به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    ازدواج فامیلی و دهن بینی شوهرم و رفتارهای بچه گانه و بی ثباتش

    سلام
    چقد زندگی بالا و پایین داره . یه موقع هایی فک میکنی خیلی خوشبختی و یه وقتایی هم بدبخت ترین آدم دنیا به نظر میای .
    سعی کردم یه مدتی فقط با خوندن پستهای دیگه که به شرایطم نزدیکتره و راهنماییهایی که میشدن توسط دوستان خودمو زندگیمو کنترل کنم. خیلی تاپیکهای رفتار جراتمندانه رو خوندم و با خوندنش پی بردم واقعا خیلی جاها منفعلانه و یا پرخاشگرانه برخورد میکردم .
    سعی کردم آروم تر باشم سکوت داشته باشم و جاهایی که لازمه حرفمو درست بزنم. ولی خیلی چیزها هست که هرجورم رفتار کنی دست خودت نیست . دیگران نفوذشون بیشتره و تاثیراشونو میزارن .
    خیلی حالم بده . دوباره به هم ریختم . حالمو خراب کردن . یه هفته اس حتی حال اینو نداشتم از خونه بیرون برم . از صبح تا شب تنها توو خونم . کم آوردم انگار .
    شوهرم خیلی دهن بینه . هرچی مادرشو خواهراش بگن قبول میکنه . 4تا خواهر داره . خودشم تک پسره . ولی خودش عمرا قبول نداره میگه نه من هرکاری خودم بدونم درسته میکنم . مثلا موضوعی که اخیرا پیش اومده :
    ما فامیلیم. شوهرم پسر داییمه . مادرش و خواهراش به خاطر خصوصیات اخلاقیشون یه جوری سوای بقیه فامیلن . مثلا هر مراسمی میشه میخان همه جلوشون خم و راست شن . اول بهشون سلام بدن . خلاصه دورشون باشن . خصوصا من . دوس ندارن برم پیش دخترخاله هام یا فامیلام همش باید پیششون باشم. هفته پیش عروسی پسرداییم بود . من دیگه به خودم سخت نگرفتم با همه بودم . ولی بهشون برخورده بود . فامیلا هم چون اخلاقاشونو میدونن همشون سعی میکنن کاری نکنن که بهشون بربخوره . خلاصه مراسم تموم شد با همه ملاحظاتی که همه کردن بازم صداشون در اومد . اول از همه از من . مادرشوهرم اومد بهم گفت تو توو مراسم دخترامو تحویل نگرفتی دیگه نبینم . به دخترام گفتم اگه زن داداشتون اومد سمتتون که هیچ نیومد سمتش نمیرین . کلی چرت و پرت دیگه . فامیلا ال کردن بل کردن . به منو دخترام احترام نذاشتن. من اون شب به شوهرم نگفتم . فرداش که شوهرم طبق معمول همیشه که از سرکار برمیگرده به مامان جونش سر میزنه رفت اونجا و مادر و خواهراش افتادن سرش . که بهمون احترام نذاشتن و همون حرفا . شوهرم اومد خونه و گفت چه خبر شده توو مراسم که مادرم اینجور میگفت و گریه هم میکرد ( اداهاشه) گفتم چطور گفت فامیلا احترام نذاشتن من باهاشون کار دارم . همشونو فلان میکنم . مادرم گفته دیگه باهاشون ارتباط نخواهیم داشت و منم گفتم منم نخواهم داشت و ازین حرفا . من گفتم عزیزم بهتر نیست تو خودتو دخالت ندی توو بحث های زنونه . دو روز دیگه خوب میشن. تو که میگفتی از خاله زنک بازی بدت میاد . هرچی گفتم حرف خودشو زد . انگار جنایتی شده باشه . تحقیقاتمو انجام بدم حساب همرو میرسم.
    خب حالا ازون طرف منو شوهرم دو سال عقد بودیم یه ساله ازدواج کردیم هیچ جا مسافرت نرفتیم هیچ جا . امسال قول داد قرار شد با خانوادم و دو تا از فامیلا بریم مشهد . همش روز شماری میکردم تا بریم. تا اینکه امروز تماس گرفتن که قراره هتل رزرو کنن امار تعداد دارن میگیرن به شوهرم زنگ زدم سرکاره گفتم طبق فرمایشات مادر جانش میگه با فامیلا هیچ جا نمیام . کلافه ام کلافه . خیلی احساس بدی دارم . حس تنفر دارم به شوهرم و خانوادش .

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 خرداد 97 [ 04:49]
    تاریخ عضویت
    1395-3-05
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    2,771
    سطح
    32
    Points: 2,771, Level: 32
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    79

    تشکرشده 133 در 75 پست

    Rep Power
    27
    Array
    وای این دیگه چه جورشه اینا که با این رفتارشون تو کل فامیل معروف شدن و تازه اشکال رو از بقیه جمعیت تو اون مراسم میدونن و نه از خودشون؟!؟!؟!
    خانوادشون باید خیلی تشریفاتی و کنترل گر(از رفتار های پسرشون میگم) و متکبر باشن
    شما چطور فامیل هستید با آقا پسر اینو نمیدونستید جای تعجب هست!؟!؟!؟
    ولی واسه این شرایط خاص میتونی به شوهرت بگی خوب مادر شما با اون افراد قهره ما مگه واسه اونا میریم اه اصلا منم زیاد ازشون خوشم نمیاد(گرفتن طرف مادر)
    مشهد من که میرم فقط به عشق امام رضا(ور رفتن با تعصلات مذهبی)
    بگو میریم اونجا واسه آشتی اونا با فامیل هم دعا میکنیم شاید همه چی حل شد(دادن هدف مشترک و بدون جانب داری خاص بگو)
    بعد میایم سعی میکنیم مادرتو با فامیل آشتی بدیم فقط فعلا تا برنگشتیم چیزی بهشون نگو بعدم که رفتید اونجا و برگشتید از خاطرات خوب اونجا بگو براش و اینکه چقدر بهت خوش گذشت دلت میومد واسه حرف مادرت نریم اونجا(هر وقت حرف مامانو گوش ندی دلیل بر این نیست کارت غلطه و یا اتفاق بد میفته)احتمالا چون پیشینه کودکیشون در این مورد بده کمی بترسه از مخالفت با مادر و فکر کنه هر وقت مخالفتی کنه باید اتفاق بدی بیفته
    و برگشتید بگو مادرت چون خودش ازونا بدش میاد و خیر مارو میخواست(اینجا یهو مادرشو نکوبی نگی میخواست تفریح مارو خراب کنه) میگفت نریم ولی حالا که دیدیم بد نمیگذره و مادرت زیادی برامون نگرانه مادره دیگه از روی نگرانی چیزی میگه منظوری نداره(کمتر کردن وابستگی به مادر شاید با این کارا از همین جا شروع به بهبود کنه)بیا هر چند وقت یه بار دور همی بریم تفریح و کمی بیشتر مذهبیش کن بگو صله رحم هم هست ثواب داره آدم درست نیست ارتباطات فامیل رو قطع کنه و ....... که دیگه همتون بلدید
    در کل مشکل اصلی وابستگی احتمالا واسه پدر و مخصوصا مادر سختگیر و کنترل گر هست که چطور باید وابستگی و از زیر کنترل خارج شدنو واسش خوب و درست جلوه بدی و بهش حس اقتدار و قدرت و مردونگی بدی در این مواقع دیگه هنر خودته ولی معلومه فامیل هاشون برعکس اینا هستن باز خوبه مسافرت خوش میگذره

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مرداد 96 [ 15:07]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    4,191
    سطح
    41
    Points: 4,191, Level: 41
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    414

    تشکرشده 240 در 117 پست

    Rep Power
    40
    Array
    با سلام
    ابتدا این جمله رو همیشه تو ذهنت داشته باش : عصبانیت یعنی تنبیه خود به خاظر اشتباه دیگران و کینه یعنی خوردن زهر برای کشتن دیگران!!! یعنی چی؟ یعنی اینکه بهترین کاری که میتونی در این مواقع انجام بدی اینه که اصلا حرفای خانواده ی شوهرتو نشنوی!!! سعی کن به حرفاشون، کاراشون، و خودشون بی تفاوت باشی انگار که نیستن. در مقابل شوهرتم، خودتو به آب و آتیش نزن که حرفی رو بهش بفهمونی چون آنجا که کس است یک حرف بس است! مگه خانواده ی شوهرت کین که همه بخوان تحویلشون بگیرن؟نگرفتن که نگرفتن!اصلا خوب کاری کردن،اینا میرفتن اونا رو تحویل میگرفتن! مگه خاندان سلطنتی انگلیسن؟
    اگر شوهرت راجب این موضوع باهات صحبت کرد بگو من چون خودم فرهنگ آداب معاشرتم خوبه، در مقابل احترامی که گزاشتم، احترام دریافت کردم وهیچ بی احترامی ای هم بهم نشده پس نیازی نمیبینم که خودمو درگیر اختلافات بقیه بکنم، مگه من جورکش بقیه م؟ کاسه ی داغ تر از آشم؟ فرهنگ شخصی من مانع از زدن حرفای خاله زنکی میشه. هر کسی بهش بی احترامی شده خودش میدونه، اکیدا به من ربطی نداره!
    عزیزم همیشه سعی کن تمام وقت و انرژیتو بزاری رو زندگی خودت، مثلا همیشه به داخل خونه ت توجه کنی، کمبودای خونه تو فهرست کن، برنامه بریز برای خریدات، برای ورزشت وقت بزار، برای رقصت، برای آشپزیت، برای تی وی دیدنت، و... طوری که شوهرت بفهمه فرهنگ تو اینه! نه که قشون کسی بشی برای حمله به افراد دیگه! اصلا خانوادشو جدی نگیر و با رفتار و گفتارت خودتو درگیر خودت و شوهرت و زندگیت نشون بده و اهمیتی به بقیه نده.

  4. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    خیلی خیلی ممنونم که وقت گذاشتی
    در مورد شناختنشون که باید بگم میشناختمشون که چجور هستن ولی چون دوسش داشتم انگار هیچی برام مهم نبود فک نمیکردم به این شدت تحت تاثیر باشه . الانم دوسش دارم اما هرچی که میگذره و اتفاقای اینجوری میفته از تصمیمم و از انتخابم پشیمون میشم . و از طرف خانوادمم به خاطر انتخابم سرزنش میشم .
    مادرش بهش گفت هیچ کدوم از بچه هام حق ندارن باهاشون ارتباط داشته باشن اگه داشتن دیگه نباید بیان توو خونه من . مادرش این حرفو جلوی من زد اما شوهرم میگه چون مادرم مشکل داره من خودم گفتم منم باهاشون ارتباطمو قطع میکنم .
    نمیدونم اگه زیادی راجبش حرف بزنم و اصرار کنم عکس العمل بدتری از شوهرم میبینم . از یه طرف میگم آزادش بزارم ببینم میخاد چه کاری کنه از طرف دیگه یه چیزی در درونم نمیزاره ساکت باشم . میگه حرفتو بزن هرچی توو دلته بگو بگو که ازشون متنفری بگو که خیلی دهن بینه ....
    مادرش خیلی سیاستیه . اگه مخالف تصمیمش عمل کنه باهاش قهر میکنه تا زمانی که شوهرم منت کشی کنه ...
    خیلی حس تنفر دارم نمیئونم خودمو چطور اروم کنم
    فامیلا همشون خوبن . مطمئنم اگه بریم خیلی بهمون خوش میگذره .
    میترسم شوهرم بگه مگه نمیخای بریم مشهد خب وایسا با خانوائم یا با خواهرم اینا میریم.
    نمیخام باهاشون برم میدونم زهرمار میشه برام
    نمیدونم شوهرم از سر کار برگشت چطور رفتار کنم ؟؟؟؟ به روم نیارم یا بازم مطرح کنم مساله رو ؟؟؟؟ نمیدونم نمیدونم
    آخه میدونین با وجود اینکه دلم پر میکشه واسه مشهد اما مشکل اصلی من فقط رفتن نیست . آخه نمیخام همینطور براش عادت شه . واسه همین موضوعات ما هنوز مسافرت نرفتیم با هم . نمیخام انقد تحت تاثیر اونا باشه که همه برنامه هامونو خراب کنه به خاطرشون . حالا این برنامه نه یه برنامه دیگه

  5. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 خرداد 97 [ 04:49]
    تاریخ عضویت
    1395-3-05
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    2,771
    سطح
    32
    Points: 2,771, Level: 32
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    79

    تشکرشده 133 در 75 پست

    Rep Power
    27
    Array
    وای این رابطه کنترل گر و وابسته میدونی مثل چیه دقیقا مثل رابطه ظالم و مظلوم ولی تو این مورد نمیدونم چرا ولی به طور عجیبی مظلوم خواهان ظلم هست
    مشکل کنترل گری که احتمالا واسه وابستگی زیاد اول خود مادر به پسرش هم هست و (واسه بچه اول هم از همه بیشتره معمولا) یچیزی مثل مشکل شکاکی هست هرچی بیشتر باهاش کنار بیای و کوتاه بیای شکش برطرف نمیشه هیچ بدتر و شدیدتر هم میشه آخه دلیل خاصی نداره و طرف کلا شکاکه واسه همین مادر و و پسرو آزاد نذار مادر که دست شما نیست ولی پسر اگه دوستت داشته باشه میتونی تاثیرات سنگینی بذاری
    اولین سفره خیلی خوبه از همین اولیش نذار بد عادت بشه شرایط باید دست تو باشه حرف مادرشو هم یه جوری تفصیرش کن بشه حرف خودت از مسائل جنسی حسابی میشه استفاده کرد اگه نظر مادرشو کلا تحریف کردی و راضیش کردی اون بازم خواست زنگ بزنه به مادر سری با چیزای جنسی و لوس بازی و ناز و اداهای زنونه حواسشو پرت کن
    اینکه چطور بهش بگید که داره اینجا بهش ظلم میشه اگه مادرش نبود میشد خیلی کارا کرد مثلا طرف رو بی عقل و حسود جلوه داد ولی مادرو نمیشه
    واقعا سخته من چیزی بهتر از اون چیزای بالا نمیتونم کمکت کنم ایشون مثل زندانی هست که عاشق زندانه
    منم متوجه هستم که مشکل اصلا این مسافرت نیست ولی این ساختار شکنی که در این مسافرت(اولین مخالفت با نظر مادر)میتونه طوری بشه واسه آغاز کمتر کردن وابستگی
    واسه اینکه مادر میگه دیگه اگه باهاشون رفتی مسافرت نمیتونی خونه من بیاد مگه شما از خودتون خونه ندارید؟اگه دارید هم بگو اون مادره عصبانی شد مطمئنم اگه ما بریم همچنین حرفی هم بزنه بعد مسافرت ما واسه سغاتی دادن دعوتشون میکنیم و میدونم مادرت انقدر دوستت داره که نمیتونه نیاد شما هم اونجا با شوهر میری واسه مادرش یه سغاتی مخصوص میگیری هم به شوهر و هم به مادر اشاره مستقیم بشه که واسه شما از همه بیشتر وقت گذاشتیم مخصوصا به شوهر که فکر نکنه مسافرت رفتن و دل کندن از مادر ظلم به مادره بلکه میتونه محبت به مادر توش باشه فقط اگه شوهر راضی بشه این ترسو کنار بذازه چند روز برید مسافرت اونجا خیلی بیشتر میشه روش کار کرد اگه رفتید اونجا هم مطلب بذارید کلی میشه روش کار کرد
    در کل نترس امیدتو از دست نده پشیمانی در انجام اینکار نیست ولی در انجام ندادنش چرا خیلی هست پس دو دل نشو بلند شو و تلاشتو بکن
    ویرایش توسط mehdi.ma.mm : پنجشنبه 28 مرداد 95 در ساعت 18:09

  6. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    خیلی حالم بده . شوهرم زنگ زده بهم با عصبانیت کلی حرف زده به من و خونوادم .
    میگه همون فامیلمون که داشت آمار میگرفت به شوهرم زنگ زده .نمیدونم شوهرم چی گفته بهش.
    به من زنگ زده که زنگ زدن اون زیر سر تو یا خانوادته . میگه اون به من زنگ نمیزده چرا الان زنگ زده . گفتم نمیدونم در جریان نیستم خب لابد داشته میپرسیده که میری یا نه . میگه نه شما دارین برام تصمیم میگیرین . اگه یه درصدم میخاستم برم الان دیگه صفره شده . اومدم خونه باهات کار دارم . بزار کارم تموم شه بیام خونه حالیت میکنم. گفتم خب نمیخای بری بگو نمیام .اونم زنگ زده ببینه تصمیمت چیه میخان رزرو کنن . تصمیم آخرو تو میگیری دیگه.من در جریان نیستم خودش زنگ زده .
    نمیدونم دیوونه شده انگار . حرفاشو نمیفهمم . خیلی عصبانی بود . استرس وجودمو گرفته . نمیدونم باید چجور متوجه ش کنم . انگار هیچی نمیبینه . نمیدونم قراره چه اتفاقی بیفته . اصن شرایط بحث و دعوا رو ندارم . میترسم نتونم خودمو کنترل کنم . میترسم نتونم جلوی خودمو بگسرم . خودش نمیخاد بره به خاطر مادرش الان میخاد اینجوری بندازه گردن من ...... خدایا کمک کن آرومم کن ....

  7. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مرداد 96 [ 15:07]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    4,191
    سطح
    41
    Points: 4,191, Level: 41
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    414

    تشکرشده 240 در 117 پست

    Rep Power
    40
    Array
    همونطوری که گفتم شما بهتره از الان که تقریبا اول راهید به شوهرت بفهمونی که هیچ تمایلی نداری راجب بقیه با هم بحث کنید، مشکلات بقیه برای خودشونه و شما هم به اندازه ی خودتون برای زندگیتون مشکلات مالی و عاطفی و احساسی و سلیقه ای و . . . دارید و تو تمایل داری تمام نیروتو برای بهبود کیفیت و کمیت زندگی خودت خرج کنی و اپسیلونی زندگی بقیه برات جالب نیست و رسیدگی به مشکلات بقیه از دید تو فضولی و کاسه ی داغتر از آش شدنه که ازش خوشت نمیاد!!! وقتی شوهرت اومد خونه اصلا به روی خودت نیار، سعی کن خوب لباس بپوشی و آرایش کنی و خونه هم مرتب باشه و یه غذای خوبم آماده کرده باشی و زمانی که شوهرت اومد خونه بری استقبالش و ببوسیش و اگر چیزی خریده از دستش بگیری و خسته نباشید بگی و ریتم طبیعیه یه زندگی نرمالو داشته باشی، خودت حرف تازه بزن و فکرشو با حرف تازه مشغول کن که اصلا این حرفای بیخود یادش بره، مثلا یه سری مدل لباس انتخاب کن و بیار ببینه و نظرشو بگه که تو همونو بخری یا بدوزی و تو خونه برای همسرت بپوشی و یا ... ببین به چی علاقه داره؟ شوهرتو درگیر زنانگی خودت کن همین. اینو باور کن که با خم شدن زیادی فقط بقیه راحت تر میتونن سوارت بشن! همیشه تو هم خودت رو تو اولویت قرار بده تا سرخورده نشی. از دید من هم کوتاه اومدن زیادی فقط مادر وپسر رو پرروتر میکنه.
    سعی کن چنتا از دوستاتو دعوت کنی خونه تون و براشون قضیه رو بگی تا کاملا تفهیم شن (البته 2 تا دوست مورد اعتماد کافیه) و با هم یه نقشی بازی بکنین. یه چیزی خودت بخر بده دستشون که بگن برات سوغاته اوردن، ساعتی که همسرت میاد خونه دستته دیگه، بگو 1 ساعت بعد رسیدن همسرت به خونه زنگ بزنن که داریم تا نیم ساعت دیگه میام خونه شما و خونه این؟ تو هم بگو بله خونه ایم و تشریف بیارید و وقتی اومدن ببینی که مسافرت بودن و برات سوغاتی اوردن و اونام شروع کنن از خوش گذشتن تو مسافرت بگن و اینکه جوونا فقط رفته بودن و ... اگر این سناریو رو خوب بازی کنین مطمعن باش خیلی تاثیر داره.
    ویرایش توسط nardil : جمعه 29 مرداد 95 در ساعت 11:22

  8. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    مرسی nardil عزیز
    نمیدونم چه چیزایی بهش گفته شده که کاملا به هم ریخته با همه درگیره .با خانواده منم که دیگه خیلی .
    همه چیو مرتب کردم و به خودم رسیدم و غذا درست کردم . وقتی اومد ازش استقبال کردم ولی دیدم نه محل نمیزاره . سرسنگین جواب میده و تحویل نمیگیره حالت قهر داره .
    منم غذارو کشیدم بعد از غذا نشستم روبروش و گفتم عزیزم میدونی که جفتمون منتظر این روز بودیم و همینطور میدونی دلم چقد میخاست برم مسافرت اونم بعد از چندسال . ولی نمیخام به هر قیمتی باشه .نمیخام اعصابمو خورد کنم . میخاستم برم مسافرت با خوشی برم و بهم خوش بگذره . با هیچ کسی هم کاری ندارم. حالا هم تصمیم نهایی رو خودت میگیری . یا میریم یا نمیریم .ولی حالا که تو به هر دلیلی نمیخای بریم لطفا به دلایل مختلف رو اعصابم نرو . بزار آرامشمو داشته باشم . دیگه راجبش حرفی نزنیم .
    دیدم یه کم آرومتر شد و گفت میدونم دلت میخاد اگر نگی هم خودم میدونم ولی نمیخام برم بازم هنوز تصمیم نهایی نگرفتم(تصمیم نهایی رو با مشورت مادرش میگیره) ولی اصن خودم هتل میگیرم میریم( که باید رو یخ بنویسم یا ممکنه با خواهرای گرامیش بره).
    بعدشم راجبه خانوادم شرو کرد گذشته ها رو آورد وسط چیزایی که خودش مقصر بود ولی خانوادمو مقصر میدونست رو هم آورد وسط و آخرشم گفت از من دیگه برای خانوادت انتظاری نداشته باش و چیزای دیگه . منم دیدم که دیگه داره دوباره شرو میکنه فقط سعی کردم خودمو کنترل کنم و سکوت کنم .
    فک میکنم مادرش راجبه خانوادمم پرش کرده فک کنم توو سرشه خونه مامانم اینا نیاد و ازین اذیتها . که البته ازین کارا چند وقت درمیون میکنه همش . یکی از مشکلاتمم باهاش همینه .

  9. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 12 مهر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    405
    سطح
    8
    Points: 405, Level: 8
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 73.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام به دوستان همدردی
    قضیه سفرمون کنسل شد . شوهرم کوتاه نیومد . منم دیگه اصراری نکردم چون اخلاقشو میدونم اصرار زیادی من مساوی لجبازی بیشترشه . با خودم گفتم سفر که کنسله حداقل اعصابمو به هم نریزم و اوقات اونم تلخ نکنم و کار به جایی نرسه که مجبور شم از خونوادش بد بگم پیشش . البته ازین عادتها ندارم با اینکه از همه مارموز بازیشون خبر دارمو قضیه سفرمونم همه زیر سر مادرشوهرم بود .
    با این همه کوتاهی من آقا نمیدونم چرا کوتاه نمیاد . تا منو میبینه اخماش توو هم میره و شرو میکنه به غر زدن راجبه خانوادم هر اتفاقی که توو این مدت و گذشته افتاده همه میندازه سر خونواده من برعکسه کارش . منم فقط سعی میکنم درحالی که درونم غلغلس فقط بهش نگا کنمو سکوت کنم یا حتی همدردی که مثلا آره میفهمم . تا انقد بگه که آروم شه .
    اصن این غر غراشو هم بهشون توجه نمیکنم و دوباره برمیگردم حالت عادی . تا یه موقع که آرومتره اونوقت حرف بزنم وگرنه کوچیکترین حرف من دفاع از خونوادم تلقی میکنه و خیلی رو این قضیه حساسه و بدتر میکنه .
    چند روزه صبح میرن سرکار و شب میان . کارش آزاده . من واقعا خسته میشم خونه از تنهایی از بیکاری از کارای تکراری . دلم میخاد وقتی میاد بشینه پیشم باهام راجبه کاراش راجبه روزش حرف بزنه اما دریغ از یک کلمه . احساس میکنم خیلی صمیمیتمون کم شده . اصن حرف نمیزنه منم که حرف بزنم اصن حوصله جواب دادن و حرف زدن نداره . میدونم خستس ولی فک نمیکنم دلیلش خستگی باشه .دو روز پیش سالگرد ازدواجمون بود حتی یه شاخه گلم نگرفت اینا هیچی هیچ احساسی هم از خودش نشون نداد . من گیک درست کرده بودمو و تزیینات و چیزای دیگه ولی اون مثه یه مجسمه بی حس و سرد فقط نشست و حتی بیشتر سرش توو گوشیش بود . منم با برخوردش سرد شدمو ذوقم سرکوب شد . با خودم گفتم اشکال نداره خستس . ولی توو دلم موند .
    فردا شبش بهش گفتم خیلی وقت بیکاریم زیاده اعصابم خورد میشه میخام خودمو سرگرم کنم . خیلی دلم میخاد برم باشگاه و خیاطی کنمو کارای دیگه . گفت خب برو بکن . گفتم شهریه اش فلان میشه انقدم مثلا برای اون کار نیازه گفت خب باشه میدم . بوسش کردمو گفتم مرسی عزیزم. ولی بعدش بهم نداد . صبح هم بهش گفتم عزیزم قرار بود یه مقدار پول بدی گفت الان ندارم . منم سکوت کردمو بدرقه اش کردمو رفت . دوباره کارای تکراری روز مره انجام دادم .
    گفتم لابد شبش برام میاره . شبش دیدم سردتر از روز قبل . اصلا به روش نیاوردم . حتی باهاش راجبه چیزای مختلف حرف میزدم اصن جوابمو نداد . دیدم داره با رفیقش پیام میده . منم نشستم بدون توجه بهش تی وی دیدم . دیدم خیلی سرد دراز کشید و بالش بغل کرد و خابید. منم با این رفتاراش اصن شبا خابم نمیبره رفتم سر گوشیش دیدم با دوستاش برای فردا شبش استخر و بیرون و دور زدن قرار گذاشته . داشتم منفجر میشدم خب این وقتو میتونه واسه من بزاره آخه چراااا اینجوریه؟؟؟؟؟؟
    صبح زودتر از هر روز دیگه دیدم همش همکاراش بهش زنگ میزدن من چون همش بیدارم میکنه براش صبحانه حاضر کنم بیدارم کرد . ازش پرسیدم امروز خبریه عزیزم با تمسخر میگه آره عروسیه . انگار یه حرفی درست بزنه خفه میشه . روحیه ام خرابه . حرصم از کاراش در اومده .... نمیدونم چه راهی باید در پیش بگیرم مقابلش ؟؟؟؟؟؟؟

  10. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 96 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1395-3-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    2,234
    سطح
    28
    Points: 2,234, Level: 28
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 66
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    78

    تشکرشده 156 در 94 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام
    متاسفم از شرایط پیش امده آآآآآآآآآآآآآفرین به شما خیلی خوب برخورد کردین همیشه این جوری باش صبور محکم با محبت
    اگر بتوانی از مادرش و خانوادش خوب تعریف کنی و در مقابل همسرت ازشون به خوبی یاد کنی تشکر کنی اون وقت همسرت میفهمه که شما مقصر نیستی
    اون وقت خانوادشو بهتر میشناسد یک اصلی در زندگی خیلی مهم هست که وقتی همسرتون خانوادش پدر مادرش براش اهمیت داشته باشند و کمبودها و گرفتاریهاشون براش مهم باشد و دنبال راهی باشد تا از انها رفع کند
    مطمئن باش شما هم برایش مهم هستی و دنبال راهی هست تا شما را خوشبخت کند
    پس هییییچ موقع سعی نکن در مقابل کارهای هسرت در مورد خانوادش مخالفت کنی
    یک ضرب المثل قدیمی هست
    گوسفندی که برای صاحبش پشم نکند برای دیگران گوشتی از خود بجا نمیگذارد

  11. کاربر روبرو از پست مفید اسما@ تشکرکرده است .

    m.f.m.r (چهارشنبه 03 شهریور 95)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.