به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اردیبهشت 00 [ 14:43]
    تاریخ عضویت
    1395-5-07
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    5,055
    سطح
    45
    Points: 5,055, Level: 45
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Tavajoh دلایل اختلافات من وهمسرم وقرارگرفتن درمرحله جدایی

    سلام....

    من 16ساله وهمسرم 19ساله بودعقدکردیم.ودوسال بعدش ازدواج کردیم پدرومادرمن هردوکارشناس حقوق هستن وپدرومادرهمسرم هردوتقریبابی سوادهستن وخونواده ما5نفرس وخونواده اونا4نفره وفقط دوتابرادرهستن منم بچه اول خونواده ام وی خواهرو ی برادر دارم

    .من وهمسرم تقریبا یک سال باهم دوست بودیم


    پدرمن توشهرمون ازلحاظ خوبی زبانزده وموقعیت اجتماعی خوبی داره ووضع مال خوبی دار

    خودمم ازلحاظ زیبایی خیلی زیباهستم یعنی هرکی که منومیبینه حیرت زده اززیباییم تعریف میکنه...

    خونواده شوهرم ازابتداباازدواج مامخالف بودن ب این دلیل ک چرابرادربزرگترشوهرم هنوزنامزدنکرده وشوهرمن زودترازبرادربزرگش ازدواج کرده وعدم استقلال مالی شوهرم باعث میشدتحت تاثیرفشارهای اوناقراربگیره مثلانمیذاشتن بیادخونمون ومدام سرزنشش میکردن بحدی رسیده بود ک شوهرم ی شب ک من حرف ازخودکشی زدم بهم گفت خودتوبکش واگه تافرداخودتونکشی میخوام تف کنم روت....و وقتی من درحضورش20تاقرص خوردم بدون اینکه ب پدرومادرم بگه ازخونمون باعجله فرارکردووخلاصه اختلاف بزرگی بین ماافتاد ک خونواده من مهریمواجراگذاشتن ومیخواستن من جدابشم چون شوهرم بحدی رسیده بود ک فقط من باهمه اینابدلیل وابستگی شدیدم هیچ جورنمیتونسم ازش جدابشم وخیلی خودمو تحقیرکردم والان ک ب اون روزای خفت بارفکرمیکنم ازخودم نفرت پیدامیکنم وخلاصه اون شرط گذاشت ک بایدمهریتوببخشی تاآشتی کنیم ومنم باوجودمخالفت اکیدخونوادم تن ب کتک خوردن ازپدرومادرم وهمه چیزدادم وباتهدیدبه خودکشی راضیشون کردم وبلاخره 150تاازمهریموبخشیدم و50تادیگه باقی موند ک اونم خونوادم باعث شدن.خلاصه آشتی کردیم واونجور ک خودش میگف خونوادش میگفتن بااین مبلغ حالاطلاقش بدیم ولی خودش نذاشته بودونخواسته بودوبعدازمدتی برادرشونامزدکردن وسریعم براش عروسی گرفتن.وبعدازاونامام عروسی کردیم تواین مدت هرباربحث ودعوامون میشدمن التماس میکردم واون خیلی لذت میبردومنوخردمیکردوتحقیرم میکردو


    خلاصه3ماه بعدازعروسی من حامله شدم واینجابود ک بازم فشارهای خونوادش شروع شدوخیلی منوتحقیرمیکردن مثلاپیش جاریم ک همیشه حسادت منومیکرد.شوهرم تازه درسشوتموم کرده بودوهیچ درآمدی نداش ومن هم هیچ توقعی ازش نداشتم وهمه جوره کمکش میکردم وطبقه پایین توزیرزمین خونه پدرش اینازندگی میکردیم واین واقعابرای من عذاب بود ودلیل احمقانه اوناواسه آزارمن این بود ک چرا مازودترازپسربزرگش بچه دارشدیم والبتهاینم بگم ک اوناهردوتالاسمی داشتن ونمیتونسن بچه داربشن.ولی شوهرم جلوی پدرومادرش واستادوازمن حمایت کردوخیلی دوسم داست هرچی میگفتم گوش میدادبهم محبت میکردومدتی باخونوادش قطع رابطه کرد و

    تواین مدت بابای من تمام مخارجمونو میدادوبرامون ماشین خریدوخیلی کمکمون میکرد

    من همچنان بخاطرکینه بخشیدن مهریم تحقیرشدنام وفحشاش ب پدرومادرم ناراحت بودم وازش کینه داشتم ودعوامون میشدتاجاییکه دعوابرای ماعادت شدوالبته فشارهای پدرومادرش وآزارواذیتشون وکنایههاشون ب من دلیل اصلی دعواهامون بود.تااینکه اون ک میدونس من ازطلاق میترسم وحاضربه هرکاری هستم ک جدانشیم.رفت درخواست طلاق دادوتواین مدتم رفته بودتوسایت همسریابی عضوشده بودوبادختری رابطه برقرارکرده بود ک من بعدازآشتی ورفتن ب خونه تولپ تاپش دیدم ومتوجه شدم نمیگم خسته نشده بودولی هدف اصلیش ترسوندن من بودومن وخونوادم اینومیدونستیم خلاصه من تاتهش رفتم وباوجوداینکه خیلی برام سخت بودوتوخونه پدرم بودم ک متوجه شدم دوباره باردارم ولی هیچ علاقه ای برای ادامه وآشتی نشون ندادم وسه ماه گذشت تااینکه خودش ازم خواس برگردم وگف تواین مدت قدرتودونستم وفهمیدم چقدردوستت دارم وهیچکی جاتونمیگیره.من بعدازبرگشتم ب خونه توایمیلاش دیدم ک ب اون دختره نوشته بود ک زنمو دوس دارم ولی زندگی رو ب کامم تلخ میکنه ودیگه نوشته بود زودازدواج کردم چون زنم خیلی زیباودوس داشتنی بود...من توتمام اون مدت بیشترازچشام بهش اعتمادداشتم وهیچوقت چکش نمیکردم ولی اونروزاتفاقی تولپ تاپش توایمیلاش دیدم ک ازهمون نامزدی بادخترای مختلف ارتباط داشته ودنبال دوستی بوده.ولی بدلایل مختلف هیکدوم منتهی ب دوستی نشدهبود.وقتی فهمیدم داشتم نابودمیشدم بهش گفتم واون ازم خواست ببخشمش و ی فرصت دیگه بهش بدم تااعتمادموجلب کنه منم همین کاروکردم وگف دلیل این کارش این نبوده ک من چیزی کم گذاشته باشم فقط هوس بازی بوده.چون من خیلی دلم میخواس دلیل خیانتاشوبدونم تاخودمواصلاح کنم ولی اون گف دلیلش فقط هوس بوده......وخلاصه ماصاحب دوتاپسرشدیم شوهرمم توشرکت کارمیکردو همه چی خیلی خوب بودو

    ولی کم کم شوهرم رفتارش بدشد.مثلاشدیدامنومحدودمیک ددمیگف درس نخون دانشگاه نرو...ب چادرم حجابم خیلی گیرمیداد....سرخونه بابام رفتن دعوام میکرد....وباوجودهمه اصرارهای من بازم حاضرنبودخونه مستقل بگیره البته خونوادش چون برادرشم بالاخره بچه دارشد دست ازآزارواذیت ودخالت ورداشتن واوناتاثیرچندانی نداشتن فقط خودش.....شوهرم بشدت بددهنه وخیلی دست بزن داره وقتی عصبانی میشه هیچی نمیفهمه......حتی بچه هارم کتک میزنه وبه پدرومادرم بدترین فحشارومیده وبدترین بی احترامیاوتوهینارومیکنه...... .ازوقتی پسرکوچیکم سه ماهش بودبخاطرگریه هاش شوهرم گازش میگرفت ومن بعداآثارشوتوبدنش میدیدم ....میگف آخه خیلی گریه میکنه اعصابم خردمیشه ب پدرومادرشم هرروزمیگفتم ولی انگار ن انگار.......ی نصیحت جزئی میکررن ک نزن وبه مسخره میگرفتن.....


    سرمسائل کوچک مثل خونه بابام رفتن دعواراه مینداخت وکتکم میزد....سرنصب تلگرام بشدت کتکم زدوشدیدامنوازینجوربرنامه ها منع کرد......اصلااهل تفریح ومسافرت نبود.....اهل رفت وآمدنبودوکمتروکمترش کرد.....همش بهونه میگرفت ودعوامون میشدومنم بخاطرگذشته وتحقیرشدنام اصلاکوتاه نمیومدم.....درآمدشدپنهون میکردودرحالیکه بعدافهمیدم ماهی 400تومن ازحقوقشوهمون لحظه اول پس اندازمیکرده ماروتوفشاروتنگنامیذاشت وشدیداباخریدکردن مخالف بود....توخونه همیشه سردوخشک بود....وخلاصه من هیچ تفریح ودلخوشی ای نداشتم وخیلی داشتم اذیت میشدم.باهمه ایناتصمیم گرفتم بهش محبت کنم وازین طریق روابطمونوبهترکنم تاشایداونم ب خواسته های من توجه کنه.رفت وآمدموباخونوادم کم کردم وباخونواده اون بیشترکردم....براش تولدگرفتم و روز مردهم جشن گرفتم کیک پختم وبراش کادوخریدم وپدرومادرشودعوت کردم جشن گرفتیم درحالیکه پدرومادرمن اصلاخونمون نمیومدن.حسابی پذیرایی واحترام کردم ووقتی براخریدوسایل میرفتیم بانه خواستم مامانشم ببریم وباهزینه خودمون بردیم وآوردیمش.....امااون انگارباهمه ایناپرروترشد.....با ی دعوای کوچیک کلی کتکم زدوبه بابام زنگ زدوبدترین فحشارو دادوالبته تواین مدت چن باردیگه باپدرومادروبرادرم درگیرشدوآبروریزی راه انداخته بودومن خیلی ازین بی تربیتیش بدم میاد ولی بااین وجودگذشت کردم...خلاصه بعدش رفتم محل کارش ولی کاری نکردم کنارماشینمون بیرون شرکت واستادم وبهش زنگ زدم وففط همین واون بعدش اینوسوژه کرد ک چون اومدب شرکت دیگه همه چی بین ماتموم شددرحالیکه من فقط واسه این رفتم ک یکم عصبانیتم تخلیه بشه وبترسونمش ک تلافی کتک زدن وفحشاتودرمیام ولی حتی توهم نرفتم وفقط بهش زنگ زدم گفتم جلوی شرکتم...البته دوستش منودیدوفهمیددعوامون شده واومدبامن صحبت کرد...من اون شب خونه بابام موندم ولی صب ک برگشتم خونمون...چون تواین چن سال هرباردعوامون میشدقهرمیکردم میرفتم وسابقه نداش خودم برگردم...خیلی تعجب کردوسوءاستفاده کردوقهرکردرفت خونه پدرش.یک ماه منتظرشدم بیادتاینکه دیدم پدرومادرشم شروع ب دخالت وآزارمن کردن بعدخونه رو ترک کردم واومدم خونه بابام.....الان یه ماهه اینجاییم دوباره رفته درخواست طلاق داده.....من اصلادلم نمیخوادزندگیمون ارهم بپاشه چون دوتابچه داریم......بچه هابنظرتون چیکارکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خیلی خوشحالم ک اینجامیتونم باآدماییی ازجنس خودم ک درکم میکنن درددل کنم
    ویرایش توسط *Asal* : یکشنبه 14 شهریور 95 در ساعت 23:33

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 96 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1395-3-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    2,234
    سطح
    28
    Points: 2,234, Level: 28
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 66
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    78

    تشکرشده 156 در 94 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام متاسفم
    همسرت دچار کمبود عزت نفس هست که دست به این چنین کارهایی زده
    قهر اصلا خوب نیست به خصوص در مورد شما که اثار خیانتش را دیده بودید
    سعی کن همیشه بیشتر درون گرا باشی تا بیرون گرا
    به نظر من اگر زندگیت را دوست داری برگرد خونه حتی شده یک عذر خواهی کوچو لو کن در مقابل بی مهریش سکوت کن وقتی جوابی ندهی اون میفهمد که قوی هستی و دیگر سعی نمیکند با حرفاش اذیتت کند و از طرفی دیگر شما با احترام برخورد کردی هر کسی که سنگ انداخت جوابش که سنگ پرت کردن نیست کمی صبرت را بالا ببر
    به پیامدهای خانوادش فکر نکن اهمیت ندهید فقط به فکر حفظ زندگیت باش
    ارتباط اجتماعیت رابیشتر کن کلاس ورزش بروید تا روحیه ات قوی شود
    درست هست که زیبایی ولی گول زیبایی را نخور متفاوت باش به خودت برس سعی کن در خونه از رنگهای شاد استفاده کنی در لباس پوشیدن تنوع به خرج دهید
    در تزیین سفره دقت کن از رنگهای مختلف استفاده کن جوری که وقتی سر سفره حاضر میشود به وجد بیاید
    گذشته ها گذشته اصلا دیگر هیییییچ وقت دلخوریها را باز گو نکنید
    به فکر ساختن زندگی باش توام با ارامششششش
    به اتاق خوابت اهمیت دهید مسئله جنسی را جدی بگیرید
    لطفا کلید مرد اقتدار مرد و روابط جنسی از صوت دکتر حبشی را دانلود کن با دقت چندین بار گوش کنید
    یک خانم موفق به همه جوانب زندگیش اهمیت میدهد و ظرافت را در خانه داری اشپزی در گفتگوی با همسر در گرم نگه داشتن کانون خانواده و ارتباط با فامیل را همه مدنظر قرار میدهد

    تایید تشکر و قدردانی از همسرت فراموش نشود جمله بهت افتخار میکنم معجزه میکند خلاصه بایستی بزنی زیر کتش تا به اون نتیجه که میخواهی برسی
    برای شما ارزوی خوشبختی وسعادت را از خدای بزرگ میکنم
    موفق باشید

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 02 بهمن 95 [ 15:41]
    تاریخ عضویت
    1395-6-15
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    367
    سطح
    7
    Points: 367, Level: 7
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط *Asal* نمایش پست ها
    سلام....

    من 16ساله وهمسرم 19ساله بودعقدکردیم.ودوسال بعدش ازدواج کردیم پدرومادرمن هردوکارشناس حقوق هستن وپدرومادرهمسرم هردوتقریبابی سوادهستن وخونواده ما5نفرس وخونواده اونا4نفره وفقط دوتابرادرهستن منم بچه اول خونواده ام وی خواهرو ی برادر دارم

    .من وهمسرم تقریبا یک سال باهم دوست بودیم


    پدرمن توشهرمون ازلحاظ خوبی زبانزده وموقعیت اجتماعی خوبی داره ووضع مال خوبی دار

    خودمم ازلحاظ زیبایی خیلی زیباهستم یعنی هرکی که منومیبینه حیرت زده اززیباییم تعریف میکنه...

    خونواده شوهرم ازابتداباازدواج مامخالف بودن ب این دلیل ک چرابرادربزرگترشوهرم هنوزنامزدنکرده وشوهرمن زودترازبرادربزرگش ازدواج کرده وعدم استقلال مالی شوهرم باعث میشدتحت تاثیرفشارهای اوناقراربگیره مثلانمیذاشتن بیادخونمون ومدام سرزنشش میکردن بحدی رسیده بود ک شوهرم ی شب ک من حرف ازخودکشی زدم بهم گفت خودتوبکش واگه تافرداخودتونکشی میخوام تف کنم روت....و وقتی من درحضورش20تاقرص خوردم بدون اینکه ب پدرومادرم بگه ازخونمون باعجله فرارکردووخلاصه اختلاف بزرگی بین ماافتاد ک خونواده من مهریمواجراگذاشتن ومیخواستن من جدابشم چون شوهرم بحدی رسیده بود ک فقط من باهمه اینابدلیل وابستگی شدیدم هیچ جورنمیتونسم ازش جدابشم وخیلی خودمو تحقیرکردم والان ک ب اون روزای خفت بارفکرمیکنم ازخودم نفرت پیدامیکنم وخلاصه اون شرط گذاشت ک بایدمهریتوببخشی تاآشتی کنیم ومنم باوجودمخالفت اکیدخونوادم تن ب کتک خوردن ازپدرومادرم وهمه چیزدادم وباتهدیدبه خودکشی راضیشون کردم وبلاخره 150تاازمهریموبخشیدم و50تادیگه باقی موند ک اونم خونوادم باعث شدن.خلاصه آشتی کردیم واونجور ک خودش میگف خونوادش میگفتن بااین مبلغ حالاطلاقش بدیم ولی خودش نذاشته بودونخواسته بودوبعدازمدتی برادرشونامزدکردن وسریعم براش عروسی گرفتن.وبعدازاونامام عروسی کردیم تواین مدت هرباربحث ودعوامون میشدمن التماس میکردم واون خیلی لذت میبردومنوخردمیکردوتحقیرم میکردو


    خلاصه3ماه بعدازعروسی من حامله شدم واینجابود ک بازم فشارهای خونوادش شروع شدوخیلی منوتحقیرمیکردن مثلاپیش جاریم ک همیشه حسادت منومیکرد.شوهرم تازه درسشوتموم کرده بودوهیچ درآمدی نداش ومن هم هیچ توقعی ازش نداشتم وهمه جوره کمکش میکردم وطبقه پایین توزیرزمین خونه پدرش اینازندگی میکردیم واین واقعابرای من عذاب بود ودلیل احمقانه اوناواسه آزارمن این بود ک چرا مازودترازپسربزرگش بچه دارشدیم والبتهاینم بگم ک اوناهردوتالاسمی داشتن ونمیتونسن بچه داربشن.ولی شوهرم جلوی پدرومادرش واستادوازمن حمایت کردوخیلی دوسم داست هرچی میگفتم گوش میدادبهم محبت میکردومدتی باخونوادش قطع رابطه کرد و

    تواین مدت بابای من تمام مخارجمونو میدادوبرامون ماشین خریدوخیلی کمکمون میکرد

    من همچنان بخاطرکینه بخشیدن مهریم تحقیرشدنام وفحشاش ب پدرومادرم ناراحت بودم وازش کینه داشتم ودعوامون میشدتاجاییکه دعوابرای ماعادت شدوالبته فشارهای پدرومادرش وآزارواذیتشون وکنایههاشون ب من دلیل اصلی دعواهامون بود.تااینکه اون ک میدونس من ازطلاق میترسم وحاضربه هرکاری هستم ک جدانشیم.رفت درخواست طلاق دادوتواین مدتم رفته بودتوسایت همسریابی عضوشده بودوبادختری رابطه برقرارکرده بود ک من بعدازآشتی ورفتن ب خونه تولپ تاپش دیدم ومتوجه شدم نمیگم خسته نشده بودولی هدف اصلیش ترسوندن من بودومن وخونوادم اینومیدونستیم خلاصه من تاتهش رفتم وباوجوداینکه خیلی برام سخت بودوتوخونه پدرم بودم ک متوجه شدم دوباره باردارم ولی هیچ علاقه ای برای ادامه وآشتی نشون ندادم وسه ماه گذشت تااینکه خودش ازم خواس برگردم وگف تواین مدت قدرتودونستم وفهمیدم چقدردوستت دارم وهیچکی جاتونمیگیره.من بعدازبرگشتم ب خونه توایمیلاش دیدم ک ب اون دختره نوشته بود ک زنمو دوس دارم ولی زندگی رو ب کامم تلخ میکنه ودیگه نوشته بود زودازدواج کردم چون زنم خیلی زیباودوس داشتنی بود...من توتمام اون مدت بیشترازچشام بهش اعتمادداشتم وهیچوقت چکش نمیکردم ولی اونروزاتفاقی تولپ تاپش توایمیلاش دیدم ک ازهمون نامزدی بادخترای مختلف ارتباط داشته ودنبال دوستی بوده.ولی بدلایل مختلف هیکدوم منتهی ب دوستی نشدهبود.وقتی فهمیدم داشتم نابودمیشدم بهش گفتم واون ازم خواست ببخشمش و ی فرصت دیگه بهش بدم تااعتمادموجلب کنه منم همین کاروکردم وگف دلیل این کارش این نبوده ک من چیزی کم گذاشته باشم فقط هوس بازی بوده.چون من خیلی دلم میخواس دلیل خیانتاشوبدونم تاخودمواصلاح کنم ولی اون گف دلیلش فقط هوس بوده......وخلاصه ماصاحب دوتاپسرشدیم شوهرمم توشرکت کارمیکردو همه چی خیلی خوب بودو

    ولی کم کم شوهرم رفتارش بدشد.مثلاشدیدامنومحدودمیک ددمیگف درس نخون دانشگاه نرو...ب چادرم حجابم خیلی گیرمیداد....سرخونه بابام رفتن دعوام میکرد....وباوجودهمه اصرارهای من بازم حاضرنبودخونه مستقل بگیره البته خونوادش چون برادرشم بالاخره بچه دارشد دست ازآزارواذیت ودخالت ورداشتن واوناتاثیرچندانی نداشتن فقط خودش.....شوهرم بشدت بددهنه وخیلی دست بزن داره وقتی عصبانی میشه هیچی نمیفهمه......حتی بچه هارم کتک میزنه وبه پدرومادرم بدترین فحشارومیده وبدترین بی احترامیاوتوهینارومیکنه...... .ازوقتی پسرکوچیکم سه ماهش بودبخاطرگریه هاش شوهرم گازش میگرفت ومن بعداآثارشوتوبدنش میدیدم ....میگف آخه خیلی گریه میکنه اعصابم خردمیشه ب پدرومادرشم هرروزمیگفتم ولی انگار ن انگار.......ی نصیحت جزئی میکررن ک نزن وبه مسخره میگرفتن.....


    سرمسائل کوچک مثل خونه بابام رفتن دعواراه مینداخت وکتکم میزد....سرنصب تلگرام بشدت کتکم زدوشدیدامنوازینجوربرنامه ها منع کرد......اصلااهل تفریح ومسافرت نبود.....اهل رفت وآمدنبودوکمتروکمترش کرد.....همش بهونه میگرفت ودعوامون میشدومنم بخاطرگذشته وتحقیرشدنام اصلاکوتاه نمیومدم.....درآمدشدپنهون میکردودرحالیکه بعدافهمیدم ماهی 400تومن ازحقوقشوهمون لحظه اول پس اندازمیکرده ماروتوفشاروتنگنامیذاشت وشدیداباخریدکردن مخالف بود....توخونه همیشه سردوخشک بود....وخلاصه من هیچ تفریح ودلخوشی ای نداشتم وخیلی داشتم اذیت میشدم.باهمه ایناتصمیم گرفتم بهش محبت کنم وازین طریق روابطمونوبهترکنم تاشایداونم ب خواسته های من توجه کنه.رفت وآمدموباخونوادم کم کردم وباخونواده اون بیشترکردم....براش تولدگرفتم و روز مردهم جشن گرفتم کیک پختم وبراش کادوخریدم وپدرومادرشودعوت کردم جشن گرفتیم درحالیکه پدرومادرمن اصلاخونمون نمیومدن.حسابی پذیرایی واحترام کردم ووقتی براخریدوسایل میرفتیم بانه خواستم مامانشم ببریم وباهزینه خودمون بردیم وآوردیمش.....امااون انگارباهمه ایناپرروترشد.....با ی دعوای کوچیک کلی کتکم زدوبه بابام زنگ زدوبدترین فحشارو دادوالبته تواین مدت چن باردیگه باپدرومادروبرادرم درگیرشدوآبروریزی راه انداخته بودومن خیلی ازین بی تربیتیش بدم میاد ولی بااین وجودگذشت کردم...خلاصه بعدش رفتم محل کارش ولی کاری نکردم کنارماشینمون بیرون شرکت واستادم وبهش زنگ زدم وففط همین واون بعدش اینوسوژه کرد ک چون اومدب شرکت دیگه همه چی بین ماتموم شددرحالیکه من فقط واسه این رفتم ک یکم عصبانیتم تخلیه بشه وبترسونمش ک تلافی کتک زدن وفحشاتودرمیام ولی حتی توهم نرفتم وفقط بهش زنگ زدم گفتم جلوی شرکتم...البته دوستش منودیدوفهمیددعوامون شده واومدبامن صحبت کرد...من اون شب خونه بابام موندم ولی صب ک برگشتم خونمون...چون تواین چن سال هرباردعوامون میشدقهرمیکردم میرفتم وسابقه نداش خودم برگردم...خیلی تعجب کردوسوءاستفاده کردوقهرکردرفت خونه پدرش.یک ماه منتظرشدم بیادتاینکه دیدم پدرومادرشم شروع ب دخالت وآزارمن کردن بعدخونه رو ترک کردم واومدم خونه بابام.....الان یه ماهه اینجاییم دوباره رفته درخواست طلاق داده.....من اصلادلم نمیخوادزندگیمون ارهم بپاشه چون دوتابچه داریم......بچه هابنظرتون چیکارکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خیلی خوشحالم ک اینجامیتونم باآدماییی ازجنس خودم ک درکم میکنن درددل کنم



    من فقط میتونم بگم آفرین به این همه صبر و تحمل
    این همه صبرو از کجا آوردی برام جای سوال؟
    اگه همه مثل شما بودن فکر کنم هیچ طلاقی اتفاق نمی افتاد

    از بس بخشیدین و کوتاه اومدین همینه فک میکنه همین کارو میکنین و باز آشتی میکنین، من به جاتون باشم صبر میکنم تا ببینم خودش چیکار میکنه و اگر میخاد طلاق بگیرین موافقت میکردم. تو این زندگی که شما توصیف کردین هیچ نوری نیست ، جالب اینه همسرتون همش دست پیش میگیره، ای کاش یکم منطقی فک کنین و اینکه تا چند سال دیگه با این شرایط قراره ادامه بدین

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط *Asal* نمایش پست ها
    سلام....

    من 16ساله وهمسرم 19ساله بودعقدکردیم.ودوسال بعدش ازدواج کردیم پدرومادرمن هردوکارشناس حقوق هستن وپدرومادرهمسرم هردوتقریبابی سوادهستن وخونواده ما5نفرس وخونواده اونا4نفره وفقط دوتابرادرهستن منم بچه اول خونواده ام وی خواهرو ی برادر دارم

    .من وهمسرم تقریبا یک سال باهم دوست بودیم


    پدرمن توشهرمون ازلحاظ خوبی زبانزده وموقعیت اجتماعی خوبی داره ووضع مال خوبی دار

    خودمم ازلحاظ زیبایی خیلی زیباهستم یعنی هرکی که منومیبینه حیرت زده اززیباییم تعریف میکنه...

    خونواده شوهرم ازابتداباازدواج مامخالف بودن ب این دلیل ک چرابرادربزرگترشوهرم هنوزنامزدنکرده وشوهرمن زودترازبرادربزرگش ازدواج کرده وعدم استقلال مالی شوهرم باعث میشدتحت تاثیرفشارهای اوناقراربگیره مثلانمیذاشتن بیادخونمون ومدام سرزنشش میکردن بحدی رسیده بود ک شوهرم ی شب ک من حرف ازخودکشی زدم بهم گفت خودتوبکش واگه تافرداخودتونکشی میخوام تف کنم روت....و وقتی من درحضورش20تاقرص خوردم بدون اینکه ب پدرومادرم بگه ازخونمون باعجله فرارکردووخلاصه اختلاف بزرگی بین ماافتاد ک خونواده من مهریمواجراگذاشتن ومیخواستن من جدابشم چون شوهرم بحدی رسیده بود ک فقط من باهمه اینابدلیل وابستگی شدیدم هیچ جورنمیتونسم ازش جدابشم وخیلی خودمو تحقیرکردم والان ک ب اون روزای خفت بارفکرمیکنم ازخودم نفرت پیدامیکنم وخلاصه اون شرط گذاشت ک بایدمهریتوببخشی تاآشتی کنیم ومنم باوجودمخالفت اکیدخونوادم تن ب کتک خوردن ازپدرومادرم وهمه چیزدادم وباتهدیدبه خودکشی راضیشون کردم وبلاخره 150تاازمهریموبخشیدم و50تادیگه باقی موند ک اونم خونوادم باعث شدن.خلاصه آشتی کردیم واونجور ک خودش میگف خونوادش میگفتن بااین مبلغ حالاطلاقش بدیم ولی خودش نذاشته بودونخواسته بودوبعدازمدتی برادرشونامزدکردن وسریعم براش عروسی گرفتن.وبعدازاونامام عروسی کردیم تواین مدت هرباربحث ودعوامون میشدمن التماس میکردم واون خیلی لذت میبردومنوخردمیکردوتحقیرم میکردو


    خلاصه3ماه بعدازعروسی من حامله شدم واینجابود ک بازم فشارهای خونوادش شروع شدوخیلی منوتحقیرمیکردن مثلاپیش جاریم ک همیشه حسادت منومیکرد.شوهرم تازه درسشوتموم کرده بودوهیچ درآمدی نداش ومن هم هیچ توقعی ازش نداشتم وهمه جوره کمکش میکردم وطبقه پایین توزیرزمین خونه پدرش اینازندگی میکردیم واین واقعابرای من عذاب بود ودلیل احمقانه اوناواسه آزارمن این بود ک چرا مازودترازپسربزرگش بچه دارشدیم والبتهاینم بگم ک اوناهردوتالاسمی داشتن ونمیتونسن بچه داربشن.ولی شوهرم جلوی پدرومادرش واستادوازمن حمایت کردوخیلی دوسم داست هرچی میگفتم گوش میدادبهم محبت میکردومدتی باخونوادش قطع رابطه کرد و

    تواین مدت بابای من تمام مخارجمونو میدادوبرامون ماشین خریدوخیلی کمکمون میکرد

    من همچنان بخاطرکینه بخشیدن مهریم تحقیرشدنام وفحشاش ب پدرومادرم ناراحت بودم وازش کینه داشتم ودعوامون میشدتاجاییکه دعوابرای ماعادت شدوالبته فشارهای پدرومادرش وآزارواذیتشون وکنایههاشون ب من دلیل اصلی دعواهامون بود.تااینکه اون ک میدونس من ازطلاق میترسم وحاضربه هرکاری هستم ک جدانشیم.رفت درخواست طلاق دادوتواین مدتم رفته بودتوسایت همسریابی عضوشده بودوبادختری رابطه برقرارکرده بود ک من بعدازآشتی ورفتن ب خونه تولپ تاپش دیدم ومتوجه شدم نمیگم خسته نشده بودولی هدف اصلیش ترسوندن من بودومن وخونوادم اینومیدونستیم خلاصه من تاتهش رفتم وباوجوداینکه خیلی برام سخت بودوتوخونه پدرم بودم ک متوجه شدم دوباره باردارم ولی هیچ علاقه ای برای ادامه وآشتی نشون ندادم وسه ماه گذشت تااینکه خودش ازم خواس برگردم وگف تواین مدت قدرتودونستم وفهمیدم چقدردوستت دارم وهیچکی جاتونمیگیره.من بعدازبرگشتم ب خونه توایمیلاش دیدم ک ب اون دختره نوشته بود ک زنمو دوس دارم ولی زندگی رو ب کامم تلخ میکنه ودیگه نوشته بود زودازدواج کردم چون زنم خیلی زیباودوس داشتنی بود...من توتمام اون مدت بیشترازچشام بهش اعتمادداشتم وهیچوقت چکش نمیکردم ولی اونروزاتفاقی تولپ تاپش توایمیلاش دیدم ک ازهمون نامزدی بادخترای مختلف ارتباط داشته ودنبال دوستی بوده.ولی بدلایل مختلف هیکدوم منتهی ب دوستی نشدهبود.وقتی فهمیدم داشتم نابودمیشدم بهش گفتم واون ازم خواست ببخشمش و ی فرصت دیگه بهش بدم تااعتمادموجلب کنه منم همین کاروکردم وگف دلیل این کارش این نبوده ک من چیزی کم گذاشته باشم فقط هوس بازی بوده.چون من خیلی دلم میخواس دلیل خیانتاشوبدونم تاخودمواصلاح کنم ولی اون گف دلیلش فقط هوس بوده......وخلاصه ماصاحب دوتاپسرشدیم شوهرمم توشرکت کارمیکردو همه چی خیلی خوب بودو

    ولی کم کم شوهرم رفتارش بدشد.مثلاشدیدامنومحدودمیک ددمیگف درس نخون دانشگاه نرو...ب چادرم حجابم خیلی گیرمیداد....سرخونه بابام رفتن دعوام میکرد....وباوجودهمه اصرارهای من بازم حاضرنبودخونه مستقل بگیره البته خونوادش چون برادرشم بالاخره بچه دارشد دست ازآزارواذیت ودخالت ورداشتن واوناتاثیرچندانی نداشتن فقط خودش.....شوهرم بشدت بددهنه وخیلی دست بزن داره وقتی عصبانی میشه هیچی نمیفهمه......حتی بچه هارم کتک میزنه وبه پدرومادرم بدترین فحشارومیده وبدترین بی احترامیاوتوهینارومیکنه...... .ازوقتی پسرکوچیکم سه ماهش بودبخاطرگریه هاش شوهرم گازش میگرفت ومن بعداآثارشوتوبدنش میدیدم ....میگف آخه خیلی گریه میکنه اعصابم خردمیشه ب پدرومادرشم هرروزمیگفتم ولی انگار ن انگار.......ی نصیحت جزئی میکررن ک نزن وبه مسخره میگرفتن.....


    سرمسائل کوچک مثل خونه بابام رفتن دعواراه مینداخت وکتکم میزد....سرنصب تلگرام بشدت کتکم زدوشدیدامنوازینجوربرنامه ها منع کرد......اصلااهل تفریح ومسافرت نبود.....اهل رفت وآمدنبودوکمتروکمترش کرد.....همش بهونه میگرفت ودعوامون میشدومنم بخاطرگذشته وتحقیرشدنام اصلاکوتاه نمیومدم.....درآمدشدپنهون میکردودرحالیکه بعدافهمیدم ماهی 400تومن ازحقوقشوهمون لحظه اول پس اندازمیکرده ماروتوفشاروتنگنامیذاشت وشدیداباخریدکردن مخالف بود....توخونه همیشه سردوخشک بود....وخلاصه من هیچ تفریح ودلخوشی ای نداشتم وخیلی داشتم اذیت میشدم.باهمه ایناتصمیم گرفتم بهش محبت کنم وازین طریق روابطمونوبهترکنم تاشایداونم ب خواسته های من توجه کنه.رفت وآمدموباخونوادم کم کردم وباخونواده اون بیشترکردم....براش تولدگرفتم و روز مردهم جشن گرفتم کیک پختم وبراش کادوخریدم وپدرومادرشودعوت کردم جشن گرفتیم درحالیکه پدرومادرمن اصلاخونمون نمیومدن.حسابی پذیرایی واحترام کردم ووقتی براخریدوسایل میرفتیم بانه خواستم مامانشم ببریم وباهزینه خودمون بردیم وآوردیمش.....امااون انگارباهمه ایناپرروترشد.....با ی دعوای کوچیک کلی کتکم زدوبه بابام زنگ زدوبدترین فحشارو دادوالبته تواین مدت چن باردیگه باپدرومادروبرادرم درگیرشدوآبروریزی راه انداخته بودومن خیلی ازین بی تربیتیش بدم میاد ولی بااین وجودگذشت کردم...خلاصه بعدش رفتم محل کارش ولی کاری نکردم کنارماشینمون بیرون شرکت واستادم وبهش زنگ زدم وففط همین واون بعدش اینوسوژه کرد ک چون اومدب شرکت دیگه همه چی بین ماتموم شددرحالیکه من فقط واسه این رفتم ک یکم عصبانیتم تخلیه بشه وبترسونمش ک تلافی کتک زدن وفحشاتودرمیام ولی حتی توهم نرفتم وفقط بهش زنگ زدم گفتم جلوی شرکتم...البته دوستش منودیدوفهمیددعوامون شده واومدبامن صحبت کرد...من اون شب خونه بابام موندم ولی صب ک برگشتم خونمون...چون تواین چن سال هرباردعوامون میشدقهرمیکردم میرفتم وسابقه نداش خودم برگردم...خیلی تعجب کردوسوءاستفاده کردوقهرکردرفت خونه پدرش.یک ماه منتظرشدم بیادتاینکه دیدم پدرومادرشم شروع ب دخالت وآزارمن کردن بعدخونه رو ترک کردم واومدم خونه بابام.....الان یه ماهه اینجاییم دوباره رفته درخواست طلاق داده.....من اصلادلم نمیخوادزندگیمون ارهم بپاشه چون دوتابچه داریم......بچه هابنظرتون چیکارکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    خیلی خوشحالم ک اینجامیتونم باآدماییی ازجنس خودم ک درکم میکنن درددل کنم



    من فقط میتونم بگم آفرین به این همه صبر و تحمل
    این همه صبرو از کجا آوردی برام جای سوال؟
    اگه همه مثل شما بودن فکر کنم هیچ طلاقی اتفاق نمی افتاد

    از بس بخشیدین و کوتاه اومدین همینه فک میکنه همین کارو میکنین و باز آشتی میکنین، من به جاتون باشم صبر میکنم تا ببینم خودش چیکار میکنه و اگر میخاد طلاق بگیرین موافقت میکردم. تو این زندگی که شما توصیف کردین هیچ نوری نیست ، جالب اینه همسرتون همش دست پیش میگیره، ای کاش یکم منطقی فک کنین و اینکه تا چند سال دیگه با این شرایط قراره ادامه بدین

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اردیبهشت 00 [ 14:43]
    تاریخ عضویت
    1395-5-07
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    5,055
    سطح
    45
    Points: 5,055, Level: 45
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون ازتوصیه هات اسماجان.
    من تمام نکاتی رو ک شماذکرکردین میدونسم وتوزندگیم بکارمیبردم.حواسم ب غذام بود.اینکه ی مرددلخوشیش اینه ک وقتی ازسرکارمیادخونه زنش آرایش کرده وپرانرژی وجذاب ب استقبالش بره،غذابراش خیلی مهم بود ک منم حسابی سنگ تموم میذاشتم،واتاق خوابم حتی وقتایی ک قهربودیم وقتی میومدسمتم هیچوقت طردش نمیکررم وهمیشه خودمودراختیارش قرارمیدادم.....من دختر بروزی ام وخیلی ب ظاهرم اهمیت میدم......به لباس پوشیدنم.....ب آرایشم.....ب تمیزی ونظم خونم.....اون خیلی وقتاازینکه انقدبخودم میرسم وبخاطرزیبایی وموقعیتم محدودم میکنه وسعی میونه ازین طریق منوواسه خودش حفظ کنه ک البته رفتارش غیرعادیه......درکل بایدبگم مشکل روانی زیادداره.....ک اصلاخیلیاش قابل درک نیس......همه چی رو جای خودش انجام میدادم.......
    درضمن بالام نوشته بودم ک بعدازدعوامون من بالافاصله ازش معذرت خواهی کردم ونخواسم کدورت واختلاف زیادبشه وادامه پیداکنه ولی اون درمقابل این رفتارم بیشترسوءاستفاده کردوقهرکردرف خونه مامانش اینا.....ب مدت ی ماه.....من وبچه هاموتوخونه تنهامیذاش بااونازندگی میکرد......کم کم ک آزارواذیتاودخالتای خونوادشم شروع شدمنم خونه روترک کردم واومدم خونه بابام.....
    شایددرموردمااین ضرب المثل صدق کنه(نیکی که ازحدبگذرد،نادان خیال بدکند).

    - - - Updated - - -

    ممنونم ازدوست عزیزم وهمفکری وهمدلی وراهنماییش....
    منم کاملابانظرشماموافقم وهمین راهودرپیش گرفتم......
    یعنی منتظرم ببینم چی میشه.....وبه قول شماانقدکوتاه اومدم پرروشده وهمیشه دست پیشومیگیره....
    منم دیگه خسته شدم
    ویرایش توسط *Asal* : دوشنبه 15 شهریور 95 در ساعت 16:28

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اردیبهشت 00 [ 14:43]
    تاریخ عضویت
    1395-5-07
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    5,055
    سطح
    45
    Points: 5,055, Level: 45
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    البته ی راه حلی ب ذهنم رسیده ک دلم میخوادباهاتون مطرح کنم ک راهنماییم کنید ک بعنوان آخرین راه حلیه ک ب ذهنم رسیده......راستش طی رفت وآمدهایی ک من وشوهرم بدلیل شکایت من بابت کتک کاری من ازجانب شوهرم دربهمن ماه سال گذشته داشتیم بامعاون دادستان.......معاون دادستان.........ک انسان خیلی شریف ودلسوزی بودن آشناشدیم ک خیلی مارونصیحت کررن.......حالامن میخوام برم پیش آقای معاون وازشون بخوام ک باشوهرم صحبت کنه وبه هرقیمتی شده راضیش کنه ک آشتی کنیم.....البته ممکنه این کاردرآینده ب ضررم تموم بشه وتحقیربیشتری ازطرف شوهرم همراه داشته باشه وباعث محدودیت بیشترم ازطرف شوهرم بشه...
    بچه هاهمونطور ک قبلاام براتون نوشتم من امکان پیشرفت زیاددارم........دانشجوام.......م قعیت خونوادم خوبه....خودمم خیلی زیباهستم البته این چیزیه ک مردم میگن وتوهم خودم نبس.....راستش بچه هاباتوجه به وضع کنونی جامعه......بااینکه هنوزجدانشدم.....ولی مثلاتوخود دادگاه یکی ازکارمنداش ک ی پسرباشخصیت وتحصیل کردس چن باربهم ابرازعلاقه کرده وگفته اگه جدابشی بامن ازدواج کن......یامثلاهمچین پیشنهادایی همچین ابرازعلاقه هایی ازطرف آدمای معتبروباشخصیتی هس ک جدی ام هستن........ولی من بدون بچه هام هرجایی ک باشم توهرشرایطی ک باشم ااحساس خوشبختی نمیکنم.....البته مثلامیتونم بچه هامم ببرم پیش خودم ک باباشون قبول نمیکنه اگه ازدواج کنم قانونم اجازه نمیده......آینده بچه هامم خراب میشه.....اگرم ازدواج نکنم اون ب تفریح وزندگیش میرسه ومن بادوتابچه میسوزم وجوونیم ازدس میره......
    نمیدونم چیکارکنم هرچند ک توزندگی بااونم تباه میشم وهیچ خوشبختی ودلخوشی ای برام باقی نذاشته ازهیچ جهتی......
    کمکم کنین.............

  6. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 شهریور 00 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1390-1-14
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    12,728
    سطح
    73
    Points: 12,728, Level: 73
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    640

    تشکرشده 935 در 291 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    71
    Array
    آخرین راه حلی که به فکرت رسیده به نظرم بدترین راه حل و آخرین راه حل میتونه باشه.
    منم تاپیک و پست اول این تاپیک رو خوندم تعجب کردم که همچین دختری اصن وجود خارجی داره ؟؟ ولی این پست آخرتون نشون میده اونطور که باید قدرت تجزیه و تحلیل و نحوه صحیح برخورد با مشکلات رو هنوز آنطور که باید بلد نیستین و شاید هم از اقتضای سن شما ایجاب میکنه.
    .
    به نظرم با وجودی که چندین سال زندگی مشترک و 2 تا بچه دارین به بلوغ فکری برای زندگی مشترک نرسیدین هنوز و نیاز هست که رو این جنبه از شخصیت هردوتون باید کار بشه. خدمات مشاوره خانواده و روانشناسی خیلی خوب میتونه براتون کمک کنه .

  7. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اردیبهشت 00 [ 14:43]
    تاریخ عضویت
    1395-5-07
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    5,055
    سطح
    45
    Points: 5,055, Level: 45
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    میشه بیشترتوضیح بدین ک منظورتون چیه؟
    کجای حرفام باعث شدهمچین فکری بکنین؟
    درضمن من نگفتم آدم کامل وبی عیب ونقصی ام......
    بلکه منم مث هرآدم دیگه ای نقاط ضعف وقوت دارم....نمیدونم چی باعث شدفک کنین ک دختری مث من اصلاوجودخارجی داره یانه؟
    ولی اگه خوب ب دور وبرتون نگاکنین متوجه میشین آدمای مث من کم نیستن
    ولی بااینحال خوشحال میشم بیشترتوضیح بدین تا متوجه ضعفام واصلاحشون بشم.....

  8. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 دی 95 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1391-12-20
    نوشته ها
    343
    امتیاز
    5,466
    سطح
    47
    Points: 5,466, Level: 47
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    59

    تشکرشده 378 در 207 پست

    Rep Power
    53
    Array
    خودت ضعفهاتو خوب ميدوني
    ميدوني كجاي كارت اشتباهه ولي باز اصرار به انجامش داري
    بخشيدن مهريه به آدمي كه ارزششو نداره
    كمكهاي بيدليل خانوادت
    بچه دار شدن به اميد بهبود رابطه
    منفعل بودن بيش از حد
    خود كم بيني
    منت كشي بي دليل
    و باز هم اصرار به ادامه يك رابطه بيمار و مريض
    اگر از روز اول براي خودت ارزش قائل بودي به جاي همه كارهاي اشتباه بالا حد و حدودت رو با همسرت تعيين مي كردي انقد جلوش ضعيف نبودي كه فكر كنه هررررررر كاري كنه بازم هستي الان بهترين زندگي رو داشتي
    نه پدر و مادرو خودت كتك وتوهين مي شدن نه انقد عذاب مي كشيدن. بيشتر دلم برا پدرو مادرت مي سوزه.
    سهم خودت از مشكلاتت بيشتر از شوهرت نباشه كمتر نيست.

  9. کاربر روبرو از پست مفید paria_22 تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (چهارشنبه 17 شهریور 95)

  10. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اردیبهشت 00 [ 14:43]
    تاریخ عضویت
    1395-5-07
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    5,055
    سطح
    45
    Points: 5,055, Level: 45
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پریاجان ممنون بابت وقت وفکری ک گذاشتی.....
    ولی جاداره ی تشکراساسی ازت بکنم بخاطراینکه رفتی توعمق زندگی من ومشکلمودرک کردی....
    خودمم دقیقاهمین نظرودارم
    شماکاملادرست گفتین اشکال کارمن همین مواردیه ک شماشمردین........ومهمترینش کمبوداعتمادبنفس وخودکم بینی.......
    ولی بنظرت حالاچیکارکنم؟
    کاردرست چیه؟
    خواهشایکم فک کن وراهنماییم کن

  11. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 دی 95 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1391-12-20
    نوشته ها
    343
    امتیاز
    5,466
    سطح
    47
    Points: 5,466, Level: 47
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    59

    تشکرشده 378 در 207 پست

    Rep Power
    53
    Array
    خيلي از مردها موجودات قدر نشناسي هستن .وقتي يه زني رو براحتي بدست ميارن ديگه قدرشو نمي دونن ميگن ببين من چه بودم كه راحت بهم دادنش. نگاه فضل و كمالات خودت نكن. تو همه آدمها همينه خيلي ها رو هيييييچ اعتماد بنفس بالايي دارن .
    مثلا من يه دوست دارم نه زيباس نه قد و قواره درست و حسابي داره ولي نامزدش بسيار ازش سره ولي جوري رفتار ميكنه يا اگه نديده باشيش و فقط باهاش چت يا تلفن زده باشي ببينيش ميگي ببين چيه. شوهرم كه ديدش حالش بد شد
    نه بدشكلي نه خاناودت مشكل دارن. هيچ ايراد ظاهري نداري مشكلت اينه نقطه ضعفت دست شوهرت افتاده.
    قوي باش
    مقتدر باش. بگو اگر منو ميخواي بايد احتراممو بگيري
    اصلا نگو ميخوام برگردم و بيا باهم خوب باشيم بزار كمي احساس خطر كنه. بزار بفهمه ارزشمندي.
    غرور و شخصيتتو حفظ كن هر مردي آرزوشه زني مصل شما داشته باشه


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:55 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.