نوشته اصلی توسط
*Asal*
سلام....
من 16ساله وهمسرم 19ساله بودعقدکردیم.ودوسال بعدش ازدواج کردیم پدرومادرمن هردوکارشناس حقوق هستن وپدرومادرهمسرم هردوتقریبابی سوادهستن وخونواده ما5نفرس وخونواده اونا4نفره وفقط دوتابرادرهستن منم بچه اول خونواده ام وی خواهرو ی برادر دارم
.من وهمسرم تقریبا یک سال باهم دوست بودیم
پدرمن توشهرمون ازلحاظ خوبی زبانزده وموقعیت اجتماعی خوبی داره ووضع مال خوبی دار
خودمم ازلحاظ زیبایی خیلی زیباهستم یعنی هرکی که منومیبینه حیرت زده اززیباییم تعریف میکنه...
خونواده شوهرم ازابتداباازدواج مامخالف بودن ب این دلیل ک چرابرادربزرگترشوهرم هنوزنامزدنکرده وشوهرمن زودترازبرادربزرگش ازدواج کرده وعدم استقلال مالی شوهرم باعث میشدتحت تاثیرفشارهای اوناقراربگیره مثلانمیذاشتن بیادخونمون ومدام سرزنشش میکردن بحدی رسیده بود ک شوهرم ی شب ک من حرف ازخودکشی زدم بهم گفت خودتوبکش واگه تافرداخودتونکشی میخوام تف کنم روت....و وقتی من درحضورش20تاقرص خوردم بدون اینکه ب پدرومادرم بگه ازخونمون باعجله فرارکردووخلاصه اختلاف بزرگی بین ماافتاد ک خونواده من مهریمواجراگذاشتن ومیخواستن من جدابشم چون شوهرم بحدی رسیده بود ک فقط من باهمه اینابدلیل وابستگی شدیدم هیچ جورنمیتونسم ازش جدابشم وخیلی خودمو تحقیرکردم والان ک ب اون روزای خفت بارفکرمیکنم ازخودم نفرت پیدامیکنم وخلاصه اون شرط گذاشت ک بایدمهریتوببخشی تاآشتی کنیم ومنم باوجودمخالفت اکیدخونوادم تن ب کتک خوردن ازپدرومادرم وهمه چیزدادم وباتهدیدبه خودکشی راضیشون کردم وبلاخره 150تاازمهریموبخشیدم و50تادیگه باقی موند ک اونم خونوادم باعث شدن.خلاصه آشتی کردیم واونجور ک خودش میگف خونوادش میگفتن بااین مبلغ حالاطلاقش بدیم ولی خودش نذاشته بودونخواسته بودوبعدازمدتی برادرشونامزدکردن وسریعم براش عروسی گرفتن.وبعدازاونامام عروسی کردیم تواین مدت هرباربحث ودعوامون میشدمن التماس میکردم واون خیلی لذت میبردومنوخردمیکردوتحقیرم میکردو
خلاصه3ماه بعدازعروسی من حامله شدم واینجابود ک بازم فشارهای خونوادش شروع شدوخیلی منوتحقیرمیکردن مثلاپیش جاریم ک همیشه حسادت منومیکرد.شوهرم تازه درسشوتموم کرده بودوهیچ درآمدی نداش ومن هم هیچ توقعی ازش نداشتم وهمه جوره کمکش میکردم وطبقه پایین توزیرزمین خونه پدرش اینازندگی میکردیم واین واقعابرای من عذاب بود ودلیل احمقانه اوناواسه آزارمن این بود ک چرا مازودترازپسربزرگش بچه دارشدیم والبتهاینم بگم ک اوناهردوتالاسمی داشتن ونمیتونسن بچه داربشن.ولی شوهرم جلوی پدرومادرش واستادوازمن حمایت کردوخیلی دوسم داست هرچی میگفتم گوش میدادبهم محبت میکردومدتی باخونوادش قطع رابطه کرد و
تواین مدت بابای من تمام مخارجمونو میدادوبرامون ماشین خریدوخیلی کمکمون میکرد
من همچنان بخاطرکینه بخشیدن مهریم تحقیرشدنام وفحشاش ب پدرومادرم ناراحت بودم وازش کینه داشتم ودعوامون میشدتاجاییکه دعوابرای ماعادت شدوالبته فشارهای پدرومادرش وآزارواذیتشون وکنایههاشون ب من دلیل اصلی دعواهامون بود.تااینکه اون ک میدونس من ازطلاق میترسم وحاضربه هرکاری هستم ک جدانشیم.رفت درخواست طلاق دادوتواین مدتم رفته بودتوسایت همسریابی عضوشده بودوبادختری رابطه برقرارکرده بود ک من بعدازآشتی ورفتن ب خونه تولپ تاپش دیدم ومتوجه شدم نمیگم خسته نشده بودولی هدف اصلیش ترسوندن من بودومن وخونوادم اینومیدونستیم خلاصه من تاتهش رفتم وباوجوداینکه خیلی برام سخت بودوتوخونه پدرم بودم ک متوجه شدم دوباره باردارم ولی هیچ علاقه ای برای ادامه وآشتی نشون ندادم وسه ماه گذشت تااینکه خودش ازم خواس برگردم وگف تواین مدت قدرتودونستم وفهمیدم چقدردوستت دارم وهیچکی جاتونمیگیره.من بعدازبرگشتم ب خونه توایمیلاش دیدم ک ب اون دختره نوشته بود ک زنمو دوس دارم ولی زندگی رو ب کامم تلخ میکنه ودیگه نوشته بود زودازدواج کردم چون زنم خیلی زیباودوس داشتنی بود...من توتمام اون مدت بیشترازچشام بهش اعتمادداشتم وهیچوقت چکش نمیکردم ولی اونروزاتفاقی تولپ تاپش توایمیلاش دیدم ک ازهمون نامزدی بادخترای مختلف ارتباط داشته ودنبال دوستی بوده.ولی بدلایل مختلف هیکدوم منتهی ب دوستی نشدهبود.وقتی فهمیدم داشتم نابودمیشدم بهش گفتم واون ازم خواست ببخشمش و ی فرصت دیگه بهش بدم تااعتمادموجلب کنه منم همین کاروکردم وگف دلیل این کارش این نبوده ک من چیزی کم گذاشته باشم فقط هوس بازی بوده.چون من خیلی دلم میخواس دلیل خیانتاشوبدونم تاخودمواصلاح کنم ولی اون گف دلیلش فقط هوس بوده......وخلاصه ماصاحب دوتاپسرشدیم شوهرمم توشرکت کارمیکردو همه چی خیلی خوب بودو
ولی کم کم شوهرم رفتارش بدشد.مثلاشدیدامنومحدودمیک ددمیگف درس نخون دانشگاه نرو...ب چادرم حجابم خیلی گیرمیداد....سرخونه بابام رفتن دعوام میکرد....وباوجودهمه اصرارهای من بازم حاضرنبودخونه مستقل بگیره البته خونوادش چون برادرشم بالاخره بچه دارشد دست ازآزارواذیت ودخالت ورداشتن واوناتاثیرچندانی نداشتن فقط خودش.....شوهرم بشدت بددهنه وخیلی دست بزن داره وقتی عصبانی میشه هیچی نمیفهمه......حتی بچه هارم کتک میزنه وبه پدرومادرم بدترین فحشارومیده وبدترین بی احترامیاوتوهینارومیکنه...... .ازوقتی پسرکوچیکم سه ماهش بودبخاطرگریه هاش شوهرم گازش میگرفت ومن بعداآثارشوتوبدنش میدیدم ....میگف آخه خیلی گریه میکنه اعصابم خردمیشه ب پدرومادرشم هرروزمیگفتم ولی انگار ن انگار.......ی نصیحت جزئی میکررن ک نزن وبه مسخره میگرفتن.....
سرمسائل کوچک مثل خونه بابام رفتن دعواراه مینداخت وکتکم میزد....سرنصب تلگرام بشدت کتکم زدوشدیدامنوازینجوربرنامه ها منع کرد......اصلااهل تفریح ومسافرت نبود.....اهل رفت وآمدنبودوکمتروکمترش کرد.....همش بهونه میگرفت ودعوامون میشدومنم بخاطرگذشته وتحقیرشدنام اصلاکوتاه نمیومدم.....درآمدشدپنهون میکردودرحالیکه بعدافهمیدم ماهی 400تومن ازحقوقشوهمون لحظه اول پس اندازمیکرده ماروتوفشاروتنگنامیذاشت وشدیداباخریدکردن مخالف بود....توخونه همیشه سردوخشک بود....وخلاصه من هیچ تفریح ودلخوشی ای نداشتم وخیلی داشتم اذیت میشدم.باهمه ایناتصمیم گرفتم بهش محبت کنم وازین طریق روابطمونوبهترکنم تاشایداونم ب خواسته های من توجه کنه.رفت وآمدموباخونوادم کم کردم وباخونواده اون بیشترکردم....براش تولدگرفتم و روز مردهم جشن گرفتم کیک پختم وبراش کادوخریدم وپدرومادرشودعوت کردم جشن گرفتیم درحالیکه پدرومادرمن اصلاخونمون نمیومدن.حسابی پذیرایی واحترام کردم ووقتی براخریدوسایل میرفتیم بانه خواستم مامانشم ببریم وباهزینه خودمون بردیم وآوردیمش.....امااون انگارباهمه ایناپرروترشد.....با ی دعوای کوچیک کلی کتکم زدوبه بابام زنگ زدوبدترین فحشارو دادوالبته تواین مدت چن باردیگه باپدرومادروبرادرم درگیرشدوآبروریزی راه انداخته بودومن خیلی ازین بی تربیتیش بدم میاد ولی بااین وجودگذشت کردم...خلاصه بعدش رفتم محل کارش ولی کاری نکردم کنارماشینمون بیرون شرکت واستادم وبهش زنگ زدم وففط همین واون بعدش اینوسوژه کرد ک چون اومدب شرکت دیگه همه چی بین ماتموم شددرحالیکه من فقط واسه این رفتم ک یکم عصبانیتم تخلیه بشه وبترسونمش ک تلافی کتک زدن وفحشاتودرمیام ولی حتی توهم نرفتم وفقط بهش زنگ زدم گفتم جلوی شرکتم...البته دوستش منودیدوفهمیددعوامون شده واومدبامن صحبت کرد...من اون شب خونه بابام موندم ولی صب ک برگشتم خونمون...چون تواین چن سال هرباردعوامون میشدقهرمیکردم میرفتم وسابقه نداش خودم برگردم...خیلی تعجب کردوسوءاستفاده کردوقهرکردرفت خونه پدرش.یک ماه منتظرشدم بیادتاینکه دیدم پدرومادرشم شروع ب دخالت وآزارمن کردن بعدخونه رو ترک کردم واومدم خونه بابام.....الان یه ماهه اینجاییم دوباره رفته درخواست طلاق داده.....من اصلادلم نمیخوادزندگیمون ارهم بپاشه چون دوتابچه داریم......بچه هابنظرتون چیکارکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی خوشحالم ک اینجامیتونم باآدماییی ازجنس خودم ک درکم میکنن درددل کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)