ایشون میتونه بفهمه این ناراحتی و دیکتاتور بودن از کجا سرچشمه میگیره و بعدا با طی جلساتی کم کم دید مادرتونو عوض کنه ..

    ولی اگه مادرتون سخت راضی بشه بره روانشناس و با این اوصافی که نوشتین معلومه که سخت راضی بشه و یا اصلا راضی نشه بره پیش روانشناس, بهترین راه ازدواجتونه که برین سراغه زندگی خودتون .. البته اونم با حساب و کتاب
    نه اینکه به اولین خواستگار جواب بله بگین.. در این برهه شما نیاز ندارید زیاد به مادرتون پیله کنید ..تا روانشناس نگفته چه مشکلی داره اصرار شما به نزدیکی با مادرتون بدتر خودتونو عذاب خواهد داد..

    ممنون بابت جواب دادن سوالات..

    اولین راه اینه که مادرتونو ببرین روانشناس.. روانشناس با پرسیدن سوالاتی و حرف زدن با ایشون میتونه بفهمه این ناراحتی و دیکتاتور بودن از کجا سرچشمه میگیره و بعدا با طی جلساتی کم کم دید مادرتونو عوض کنه ..

    ولی اگه مادرتون سخت راضی بشه بره روانشناس و با این اوصافی که نوشتین معلومه که سخت راضی بشه و یا اصلا راضی نشه بره پیش روانشناس, بهترین راه ازدواجتونه که برین سراغه زندگی خودتون .. البته اونم با حساب و کتاب
    نه اینکه به اولین خواستگار جواب بله بگین.. در این برهه شما نیاز ندارید زیاد به مادرتون پیله کنید ..تا روانشناس نگفته چه مشکلی داره اصرار شما به نزدیکی با مادرتون بدتر خودتونو عذاب خواهد داد..[/QUOTE]

    سلام ممنون از توجه شما
    قضیه روان شناس فک نکنم شدنی باشه..نمیاد..و این چیزارو اصلا قبول نداره وقتیم کسی باهاش حرف میزنه بدتر میکنه..مثلا مادرش یا خاله هام یا عمه م باهاش حرف میزنن و میگن با دخترت مثل دوست باش بزار بیاد حرفاشو بهت بزنه باهات راحت باشه..نمیدونم چرا سریع جبهه میگیره.
    مادرم از اول توی فضای مردونه بزرگ شده..اخلاق و تفکراتش مردونه س..
    هیچ وقت سعی نکردم به ازدوج بعنوان یه راهی برای فرار از این شرایط نگاه کنم..ولی انگار چاره ای جز این ندارم چون مسئله منو مادرم برای یکی دو روز نیس ک بگم حل میشه..از اول همینجور بوده وبقول شما اصرار من ب نزدیکی فقط باعث عذاب میشه چون اگه درست شدنی بود تا الان باید میشد.
    هر دفه ک خواستگاریو رد میکنم بعدش به شدت پشیمون میشم..الان حس میکنم اصلا امادگی ازدواجو ندارم هرکی میاد رد میکنم ولی بعد بلافاصله پشیمون میشم.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  2. منو زن داداشام دوستیم دوست دوست
    توسط ارشیدا در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 11 آذر 91, 11:00
  3. دوست داشتن دختری که با پسر دیگری است و می گوید مرا دوست دارد
    توسط mehdi1369 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 28 آبان 90, 11:29
  4. من دوست پسر دوست صمیمیم رو دوست دارم
    توسط MisS AviatoR در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 28 اسفند 89, 12:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1402 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.