نوشته اصلی توسط
sama6966
با سلام
اگر خاطرتون باشه شش ماهه پیش همسرم ب علت یک سری مسایل پیش پا افتاده و به تبعیت از حرف خانوادش رفت... شش ماه از این موضوع میگذره و من روزهای فوق العاده بدی رو گذروندم... تو این مدت ب خدا خیلی نزدیک شدم و در کار و درسم پیشرفت فوق العاده ای کردم تا 3 ماه دیگه طرحم تموم میشه و مدرکمو میگیرم. از همه مهمتر استعدادای زیادی رو در خودم کشف کردم. سراغ آموزش پیانو رفتم و در زمینه ورزش خیلی پیشرفت کردم. منی ک ی روز واسه درست شدن اون رابطه کلی التماس کردم حالا کشیدم کنار و جنبه های دیگه ی زندگی رو دیدم. و حالا اون با اون همه غروری ک در مقابل من تو اون روزا داشت ب التماس من و خانوادم افتاده و دیگه واسه ما فایده نداره. میخوام بگم جدایی ته قصه نیست و خیلی اوقات تولد دوبارست و اینکه بدترین روزای زندگی هم ی روز تموم میشن و ما میمونیم با کوله باری تجربه. من تو این مدت ده سال شاید ب تجربم اضافه شد و از خدا ممنونم ک تو دوره عقد حقایق رو بمن نشون داد... یا علی...
الحمدلله. از خدا براتون طلب خیر و آرامش میکنم وآرزوی بهترین اوقات رو براتون دارم. امیدوارم در زندگیتون شریکی که لایق زندگی باشه رو پیدا کنید و زندگی آرامی داشته باشید.
از این پس به جای نام psychologist با نام زندگی بهتر به فعالیت ادامه میدم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)