به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 آذر 95 [ 16:34]
    تاریخ عضویت
    1393-3-18
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    2,315
    سطح
    29
    Points: 2,315, Level: 29
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 55 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array

    از دست خانواده همسرم هر روز گريانم.

    سلام دوستان خوب. من ٣٣سال و همسرم ٤٢ سال دارد. ١٠سال پيش با هم ازدواج كرديم و دو پسر ٨ ساله و ٦ ماهه داريم. موقع ازدواجمان خواهر همسرم مخالف بود.همسرم وضعيت مالي خوبي داشت و اون دوست داشت كه همسرش از خانواده خيلي مرفه باشه. من خانواده تحصيل كرده اي دارم. از نظر مالي هم وضعيتمان متوسط است. خانواده همسرم هم متوسط رو به بالا هستند. البته دري به تخته خورده و به جايي رسيدند. همسرم يك خواهر و دو برادر ديگر هم دارد. كه برادرها با وجود سن بالا ازدواج نكرده اند. وقتي خواهر همسرم براي گرفتن أقامت از ايران خارج شد من و همسرم ازدواج كرديم. همه چيز عالي بود. تا اينكه پدر شوهرم فوت كرد و خواهر شوهربدون گرفتن أقامت به ايران آمد. من هم هميشه در شگفت از رفتارهاي او. هنوز چند وقتي از ورودش نگذشته بود كه شروع كرد به بي احترامي. مادر تو فلان است. من اگر ايران بودم نمي گذاشتم تو با داداش من ازدواج كني. اگر تو با من بخواي بياي فلان جا من اصلا نمي رم. تو زود بچه دار شدي تا نكنه داداشم تو رو طلاق بده. .....داشتم ديوانه مي شدم. آخه تا چه حد يك آدم مي تونه بدون شعور باشه. مامانش هم هي مي گفت عيب نداره تو زنگ بزن. تو دعوتش كن و من هم غلام حلقه به گوش. تا اينكه سر توهيني كه به مامانم كرد من هم قاطي كردم از خونه مادر شوهر آمدم بيرون. چند ماهي با هم حرف نزديم. مامانش هم هي من رومجبور مي كرد زنگ بزنم. جالب اينجا بود كه جوابم رو نمي داد. يك بار هم در كمال پررويي گفت چقدر زنگ مي زني. مگه نمي بيني جوابت رو نمي دم. من اصلا آدم احمقي نيستم. مهندسي كامپيوترخواندم. با موقعيت شغلي خوب كه بخاطر بچه ها رهاش كردم. از نظر قيافه هم خوب هستم. اين رو گفتم كه بيشتر من رو بشناسيد. همسرم توي اين دعوا پشت من بود. چون خواهرش هرروز با يكي دعوا مي كنه. هروقت بره بيمارستان دنبال بخش پرستاري است تا شكايت كنه. آنقدر مدرسه پسرش رو انتقاد كرده كه ديگه ثبت نامش نكردند. امسال هم كه كلا با خانواده شوهرش قطع رابطه كرده. تازه اون ها ايران هم نيستند. فقط گذري مي آيند. همسرش هم از دستش عاصي است. اما بخاطر بچه هاش چيزي نمي گه. دو برادر ديگر هم كه كلي خانم رو ساپورت مالي مي كنند تا اعصابش به هم نريزه.
    اما دوباره الان با من قهر تشريف دارند. من كه نمي دونم چرا. اصلا هم فكر نمي كردم كه قهر كرده. ولي وقتي چند بار زنگ زدم تا حالش رو بپرسم و ديدم كه جواب نمي ده همسرم گفت از دستت ناراحت شده. گفته تو بهش بي ادبي كردي 🤔🤔😩حالا هم كه مادرشان نمي دانم چشون شده چون ايشون هم جواب من رو نمي ده. مادرش خيلي طرفدارش است. مي گه اون پدرش رو از دست داده (من هم از دست دادم )نمي گذارم ناراحت بشه. تازه مي كه هر كي اون رو ناراحت كنه. بايد با من هم قطع رابطه كنه. 😭😭ديگه نمي دونم بايد چي كار كنم. من هم غرور دارم. خسته شدم از بس ألكي رفتند توي قيافه كه چرا فلان حرف رو زد. چرا رفت شمال ولي با ما ٢سال پيش نيامد. چرا با فلاني كه با ما قهره رفت و آمد مي كنه. دوستان شما بگيد من چكار كنم. حالم خيلي بده. نمي دونم بايد به مادر شوهرم باز هم زنگ بزنم. آخه بي احترامي تا كجا

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 آذر 95 [ 16:34]
    تاریخ عضویت
    1393-3-18
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    2,315
    سطح
    29
    Points: 2,315, Level: 29
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 55 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان من واقعا نمي دونم تا كجا بايد به خانواده همسر احترام گذاشت. همسرم گاهي بهم مي گه نگذار اين همه احترام آخراين شد جوابت. گاهي هم مي گه تو نبايد فلان حرف رو به خواهرم مي زدي. الان دارند تنبيهت مي كنند. من هم اصلا نمي فهمم اگر از حرفي ناراحت مي شوند چرا به من نمي گويند. همه خوبي هاي آدم رو كنار مي گذارند كه فلان حرفت ما را ناراحت كرد. من هم اگر حرفي زدم از روي صميميت و با شوخي بوده. فكر نمي كردم كسي رو ناراحت كنم حالا به خواهرش گفتم به مادرش چه ربطي داره. دوستان مي شه كمكم كنيد. نمي دونم بايد به منزل مامانش برم يا نه.

  3. #3
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    یه رفت و آمد رسمی و صحبت های معمولی با خانواده همسرت داشته باش و کاری به کارشون نداشته باش
    مشکل برای خودت و زندگیت درست نکن

    قهره که قهره
    این همه تلفن زدن نداره !

    هر وقت هم آشتی کردین دیگه صمیمی نشو.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  4. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    ستاره زیبا (دوشنبه 22 شهریور 95), عشق آفرین (سه شنبه 30 شهریور 95)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 آذر 95 [ 16:34]
    تاریخ عضویت
    1393-3-18
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    2,315
    سطح
    29
    Points: 2,315, Level: 29
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 55 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    امروز همسرم با مادرش حرف زد. دربين حرف هاش هم گفت كه چرا جواب من را نمي دهد. (چند روز قبل كه براي تبريك تولد پسر خواهر شوهرم باهاش تماس گرفته بودم اون گله كرد كه چرا مادرشوهرم را با خودمان مسافرت نمي بريم. من هم گفتم ما هر جا دعوت مي شويم همسرم نمي ياد. خيلي دوست دارم با مامانم بريم مشهد. ولي اون همش كار رو بهانه مي ياره. فقط يه بار با من مشهد آمده آن هم با مامان و (مادربزرگ همسرم )بوده. حالا بهشون بر خورده كه منت گذاشتي كه مامانم رو بردي مسافرت. و بخاطر همين موضوع قلب مادر شوهرم درد گرفته و بيمارستان بستري شده 😳😳😳
    من هم گفتم خواهرشوهرم هر جور دوست داره فكر كنه و برداشت كنه. ولي من اصلا منظورم منت گذاشتن و ناراحت كردن شما نبوده. شما مثل مادرم برايم قابل احترام هستيد. و اگر هم كاري مي كنيم وظيفه مان است. جالب بود با تمام حرف هاي من باز هم طرف دخترش بود. هيچ وقت منصفانه تصميم نگرفتم. حالا من ماندم واقعا چطور باهاشون برخورد كنم. خيلي از چشمم أفتادند. همش دنبال حاشيه. همش انتقاد. رها كنمشان ؟

  6. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 مهر 95 [ 09:21]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    605
    سطح
    12
    Points: 605, Level: 12
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 59 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    سلام

    یه رفت و آمد رسمی و صحبت های معمولی با خانواده همسرت داشته باش و کاری به کارشون نداشته باش
    مشکل برای خودت و زندگیت درست نکن

    قهره که قهره
    این همه تلفن زدن نداره !

    هر وقت هم آشتی کردین دیگه صمیمی نشو.
    این کارو کن

  7. کاربر روبرو از پست مفید نهال :) تشکرکرده است .

    شیدا. (سه شنبه 23 شهریور 95)

  8. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 آذر 95 [ 16:34]
    تاریخ عضویت
    1393-3-18
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    2,315
    سطح
    29
    Points: 2,315, Level: 29
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 55 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بايد بزرگ بشم. چرا اينقدر حرف ديگران برام مهم است. همش مي گم من هم پسر دارم نكنه من كار اشتباهي كرده باشم. اعتماد به نفسم به شدت پايين آمده. همسرم گاهي محكومم مي كنه كه تو أعصابت بهم ريخته. نمي دونم شايد حق با اون باشه. خيلي كم خوابم. با دو تا پسر بچه كه يكيشون به شدت شيطون است. خانواده همسرم هيچ وقت پشت من نبودند. هميشه در بحث هاي بين من و همسرم بهش گفتند فكرش رو نكن ما بچه ها رو نگه مي داريم. يعني سر يك بحث كوچك جدا شو. مهم نيست. بايد روي زندگيم بيشتر تمركز كنم. فكر كردن به آن ها بيشتر من رو عصبي مي كنه. بايد ياد بگيرم براي خودم زندگي كنم نه ديگران

  9. کاربر روبرو از پست مفید روياي آبي تشکرکرده است .

    عشق آفرین (سه شنبه 30 شهریور 95)

  10. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 دی 95 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1391-12-20
    نوشته ها
    343
    امتیاز
    5,466
    سطح
    47
    Points: 5,466, Level: 47
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    59

    تشکرشده 378 در 207 پست

    Rep Power
    53
    Array

    Thumb

    سلام
    آخر خودت جواب خودتو دادي
    خيلي در عجبم چرا انقد برات مهمه.
    اگر انقد به فكر اونها بودي به فكر بهبود رابطه ات با همسرت بودي اون دو تا انتقادم بهت نمي كرد
    شما باهاشون حرف زدي . گفتي منظور نداشتي ولي باز محلت نمي زارن.
    ببين عزيزم وقتي خودت به خودت احترام نميزاري توقع نداشته باش بقيه هم بزارن . با همچين آدمهايي بايدكجدار و مريض رفتار كرد. اصلا صميمي نشو فقط صله رحم به جا بيار. اومدن اومدن نيومدنم برات مهم نباشه سفر رفتنتم فقط به خودت ربط داره . با هركسي بري.
    براي خودت حق قائل باش. دل شوهرتو به دست بيار.
    رو بچه هاو همسرت كار كن چه اهميتي داره چكار ميكنن و چي ميخوان.
    حوصله داريا
    منم تا پارسال اين مدلي بودم(البته نه به شدت شما- بخاطر نفرتم بود) ديدم دارم حمايت شوهرمو از دست ميدم. اصللللللا بخاطر شخص سومي نه اوقات خودت نه همسرت و نه بچه هاتو تلخ نكن. حيف اون مغزت نيست با فكر كردن به آدمهاي روانپريش خراب بشه؟
    ارتباطتو كم كن به خانوادت برس
    ویرایش توسط paria_22 : چهارشنبه 24 شهریور 95 در ساعت 08:54

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 آذر 95 [ 16:34]
    تاریخ عضویت
    1393-3-18
    نوشته ها
    44
    امتیاز
    2,315
    سطح
    29
    Points: 2,315, Level: 29
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 135
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 55 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شب همگي بخير. عيدتان هم مبارك. دوستان من ديروز به مادرشوهرم زنگ زدم. تازه از سفر برگشته بود. برايم خيلي سخت بود عادي حرف بزنم. دلم خيلي ازش گرفته. ولي عادي برخورد كردم. اون هم خيلي عادي بود. مثل هميشه. امشب هم رفتم منزلشان. شام هم از بيرون گرفتم بردم. خيلي عادي مثل هميشه ظرف ها را مرتب كردم. ميز را چيدم. در مورد سفرش سوال كردم. ما فردا عازم سفر هستيم. ايشون را هم تعارف كردم كه با ما بيايد. خودش ذاتا آدم خوبيه. ولي خيلي تحت نفوذ دخترش قرار داره. چون دخترش خيلي تنهاست ازش حمايت مي كنه. تا حالا كه خوب بود. اميدوارم بقيه اش هم خوب باشه. من نگذاشتم خواهر شوهرم به هدف أصليش كه تفرقه بين ما بود برسه. 😜😜خ

  12. کاربر روبرو از پست مفید روياي آبي تشکرکرده است .

    عشق آفرین (سه شنبه 30 شهریور 95)

  13. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 19 فروردین 03 [ 05:33]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    775
    امتیاز
    24,207
    سطح
    94
    Points: 24,207, Level: 94
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,329

    تشکرشده 1,634 در 590 پست

    Rep Power
    161
    Array

    Pencil

    سلام رویای آبی عزیز.

    خودت رو ازین مسائل پیش پا افتاده کنار بکش...ما مسئول برآورده کردن هر خواسته ی دیگران نیستیم و اگه این حق رو برای خودمون قائل باشیم که گاهی محکم "نه " بگوییم ، در پی توجیه اون نیز نمیریم.

    در برابر خواهرشوهر و مادرشوهرت سیاستمدارانه رفتار کن. با رفتار سیاستمندانه هم حدومرز اون ها رو بهشون نشون میدی و هم غیر مستقیم بهشون اعلام میکنی حال بحث به خاطر

    مسائل جزئی رو ندارم ،وچیزی که برای شما ذغذغه هست برای من بی ارزشه.

    توجهت رو بیشتر به بازسازی رابطه با همسرت کن . و سعی کن هر روز برای خوشحالی خودت و همسرت و خانوادت یه کار جدید کنی هرچند کوچیک. تصمیم بگیر وقتی رو که صرف این

    کارها و حرف های بیهوده می کردی رو صرف بهبود رابطه با همسر و فرزندان نازنینت کنی.

    برای مشخص کردن حد و مرز برای ارتباط با دیگران ،اول باید حدو مرز اونها رو در ذهن و افکارت محدود کنی. بعد در دنیای واقعی.تا وقتی توی فکرت و ذهنت( که کاملا دست خودت هست

    )بتونی برای ورود ناخواسته ی اونها حد و مرز تعیین کنی ،پس برای مشخص کردن حدومرز در واقعیت آماده ای.

    موفق باشی

  14. 3 کاربر از پست مفید Eram تشکرکرده اند .

    mercedes62 (سه شنبه 30 شهریور 95), Shadi2 (سه شنبه 30 شهریور 95), عشق آفرین (سه شنبه 30 شهریور 95)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: پنجشنبه 26 مرداد 91, 11:13
  2. امروز عشق است
    توسط ani در انجمن خودآگاهی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 17 آذر 88, 18:25
  3. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 88, 08:22
  4. بهار هنوز هست ، باور كنين!!
    توسط آرمان 26 در انجمن آرامش
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 15 فروردین 88, 11:59

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.