به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 96 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-10
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    2,705
    سطح
    31
    Points: 2,705, Level: 31
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    64

    تشکرشده 45 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array

    به هر دري ميزنم بستس خسته شدم

    سلام به اعضاي همردي اميدوارم حال همگيتون خوب باشه
    حال من اصلا خوب نيست
    وقتي خوبم كه خواب باشم
    وقتي بيدارميشم وياد غم وغصه هام ميفتم تمام دنيا به روم سياه ميشه وبغضم ميگيره
    خدايا توخودت يه كمكي بكن
    خدايا خيلي ناراحتم
    اخه چرا بايد اينطوربشه
    من وشوهرم براي وام ازدواج خيلي اين در واون در زديم براي اينكه اشنا جوربشه وبتونيم زودتر بگيريم
    ولي موفق نشديم واشنا جور نشد بعد به توصيه يكي ازكارمنداي بانك خصوصي ما در يك بانك خصوصي ثبت نام انجام داديم و بالاخره موفق شديم ظرف دو روز اسم ما دراون بانك پذيرش براي وام
    شوهرم روزي كه بايد بريم مداك تحويل بديم بايستي بره شهرستان براي كار(جديدا شوهرم بيرون شهر كارميكنه وفقط پنجشنه وجمعه ميادخونه)بهم مدارك سپرد وبهم گفت تمام كاراش انجام بده تاجايي كه ميتونم مرخصي ميگيرم وميام جهت امضاها...من باكلي اميد وذوق رفتم سمت بانك مدارك دادم ...كارمند مدارك ديد ويه سري عمليات تو سيستم انجام داد بعدازربع ساعت بههم گفت خانم شما فقط ضامن بيار...ولي شوهر شما متاسفانه بعلت داشتن سابقه ازدواج اول نميتونه وام بگيره...بهش گفتم اون فقط يه هفته عقد بود ول= بعدش عقدشون فسخ شد وهيچگونه وامي نگرفتته غيرممكنه...اين چه قانونيه...گفت خانم شمابگيد يك ساعت...بخشنامه ميگه نميتونه....خيلي باشون بحث كردم تااينكه كارمند بهم گفت ببينيد خانم شناسامه شوهر شما سفيده نشاني از ازدواج اول نيست ومامتوجه نشديم كه شوهرتون ازدواج اول داشته ولي متاسفانه صفحه هفت سند ازدواجتون اين چيز روقيد كرده وما ازروي توضيحات متوجه شديم شما اگه بتوني اين رو ازروي سند حذف كنيد ويه جلد ديگه بگيريد وصفحه هفت خالي باشه مشكلي نداره شما برد ياين مشكل حل كنيد
    منم سريع رفم دفتر ازدواج بهشون قضيه روگفتم اونا گفتن بخاطر محدوديت جلد سند مانميتونيم اين كارو بكنيم فوقش گواهي ميديم
    بانك سر زدم به هيچ عنوان زير بار نرفتن وبهم گفتن اگه اشنا توبنك داري برو يه بانك ديگه بتونه يطوري واست حل كنه
    خلاصه به هر دري زدم بسته بود هيچكي محل نميداد شوهرم ازاين ور زنگ ميزد وعصبي شد ازاين قضيه
    سردفتر بهم گفت اگه قبل ازعقد شوهرت مي اومد شناسامش عوض ميكرد من توي سند ازدواج قيد نميكردم وشما دچاراين مشكل نميشديد
    شوهذم بهم گفت زنگ بزن به خانوادم قضيه روبگو شوهرخالم اشنا داره توبانك شايد بتونه كاري كنه
    زنگ زدم به پدرشوهرم وقضيه روبراش تعريف كردم بعدبهش گفتم خب به حاجي بگيد كه اون اشناهه كه اون سري گفت ميتونه كاري كنه؟ پدرشوهرم گفت توزنگ بزن قضيه روبهش بگو ...بهش گفتم من زنگ بزنم؟ اصلا بهش بگم دخترفلاني ام يه ساعت بايد فكركنه ه كدوم فلاني...پدرشوهرم گفت خب باشه حالا تببينم....براي شوهرم تعريف كردم حسابي عصباني شد وگفت توديگه كاري نداشته باش ونميخواد دنبال كاربري نه تو نه خانوادت...منم ميدونم به خانوادم چي بگم...بزار پام برسه خونه
    گوشي كه قطع كردم كلي گريه كردم مادرم اومد گفت اصلا به ماچه ربطي داره كه داريم پيگير ميشيم پسرخودشونه وام مال پسرشونه...اونابرن دنبالش به توربطي نداره...درضمن براي وام خودت هيچكي ازماها ضامن نميشه بزارخودشون واز فك وفاميلاشون يكي ضامن بشه...اومديم فردا وام بردن براي پيش خونه...وديگه قسط ندادن اون وقت مابه جاشون قسط ميديم...بهش گفتم مامان اين چه حرفيه الصا اونا اينطورن؟اونا اينقدر بي...نيستن كه بخوان ازاين كارها بكنن...مادرم گفت درهرصورت به شوهرت بگو كسي ازخانواده من ضامن من نميشه ازعموهات كسي ضامن بشه بهش گفتم اونم ميدوني چي جوابم ميده؟بهم ميگه غلط ميكني كه به فكرضامن ازخودتون باشي فكركردي اين حرف براش توهين اميز نيست
    خلاصه
    خواهرام زنگ زد به مادرش كلي براش توضيح دادبعد مادرش گفت باشه عصري ميايم مدارك ميبريم خودمون ميريم دنبال كاراش شايد اشنايي كسي جوربشه
    اينقدر حالم بد بود كه اصلا دل ودماغ هيچي روندارم
    به شوهرم اسمس دادم گفتم دلت به ارث بابات وام ازدواج وكادوهاي عروسي خوش بود كه بتونيم خيلي از چيزهارو جمع كنيم ارث بابات كه منتفي شد وام ازدواج هم جريانش اين شد پس اندازت كه هيچه كادوهاي عروسي كه ديگه هيچي...تاماباشيم دلمون به هيچي خوش نكنيم

    ولي حالم خيلي بده...بدشانسي پشت بدشانسي

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 14:02]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,783
    سطح
    71
    Points: 11,783, Level: 71
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 267
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    اگه یه نگاهی به دور و برت بندازی همه همینه حال و روزشون
    حالا خوبه شما تا عقد پیش رفتی
    میتونین یکمی مراسمتون رو عقب بندازین

  3. کاربر روبرو از پست مفید حیاط خلوت تشکرکرده است .

    Shadi2 (دوشنبه 25 مرداد 95)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 96 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-10
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    2,705
    سطح
    31
    Points: 2,705, Level: 31
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    64

    تشکرشده 45 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام حياط خلوت خوبي؟
    مرسي ازجوابت
    اره ميدونم بعضيا شايد بدتراز ماها باشن...ولي نميدونم چرا ته دلم ناراحته...هرچقدر بخوام خودم بيخيال نشون بدم بازتودلم هي شوهرم سرزنش ميكنم كه چرا براي تعويض شناسامه نرفت اقدام بكنه وگذاشتش بعداز عقد...تودلم ميگم شوهرم چقدر بدشانسه..هم بدشانس هم بيفكر...ولي باز خودم سرزنش ميكنم كه چرا اينطور سر شوهرم فكرميكنم اون بيچاره گناهي نكرده و ازقانوناي اين مملكت خبرنداره...وغصه ميخورم چرا بدشانسي مياره...خانواده شوهرم رفتن پيگير بشن واشنايي جوربشه خود شوهرم هم گفت پنجشنبه ميام شهر..ووپيگيرميشم
    ازاين ور خانوادم جا زدن كه ضامن وام من ميشن وميگن ممكنه فردا قسط پرداخت نكنن وبيفته گردن ما....به شوهرم گفتم گفت هيچ خيالي نيست فهميدم چرا خانوادت جا زدن..باشه حق دارن من يه فكري براي ضامن ميكنم...من واون يه خونه خيلي خوب پيدا كرديم بايه قيمت مناسب صاحب خونه بهمون گفت باهش تااخر ماه براتون نگهش ميدارم تاپول روبياريد ما سر پول وام ازدواجمون حساب بازكرديم كه تابگيريم سريع بريم به صاحبخانه بديم ...اون وقت با پس اندازي كه من وشوهرم داريم وسايل خونه بخريم و كم كم توخونه بزاريم وبچينيم اون وقت بايه وام ديگه بگيريم كه بشه خرج عروسيمون
    وام كه كنسل شد اميدم رو ازدست دادم وخيلي غصه خوردم كه چرا چرا چرا
    تودلم گفتم ماهمينطوريش پول كم داريم حالا ازاين ور ديگه ده ميليون الكي ازدست داديم
    سرشوهرم يكم غر زدم وناراحتيم بروز دادم گفت غصه هيچي رو نخور قرار ما چي بود؟يادت نره قرار ما چي بود بهش گفتم اصلا فرض ميكنيم همون وام سه ميليوني سابق گرفتيم مثل باقي عروس ودامادها به ما نيومده سود كنيم
    ولي باز ته دلم يه حسودي سراغم مياد ميبينم همكارم راحت بيست ميليون گرفت پسرداييم راحت بيست ميليون گرفت بااينكه مثل مانياز نداشتن وكلي پشتوانه مالي دارن اين چيزمن بيشتر ناراحت ميكنه
    هرطورميخوام بيخيال باشم اين چيزا نميزانر هي ناراحت ميشم يه نااميدي خاصي اومده سراغم
    ديشب شوهرم خيلي دلداريم دادخيلي....
    كلي بهم اميد داد..گفت لدم روشنه...مهم دوست داشتن ماس
    خيلي خيلي خيلي بهم اميد داد
    ولي من همچنان ناراحت ....
    ولي بعدش ديگه تصميم گرفتم بيخيال باشم وخودمواينقدر ناراحت نكنم وفرض كنم اصلا وامي وجود نداره...اون لحظه به شوهرم فكركردم كه تو اون شرايط بهم دلداري داد ولي من همينطور غر ميزدم
    تصميم گرفتم براش يه نامه بنويسم وتمام حرفاموبهش بگم بهش بگم كه دلش مانند يه اينه خورشيده...قلبش چقدر مهربونه...وووو

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 14:02]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,783
    سطح
    71
    Points: 11,783, Level: 71
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 267
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    مرسی عزیزم
    ناراحت نباش
    برای همه پیش میاد
    از خدا مدد بخواه .
    با وضع اقتصادی بد کشور اوضاع همه همینه
    به نظرت اگه همه وام ها جور بشه خوبه؟بعدش قادر به پرداخت اقساط هستی؟

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 96 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1395-1-10
    نوشته ها
    96
    امتیاز
    2,705
    سطح
    31
    Points: 2,705, Level: 31
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 21.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    64

    تشکرشده 45 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مجدد به دوستان
    اخرين تايپيكم عرض كردم كه مايل بودم يه نامه به همسرم بدم وبراش تمام حرفامو بگم
    به جاي نامه براش اسمس دادم.....بهش گفتم كه من تواين مدت عصبي شدم وناراحتي كشيدم ودور واطرافم نميديدم ولي مهربوني تو باعث شد به خودم بيام واون مشكلاتي كه برام پيش اومد رو كوچيك وبي اهميت ببينيم وتو برام مهم شدي وعكس العملت درمقابل اون شرايط خيلي مهربون بود واين باعث شد كه علاقم بهت بيشتر بشه...ومن تصميم گرفتم بيخايل باشم و قدر لحظاتي كه الان دارمت رو بدونم...سركار بودم كه اين اسمسها رودادم اونم بهم اسمس داد كه مرسي عزيزم وجود باعث مهربوني بوده ........ووووو
    خيلي احساس امنيت كردم
    رفتم خونه
    تااينكه سرسفره بحث وام وخرجاي عروسي شد كه خانوادم شروع كردن به حرف زدن سر خانواده شوهرم وسرشوهرم كه سهل انگاري كردي وزود براي تعويض شناسامه اقدام نكرده بهشون گفتم اين حرف جايي نشنوم واون وقت تودهن مردم ميفته كه شوهرم سهل انگاره وفلان....بعد سر صحبت با وام وضامن شد كه من ازخانوادم گلگي كردم وبهشون گفتم كه شما ضامن پسرهمسايمون ميشيد ضامن پسرعموم شديد ولي ضامن من نشديد كه دخترتونم؟؟؟ حقتونه باادماي شارلاتان بيفتيد نه خانواده هايي مثل خانواده شوهرم كه صداشون درنمياد خب معلومه باين كارتون بهشون برميخوره
    خانوادم بهم گفتن يادميگيرن كه ازاين به بعد مسئوليتههارو روي ما ميندازن..كاري نكن كه فردا بگن دخترعموش حق داشت ازش طلاق گرفت
    بااين حرفشون اعصابم خورد شد
    مدام استرس داشتم دلم پيش شوهرم بود ولي نگران بودم هي حرفاي خانوادم ميان توگوشم كاراي خونه ژدرشوهرم...شوهرم گفت خانوادت انگار پشيمون شدن كه بهم زن دادن...بهش گفتن هيچم اينطور نيست اتفاقا خيلي دوستت دارن
    تااينكه شوهرم ديروز زنگ زد گفت دارم ميرم شهرمرخصي گرفتم...پيامش ديدم خوشحال شدم ولي نه به اون خوشحالي همميشگي ....يطوري بودم....ذوق وشوقم خيلي كم بود اصلا نميدونم چم شده....قبلنا شوهرم وقتي ميگفت دارم ميام اينقدر خوشحال ميشم وميرم خونه به فكراين ميشم كهچي بپوشم چطور ارايش گنم كه حد نداره ولي ديروز اين حس رونداشتم
    خيلي ازاين موضوع نگران شدم موندم چم شده بود حتي دلتنگش نبودم
    ترس برم داشت
    ولي خودم مجبور كردم وبه خودم گفتم هيچي پيش نيومده مثل هميشه باش ومثل هميشه بهش برس وبخند
    حس كردم اونم يطوري بود دلتنگيش كمتربود
    وقتي من ديد يه لبخند زد وگفت زنم چه خوشگل شده همين....
    رفتم خونشون خانوادش يطوري بودن مثل هميشه خندون نبودن....سرسفره بحث وام شدن وباباش يدفعه غر زد كه اره نرفت شناسامش عوض كنه الان ببين چي شد
    اينجاخييييييلي ناراحت شدم كه اينطور روي شهرم حرف ميزنن
    اشكم داشت ميريخت
    هم عروسم يواش بهم گفت به مامان گفتم كه توگفتي ميخواي وامت بگيري وبزاري توبانك سود بگيري اخم كرده
    پدرشوهرم ومادرشوهرم يطورايي حرف ميزدن كه انگار ما دست به سينه نشستيم ونرفتيم دنبال كار....نميدونن من باسه چهارتا رئيس بانك حرف زدم والتماسكردم ....دونفر ادم گردن كلفت وسرشناس واسطه گذاشتم وقول دادن كارم راه بندازن...كلي تحقيق كرديم وخيلي جاها سر زدم...وقتي ديدم اينطور خيال كردن....دهن باز كردم وبهشون گفتم كه من درطول اين يك هفته ساكت نبودم وخيلي جاها سرزدم وازخيليا قول گرفتم...وفقط منتظر اومدن شوهرم هستم كه الان اومده وفرداميره دنبالشون
    شوهرم به پدر شوهرم گفت ضامن براي وام خانمم سراغ نداري...باقاطعيت گفت...اينجاخيلي بهم برخورد درسته وام به اسممه ولي قراره خرج پول رهن بشه
    ولي خانوادش يطوري برخورد كردن كه انگار مقصر من وشوهرم هستيم وساكت نشستيم وپيگيري نكرديم
    اخرشب همه اين حرفهارو به شوهرم گفتم بهم گفت تو اشتباه ميكني ..فقط ازت يه خواهش دارم درمورد وسايل خونه چيزي نگو مثلا هرچي گرفتن توقبول كن نگو فلن چيز ميخوام فلان چيز ميخوام بعدكه رفتيم سرخونه زندگي عوض ميكنيم بهش گفتم اين چه كاريه يعني من نبايد تو وسايل اظهارنظركنم؟مگه قرار نيست باهم بخريم...ازه من هروسيله اي استفاده نميكنم ممكنه خانوادن برن جنس ارزون بخرن من حاضرم وسايل كم بگيرم ولي يه چيز خوب بخرم گفت دراين شكي نيست ما وسايل خوب ميخريم ولي درمورد قالي ياچيزاي ديگه نگو كه بايد فلان چيز باشه...گفتم من بايد سر قالي موكت وپرده تخت نظر بدم من قراره زندگي كنم نه اونا درضمن اين خانوادت هستن كه همش دنبال چيزاي گرون هستن من بهت گفتم كه لازم نيست ازفلانجنس موكت بخريم ارزونترين وساده ترين چيز ميخوام....اين شماييد كه داريد پيشنهاد ميديد وحرفش ميزنيد...باشه من نظرنميدم ولي ميام نظرم به توميگم وتوبرو باشون خريد وانتخاب كن......شوهرم بهم گفت كه خانوادش يه اشناژيداكردن كه برن ازاونجاوسايل بگيرن واسه همين ممكنه هرچيزي رونداشته باشه واسه همين بهم گفت مشكل پسند نشو
    خيلي نگرانم
    نگران ازبحش اختلاف نظر دلخوريها
    چيكاركنم

  7. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 00 [ 23:11]
    تاریخ عضویت
    1395-2-16
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    5,588
    سطح
    48
    Points: 5,588, Level: 48
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    103

    تشکرشده 75 در 34 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و تبریک خدمت شما دوست بزرگوار
    بنده دو نکته رو یاداوری میکنم
    ۱_ وقتی همسرتون جای دیگه ای کار میکنه و دور از شما و خانوادشه مسلما دلنگرانیها و غصه هایی دارند پس بهتره با ذکاوت تر عمل کنین و واسطه ی خبرها و حرفهای دو خونواده به همسرتون نباشین! چه لزومی داره گزارش موقعیتها و حرفها و دلخوری ها رو به ایشونی که دور هستند بدید ؟!
    در مورد خونواده ی شما که حس محبتش کم میشه ! و درمورد خونوادش تلفن میرنه دوتا میگه چارتا میشنوه که معلوم نیست خوبه یا بد ! و اینطوری محبت شما از دل خونواده همسسر میره!

    ۲_ سر خرید وسایل منزل هم درایت و سیاست بخرج بدید ! فوری جبهه نگیرید ! بحث و جدل نکنین ! ببینین چی رو به دست میارین چی رو از دست میدین ! خصوصا که همسر خوبی دارین که مسلما بعدا جبران میکنه...اگر میخوابن انتقادی هم بکنین روش صحیح انتقاد کردن با همسر و دیگران رو یاد بگیرید ! مطمئنا جواب بهتری میگیرین.
    مراقب دوران طلایی زندگیتون باشین که همین روزاست ؛ شناخت اصلی همسر شما از شماازهمین دوران شروع شده ! هرجور تو ذهنش نقش ببندین تا اخرش میمونه! پس اجازه بدین به این باور برسه خانوم من، یک خانوم مهربون و عاقله، اهل جرو بخث بیخودی نیست، حرفی میزنه رو حسابه، موقعیتها رو درک میکنه، برای ارامش من ارزش قائله و...

    به قسمت مقالات این انجمن مراجعه کنین به شما خیلی کمک میکنه که مهارتهاتون رو ببرید بالا و همراه خوبی در نظر همسرتون باشید

    انشالله که شاد و موفق باشید
    ویرایش توسط همراهی : جمعه 29 مرداد 95 در ساعت 18:25


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. و حالا بي انگيزه براي ازدواج شده ام !
    توسط omid65 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 15:16
  2. بي انگيزه ام
    توسط new folder در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 آبان 91, 18:30
  3. خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
    توسط سید1387 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 55
    آخرين نوشته: جمعه 31 شهریور 91, 11:07
  4. در اوج غريزه ، پاکدامن باش!
    توسط yasi_m در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 فروردین 88, 13:18
  5. انگيزه
    توسط bahare.tanha در انجمن ارتباط مراجعان - مشاوران
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 28 شهریور 87, 11:03

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.