سلام
چند وقتی هست که میخوام از مشکلاتم بنویسم ولی چون معمولا زود و مقطعی حل میشه منصرف میشم.
من و همسرم 2 سال پیش عقد کردیم و 15 ماهه اومدیم خونه خودمون، ازدواجمون کاملا سنتی بود و عامل اصلی اختلافاتمون هم به نظرم نبود شناخت کافی قبل از ازدواج هست، من 27 و همسرم 31 سال داریم.
تقریبا از چند ماه آخر دوران عقد اختلافاتمون شروع شد که اون موقع من اصرار کردم رفتیم مشاوره، متاسفانه همسرم خیلی خوب صحبت میکنه ولی در عمل اینطور نیست، مشاور بهمون گفت مشکلی ندارید و اصلا نیاز به مشاوره ندارید!
گذشت و ما تا الان با دعواهای ریز و درشت هر 2-3 روز یکبار این دوسال رو گذروندیم! ولی دیگه واقعا خسته شدم، جدیدا پرخاشگر شدم، اعصابم نمیکشه.
همسرم به هر چیزی ایراد میگیره، از لباس پوشیدن من گرفته تا غذا پختن و صحبت کردن من ، یعنی به هرچیزی که فکرش رو بکنید، من کاری کنم فقط منتظر انتقاد از طرف همسرم میمونم، اعتماد به نفسم خیلی کم شده، غذا که یک مدتیه اصلا نمیتونم درست کنم.
اوایل چند بار اسم طلاق رو آوردم که به نظرم اشتباه کردم .
از طرف دیگه با خانواده اش هم مشکل دارم، البته با حفظ ظاهر ولی خودم عذاب میکشم، ایشون هم با خانواده من مشکل داره.
دعواهای این دو روز اخیر رو تعریف میکنم تا یکم موضوع مشخص بشه چقدر سر چیزای بیخود بحث داریم، دیروز من تلفنی با مادرم صحبت میکردم همسرم مشغول کار خودش بود، چندین بار اشاره کرد به من که آروم حرف بزنم، منم آرومتر کردم،(نه که مزاحم کارش باشم چون کار خاصی نمیکرد و تلوزیون هم روشن بود حتی.) باز اشاره باز اشاره تا آخر واقعا من ناراحت شدم و به مادرم گفتم بعدا صحبت میکنیم که شوهرم سر این ناراحت شد، با خود همسرم که هیچ وقت نمیتونم حرف بزنم چون یا میگه آروم حرف بزن یا ایراد میگیره یا مخالفت کنم میگه بی منطقی و .... کلا تو این دو سال شاید 2-3 ساعت حرف نزدیم باهم، از همون ماه های اول میگه ما حرف همو نمیفهمیم، حرف نزنیم.
من تاحالا قهر نکردم، یعنی کلا تو زندگیم از کسی قهر نکردم!همسرم هم میگه قهر نیستم ولی از دیروز سر این مساله باهام سر سنگین بود تا سر ناهار امروز ، ما هر دو شاغلیم و باهم ساعت 3 میرسیم خونه، رسیدیم تا غذا گرم بشه من ظرفای دیشب رو شستم، سر سفره همسرم تا توی لیوان اب ریخت بخوره با یک لحن و قیافه گرفته ای گفت بوی مایع ظرف شویی میده که من که هنوز سر پا بودم خشکم زد، از بس لحنش بد بود( واقعا برای اون مورد خیلی زیاد بود اون عکس العمل و انتظارش رو اصلا نداشتم!)، منم خوب رفتار نکردم و با عصبانیت گفتم بلد نیستی حرفتو بزنی و ....
البته علتش این بود که من تا یکم لحنم ناراحت و عصبانی باشه همسرم اونقدر غر میزنه که تو چرا به جای درست کردن همه چی رو بدتر میکنی و .... ولی خودش همیشه همینه ! بدترین لحن رو انتخاب میکنه!
بعد این جریان من رفتم خونه پدرم نه که قهر کنم، امروز کلا قرار بود برم، اول دو دل شدم که برم ولی بعد گفتم تنها باشه شاید درست بشه، ولی باز برگشتم باهام سرسنگین بود، تا دهنمو باز کردم گفت حرف نزن تا خواستم بهش نزدیک شم پسم زد.
هیچ وقت اجازه نمیده صحبت کنیم تا شاید مشکلمون حل بشه میگه تو برا خودت زندگی کن من برا خودم، کاری به کارم نداشته باش!
مشکل اصلی اینه که همسرم همیشه فقط و فقط خودش رو حق میبینه و هرچیز مخالف اون رو به بدترین شکل ممکن پس میزنه، تا حدودی با خانواده خودش هم اینجوریه.
اگه نیاز باشه مشکلاتمون با خانواده های طرف مقابلمون رو هم میگم.
امیدوارم کمکم کنید رفتار درستی داشته باشم چون واقعا خسته شدم. البته اینم بگم که ما یک دعوای خیلی شدیدی داشتیم فروردین راجع به خانواده هامون که من گفتم اون گفت و خیلی به جاهای باریک کشیده شد! ولی بعد اون تا حدود یک ماه پیش سعی کردم صبرمو بالا ببرم و دعوا نشه تو زندگیمون که با اون وجود همسرم تغییر خاصی نکرد تا که باز من طاقتم تموم شد.
مشاوره هم دیگه نمیاد میگه هر چیزی که اون میگه رو من میدونم برای چی برم!
علاقه مندی ها (Bookmarks)