با سلام
من یه تاپیک زدم قبل از این بعضی از دوستان کمک کردن ولی مشکل من حل نشده و من واقعا خسته شدم .
الان بیشتر از یک هفته هست که همسرم با من سرد برخورد میکنه، یه موضوع کوچکی بود که نمیتونم بگم ولی از بعد اون رفتارش سرد شد، این شدت سردی هم خود به خود کم و زیاد میشه!(بدون علت!!!)
پنج شنبه ها همیشه خونه مادر من دعوتیم برای شام، رفتیم اونجا از اول تا آخر اخماشو کرد تو هم نشست! هرکسی ازم پرسید چی شده بهونه الکی که مشکل کاریه و .... البته اینم بگم کلا همیشه اونجا خودشو میگیره، ما اونجا با عروس و دامادای دیگه اگه یه طرف بشینیم اون میره یه جای دیگه میشینه، این یکم جا افتاده که دوست داره تنها باشه! ولی دیگه تا این حد اخم و .... 2-3 بار پیش اومده.
دیروز عموی من از شهر دیگه اومدن، و چون فردا میرن مادرم امشب دعوتشون کرده به ما هم زنگ زدن بریم ببینیمشون، همین که شوهرم فهمید عصبانی شد که من از اونجا رفتن خسته شدم! از حرفش خیلی ناراحت شدم! گفتم دیگه دعوت کردن زشته دعوت رو رد کنیم اونم خونه مادرم ! خونه غریبه نیست که!
ازش پرسیدم 1000 بار که مشکلش چیه سر چی ناراحته انگار با دیوار حرف میزنم، این چند روز هرچی گفتم اونجوری برخورد کرد، احساس میکنم غرورم خیلی شکسته! امروز دیگه عصبانی شدم داد و بیداد کردم کل زندگیمون رو تلخ کرده میگه حال حرف زدن ندارم. میگه صبر کن، صبر کنم که چی باز یه روز خوب باشیم 5 روز همین رفتارا!
از وقتی اومدیم خونه خودمون به جز یه روزی که عید امسال اونم با کلی اصرار من رفتیم گردش جای دیگه ای نرفتیم ، منم واقعا احساس میکنم نیاز دارم برم بیرون بگردم چه تعطیلات عید فطر چه این دو روز تعطیلی هرچی خواهش کردم حداقل تا پارک محله منو ببره نبرد!
بهش که فکر میکنم احساس میکنم دیگه هیچ علاقه ای بینمون نمونده، فقط روزامون رو شب میکنیم!شاید هرکسی از دور ببینه فکر کنه ما مشکل خاصی نداریم ولی واقعا هیچ احساس خوشبختی و لذتی توی زندگی نداریم. لطفا کمکم کنید
اینم اضافه کنم که الان من حدود یک ساعته با قهر اومدم اتاق دیگه نشستم و بیرون نرفتم ولی صدای شوهرم رو میشنوم که خیلی با آرامش و عادی داره کار خودش رو میکنه، حس میکنم با این کاراش فقط میخواد بهم بفهمونه تو برام مهم نیستی و نشون میده که خردم میکنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)