سلام
به طور خلاصه:
در اواخر دوره تحصیلم هستم، فشار کاری من بسیار زیاد شده.
ایده آل ترین راه برای من این بود که از امکان فرصت مطالعاتی بهره ببرم که فرصت آن به خوبی فراهم است،( به جز کمی دغدغه مالی که باید به آن فکر کنم) اما متاسفانه همسرم در چنین تصمیماتی هرگز همراهیام نکرده و نمیکند. اکنون در نقطه ای هستم که به نظرم می رسد راه پیشرفت من در زندگی مشترک بنبست است و از این به بعد تنها درجا زدن و محافظه کاری نصیب من خواهد شد.
ایرادات همسرم:
1) کار او فصلی است، به طور میانگین سالی 2-3 طرح انجام می دهد و معمولا دستمزد منظمی هم ندارد. اکثر روزها در خانه است و اگر طرحی دردست نداشته باشد کاملا بیکار، به هیچ وجه نه اکنون، نه آینده، از نظر مالی نمی توانم به او اعتماد کنم.
2) اهل ریسک نیست، اعتماد به نفس ضعیفی دارد و گاهی احساس می کنم علی رغم همه تلاش من، خودش را باور ندارد. ( اخیرا به فکر راه اندازی یک کسب و کار افتاده، اما برای پیش برد نیاز به همراهی من یا کس دیگری دارد و من هم در شرایطی نیستم که بتوانم استرس های چنین مسیری را تحمل کنم) تصمیم هایش اغلب بدون فکر و متزلزل است. شخصیتی وابسته دارد.
3) روابط اجتماعی اش چندان قوی نیست. در محدوده خانواده خوبست اما در برابر آدم های جدید، همیشه گارد بسته ای دارد.
4) استایل زندگی اش کلا با من متفاوت است. دکتری خواندن را دوست دارد، اما سختی درس خواندنش را نه. بارها از اینکه زبان نمی داند نالیده، اما به خودش زحمت نمی دهد برای یادگرفتنش اقدام کند. تنها حسرت و حسرت ...
5) از نظر اعتقادی بسیار از همه فاصله گرفتهایم و این اواخر کمتر به پر و پای من می پیچد. می توانم بگویم روشن فکر است، اما گاهی حس می کنم هنوز با خودش گاهی در جدل است و تلاش می کند به من فشاری نیاورد.
وجوه مثبت او:
1) بسیار خوش اخلاق است، مهربان است، خنده روست.
2) خانواده متینی دارد، از خانواده اش مستقل است.
3) علاقه مندی های مشترک بسیاری داریم.
4) به زندگی مشترکمان متعهد است و در کمال صداقت رفتار می کند.
5) به خواسته های من در رابطه خصوصی مان بسیار توجه می کند.
6) خودش را برای تامین رفاه و خواسته های من مسئول و متعهد می داند، مگر جایی گه به خاطر ضعف هاش کاری از پیش نبرد.
متاسفانه با مخالفت ایشان با رفتن من به فرصت مطالعاتی، درگیر بارهای مضاعف زیر شده ام:
الف) انتظارات استاد برای نتیجه گرفتن از هیچ و همچنین بیگاری های گرفتن های پشت سر هم او که هیچ سود مستقیمی برای من در بر ندارد و تنها به سیاهه افتخارات او می افزاید.
ب) بار مالی پایان نامه برایم طاقت فرساست، بیشتر پول من دست همسرم است و اخیرا هم به دلیل عدم گرفتن پروژه جدید، همه هزینه های جاری منزل را من می پردازم. همچنین استادم رسما گفت که فکر دیگری برای هزینه های پروژه ام بکنم :(
ج)انتظارات دانشگاه محل کارم در آینده و همچنین بعد مسافتی چند صد کیلومتری که هر دو هفته یکبار آنهم با اتوبوس، باید طی کنم. ( چون داخل کشور هستم، انتظار همکاری دارند)
د) انتظارات غیر منطقی و بی پایان اطرافیانش و عدم ایستادگی او کنار من. مثلا خواهر همسرم به خودش اجازه می دهد در این شرایط یک هفته تمام، با کل خانواده شان خانه ما اقامت کنند و به بیزینسشان برسند. همه وقت ده روزه اخیرم علی رغم شرایط بحرانی خودم و همچنین پنج روز آینده، صرف پذیرایی از ایشان شده و خواهد شد و ماکزیمم راهکار همسرم اینه که "خب میبرمشون بیرون"!
این اولین و آخرین بار نیست که احساس کرده ام چقدر مورد ظلم هستم و اگر مرد خانه بودم و در حال تحصیل، چقدر شرایط فرق می کرد...
زندگی حرفه ای من برایم بسیار مهم است. اما همسرم تا کنون دو بار با مخالفت هایش، مسیر مرا عوض کرده است و تا مرز شکست کشانده. این بار و با این شرایط می تواند به قیمت از دست دادن خیلی چیزها برایم تمام شود. ( عدم اتمام دکتری، از دست رفتن موقعیت شغلی در یک دانشگاه دولتی و حتی پایان کار تخصصی من و شکست همه بافته های تا کنون من ... ) از طرفی گمان نمیکنم هیچ وقت شغل من به عنوان یک محقق تمام وقت، در چنین رابطه ای به رسمیت شناختهشود.
سن من دیگر اجازه چنان ریسکی را نمیدهد. چه کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)