سلام چند روز پیش با شوهرم دعوا کردم و هنوز قهریم مشکل من مربوط به خانواده همسره. مادر شوهرمن خانم خوبیه ولی اصلا مراعات غذایی نداره و همش مریضه مثلا قند زیاد داره و مرتب شیرینی میخوره یا چربیش زیاده نون با روغن دنبه و... ایشون کمی ناز نازو هم هستن و با کوچکترین چیزی شروع به آه و ناله میکنه و دوس داره دور و برش شلوغ باشه حالا شوهر منم دلش میخواد من همش پیشش باشم چون تک پسره و 3 تا خواهر داره میگه اونا زنای مردمن نمیتونن بیان من خیلی مشکلی ندارم مادر همسرم هم مثل مادر خودمه ولی نه اینکه هر روز باور کنید اونجا تنهام مادرش بیشتر استراحت میکنه و خوابه و هیچکس نمیاد که یکم دلم واشه همسرمم که از سرکارمیاد فقط میاد اونجا و دراز میکشه و حوصله بیرون رفتن نداره وقتی میگم بریم بیرون میگه خستم چند روزپیش باز مادر شوهر کمی حالش بد میشه ولی نه خیلی زنگ میزنه به شوهرم میگه خوب نیستم شوهرم هم مرخصی میگیره میره پیشش تا ساعت 5 اونجا بوده کاری نکرده بود و فقط خوابیده بوده من وقتی زنگ زدم ببینم کجاست فهمیدم این در شرایطیه که من ماههای اخر بارداریمه و باید شوهرم کنارم باشه تا اتفاقی برام نیفته وقتی بهش گفتم من دارم از درد کمر و پا میمیرم و از تنهایی افسرده شدم اونوقت تو میری اونجا میخوابی بدش اومد و گفت مادرم مریض بود گفتم اگه خیلی مریض بود دکتر میبردیش نه اینکه بری اونجا بخوابی حالا باهام قهره و فک میکنه من ناراحتم که چرا پیشه مادرش میره در صورتی که من توقع دارم به منم توجه کنه شرایط من فرق داره هر لحظه ممکنه اتفاق بدی بیوفته
علاقه مندی ها (Bookmarks)