به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array

    New شوهرم گفت نمیتونه با من زندگی کنه و تلفن رو قطع کرد....

    سلام بچه ها ، فکر کنم بنو بشناسید من یکسالی بود ازم خبری نبود با تموم مشکلات خوب و بد خودمو وفق دادم خیلی اتفاقات برام افتاد و صبوری کردم و کوتاه اومدم ولی الان حس میکنم دارم میشم یه احمق که هیچی آزارش نمیده ..... بیوگرافی کلی من 23 سالمه ساکن مشهد ، شوهرم 27 ساکن تهرانه .فامیل هستیم دخترخاله ام جاریمه .
    منو شوهرم قراربود بریم کربلا اما با مخالفتهای خانواده اش مجبور شدیم عروسی بگیریم و برای 13 شهریور امسال تالار گرفتیم و همه کارهامونو کردیم و تقریبا بیست روز دیگه شوهرم باید بیاد دنبال جهیزیه .... اما ما تو این هفته دعوای بدی داشتیم و فکر نکنم به سرانجامی برسیم ...
    خوب بذارید از اونجایی شروع کنم که من رفتم تهران برای انجام کارهای عروسی مون مثل خرید عروسی و آیینه شمعدان و غیره .... متاسفانه اونجا دچار خونریزی ادرار شدم و رفتم دکتر و آزمایشگاه و ... .و به مامانم نگفتم و بعد چون میخواستم جواب آزمایشم بیاد مجبور شدم به مامانم علت دیر اومدنم رو بگم اونم نگرانم شد و منم سهل انگاری کرده بودم دکتر آمپول داده بود نزدم و مامانم دعوام کرد و با شوهرم صحبت کرد که بیشتر مراقبش باش و ازین حرفها و مادرشوهرم که خیلی فضوله فهمید .... منو شوهرم دعوامون شد اون گفت چرا مامانت به من اینجوری میگه من چه کوتاهی کردم و ازین حرفها . من بهش گفتم مامانت عصبانیه حرفها رو شنیده و گفت اون طرف تو رو میگیره گفتم نه اشتباه میکنی اون هوای تو رو بیشتر داره ...خلاصه فرداش مامانش جرقه رو زد و دعوا راه انداخت(مامانش خیییلی دخالت میکنه حتی جرات ندارم با شوهرم آروم صحبت کنم میپره وسط میگه چی گفتید و برا همه چیمون تصمیم میگیره ) و منم رفتم تو اتاق و مامانش هرچی دلش خواست گفت که من سربار شونم و مریض میشم بدبختیش برا اونه و اینکه وظیفه مامانم بوده منو ببره دکتر و به شوهرم گفت میبینم روزی رو که اینو مامانش روت سوار بشن و در آخر بهش فحش داد که خرج کن کثافت و فحش های دیگه ....منم ناراحت شدم میخواستم برم که مامانش مانع شد و هیچ بی احترامی نکردم و شوهرم زنگ زد پدرش اومد و از من حمایت کردن و شوهرم منو حمایت کرد و منم بعد چند ساعت بخاطر اینکه شوهرم رو دوست داشتم و دلخور بودم از مامانش رفتم پیشش و باهم صحبت کردیم و به ظاهر حل شد ولی اون حرفها تو دلم موند ....
    این سری هم رفتم تهران مامانش بازم گیر داد بهم و جیغ جیغ کرد که چرا ناراحتی و ازین حرفها در حالی که من هیچیم نبود و شروع کرد به نصحیت کردن منو شوهرم و بیشتر من چون خیال کرد باهم دعوا کردیم اینم شد یه جرقه دیگه دعوا بین منو شوهرم . چون مامانش همش برا جهاز من میگه و غیر مستقیم میگه باید شما بهترین ها رو بیارین در حالی که خودش میگه میز تلویریون کهنه منو ببر پسرم نمیخواد خرج کنی .... و همشم به من میگه من برا دامادم اینو خریدم اونو خریدم ...
    با شوهرم مجدد دعوامون شد البته تو خیابون صداش رفت بالا صدام رفت بالا بهم فحش داد و گفت دهنتو ببند و طرف خانواده اشو گرفت و گفت تو باعث میشی من با مامانم دعوا کنم بعد رفتیم دم مغازه باباش چون سر راهمون بود نمیخواستم به روز بدم ولی شوهرم لو داد و منم زدم زیر گریه و بعدش گفتم پسرتونو نمیخام و رامو کشیدم رفتم ... اومد دنبالم رفتیم خونه رفت تو اتاق درشو قفل کرد و منم یه جورایی انداخت بیرون ... خلاصه اشتی کردیم ولی ته دلهامون چرکیه ولی خیلی همو دوست داریم .میدونم منم اشتباه کردم ولی به همون اندازه شوهرمم مقصره بخاطر عدم مدیریتش و دخالت های بیش از حد مادرش .
    تو این هفته من بهش گفتم دم عروسی بیشتر درکم کن و مامان من یه زن تنهاست بیشتر هزینه ها رو گردن مامانم ننداز و کمی گلایه و گفتم چرا نمیتونم حرف دلم رو به تو بگم چرا بهم پرخاش میکنی و انگار حرفی دارم باید به بابات یا داداشت بگم . اونم خیلی عصبانی شد و زنگ زد دعوامون شد و گفت نمیتونم باهات زندگی کنم و برو با بابام و داداشم زندگی کن و منو مقایسه نکن ....
    من قصدم مقایسه نبود به خدا ، هرچی هم بهش توضیح دادم حرف خودشو میزد
    باز دیشب زنگ زد گیر داد چه عکسیه رو پروفایل تلگرامت داری و بازم گیر که چرا زنگ میزنم میگی بله بفرمایید مگه من غریبه ام و .... بهش گفتم دوباره میخوای بحث کنی من حوصله ندارم اما بازم ادامه داد و یکی اون گفت یکی من و گیر داد گوشیو بده مامانت منم ندادم و گفت دو هفته دیگه بیام به مامانت میگم همه چیو منم گفتم پس حرفها و کارهای مامانت و خودتم بگو گفت اونها بمنچه و گفتم حرفی داری که میخوای زندگی مونو خراب کنی الان بگو به خودت زحمت نده دو هفته دیگه بیای بگی اونم گفت یعنی نیام دیگه باشه ... اون اشتباهات گذشته رو پیش کشید و ادامو درآورد منم گفتم مثل بچه ها فقط بلدی تکرار کنی و قاطی کرد گفت یه بچه نشونت بدم تا حالت جا بیاد و قطع کرد بدون خداحافظی ....
    خیلی از دیشب اعصابم خورده نمیدونم چکار کنم من از دیشب بهش نه زنگ زدم دیگه نه پیام ...خیلی کارش زشت بود یهو قطع کرد زده به سیم آخر ، انگار دم عروسی پشیمون شده ازدواج کرده بخاطر هزینه هاش ....با خودم میگم حتما میخواد ابرو منوببره پیش همه بگه من مقصرم و منو نمیخواد و بعدشم جدایی .آخه همش میگفت پیامتو که گله کردی به همه نشون میدم تا بفهمن تو مقصری منم گفتم معلوم هست میخوای چکار کنی دنبال ساختن هستی یا خراب کردن و گفتم خرابم کنی انتظار نداشته باش که بازم باهات بمونم چون تو دنبال بهونه برای بهم زدن هستی و گفت خودت دنبال بهونه ای ...
    به خدا کم آوردم دیگه ....
    - سه ماه بعد عقد یهو تغییر کرد و شد یه آدم خیلی مذهبی و متعصب .
    -همش گیر میده بهم به اعتقاداتم به پوششم به گوشیم به عکس پروفایلم به همه چیم
    -دیشب هم میگه معلوم نیست تو تلگرام با کیا حرف میزنی و بهم شک داره ...
    -بعدشم میگه اعصابم خورده ازت دورم و الانم بخاطر هزینه های عروسی میگه اعصابم خورده و همش زنگ میزنه با من دعوا راه میندازه سر چیزهای الکی
    - و نگران خودشه که من بیام اونجا زندگی کنم زندگی اون خراب نشه و اصلا یه ذره به فکر من نیست که از خانواده و شهرم دارم میگذرم و قراره اونجا زندگی کنم و باید احساس امنیت کنم .
    و الان میترسم تهدید هاشو عملی کنه و نمیدونم بهش پیام بدم یا نه ؟تو رو خدا کمکم کنید دارم از غصه میمیرم دیشب تا صبح خوابم نبرد ، موندم چکار کنم به خدا ؟
    و اینم بگم که ما تو دوران عقد عروسی کردیم و به راحتی میتونه آبرو منو ببره و پسم بزنه ...
    حس اینو دارم که بازیچه شدم خیلی حالم بده ....

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 20:54]
    تاریخ عضویت
    1395-4-19
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    4,678
    سطح
    43
    Points: 4,678, Level: 43
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,125

    تشکرشده 159 در 51 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز اینکه درابتدا تصمیم داشتید به جای مراسم عروسی برید کربلا کار خیلی قشنگی بود چون مطمئنم شرایط و استرسهای فعلی پیش نمیومد اما خانم عزیز بعدش اشتباهات شما خیلی بیشتر ازهمسرتونه وقتی مادرتون از روی عاطفه ی مادریشون به دامادشون گوشزد کردن که بیشتر مراقب دخترشون باشند معمولا اکثر دامادها ناراحت میشن وجبهه میگیرن اما اینجا شما بودید که باید این مساله رو مدیریت میکردید وبه همسرتون میگفتید بله حق باتو عزیزم من مقصرم که مامانم نگفتم شما همیشه خیلی هوای منو دارید (حتی اگه اینطور نبود ) شما اینو میگفتید معجزه میشد وشوهرتون نه از مادرتون ونه ازشما ناراحت نمیشد وبعد ازاون ببخشید ولی چطوریه که کار مادرشما دخالت توزندگیه دامادشون نبوده ولی مادرشوهرتون فضوله میبینید دیدتون دقیقا شبیه همسرتونه چون همون نظری که شما راجع به مادرایشون دارید اونم راجع به مادرشماداره درصورتی که رفتار هردو مادر تااینجا کار مشابه بود وهردو نگرانه فرزند خودشون بودن درست وغلطش بماند واما زمانی که همسرتون به شما میگه مادرم طرفداره تو کاش شماهم میگفتی آره اون همیشه خیلی منو دوست داره اگر مادرشوهرتون میشنید که خیلی خوشحال میشد واگر نمیشنید هم وقتی مادرشوهرتون ان رفتارو داشت همسرتون بلافاصله طرف شمارو میگرفت،ازاون طرف میگید به ظاهر حلل شد ولی اون حرفا تودلم بود ازاون طرف مجداد که رفتید خونه مادرهمسرتون میگیددرحالی که من رفتارم عادی بودولی ایشون جیغ جیغ کرد که تو ناراحتی مگه میشه آدم دلخور باشه ولی تو چهرش تو رفتارش مشخص نباشه درمورد جهاز هم نه اینکه فکر کنید من این کارشون رو تایید میکنم ولی دقیقا عین نگرانیه مادرتون برای شما،باورکنید قصد مادرشوهرتون هم آزار ورنجشه شما نیست فقط میخواد پسرش راحت باشه بازم میگم من اینکارشونو تایید نمیکنه ولی دوست عزیزم درمورد اینجور مسائل یه گوشتون رو کنید در ویک گوشتون رو دروازه لزومی نداره شما حرفهای اینچنینی مادرشوهرتون رو عملی کنید وحتی لازم نیست اصلا جوابشون رو بدید واصلا توقع نداشته باشید این مدل حرفا رو به یک مرد بگید وایشون برند بامادرشون بحث که چرا این حرفو زدید چون فک کردم وقتی گفتید همسرم نتونسته روابطه منو مادرش رو مدیریت کنه این بوده که بره به مادرش بگه چرا این حرفو زدی؟ هروقت میخوای باهمسرت دردو دل کنی تویه محیط آرام ووقتی که هردوی شما آرامش لازم رو دارید اینکارو کنید توخیابون جای بحث نیست البته هردوی شما استرس دارید ونگران هستید که این کاملا قابله درکه،درضمن اون قسمت که باهمسرتون دردو دل کرده بودید کاش همش گلایه وار نبود و یک جاهاییم از خوبیهاشون به خودتون تعریف میکردید منم به ایشون حق میدم وقتی بهشون گفتید من بابرادر وبابات راحتر حرف میزنم خیلی ناراحت بشن دوست عزیز ما به هیچ وجه به همسرشما دسترسی نداریم فقط میتونیم اشتباهات شمارو بهتون گوش زد کنیم امیدوارم باعث رنجشتون نشده باشم نظر شخصیه من اینه که به ایشون پیام بدید واز دلشون دربیارید بهشون بگید درکشون میکنید که تو شرایطه سختی هستی وهر حرفه دیگه خودتون صلاح میدونید البته اینکار ودرکمال آرامش وبی هیچ انتظاری اینکارو کنید انشاالله بایاری خدای مهربون وتلاش شما بانوی عزیز موفق بشید

  3. 2 کاربر از پست مفید نیلوفر:-) تشکرکرده اند .

    Shadi2 (شنبه 02 مرداد 95), بارن (جمعه 01 مرداد 95)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم متاسفم اما باز هم ناپختگیهای شما ادامه داره دختر خوب یکم تو تاپیکها ی دیگران بیشترمطالعه کن تا تجربیات دیگران رو استفاده کنی
    یعنی شما اگر هم جدا شین شک نکن تا خر عمر خودتون نمیبخشین چون بسیار ناپخته هردو رفتار کردین
    یکم بجای یکه بدو کردن یاد بگیر چطور جواب سیاستمندانه و بالغانه ای بدی راهنماییهای نیلوفر ر عزیز هم خوب بود لازم نیست هرچی شوهرتمیگه شما جواب بدی یکم سکوت گاهی بد نیست نشانه پختگی ادمه
    دوباره و صدباره کلید مرد ایشون و اقتدار رو گوش بده علت ناراحتیهای همسرت رو هم خاهی فهمید
    ویرایش توسط ستاره زیبا : پنجشنبه 31 تیر 95 در ساعت 23:59

  5. 2 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    نیلوفر:-) (جمعه 01 مرداد 95), بارن (جمعه 01 مرداد 95)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نیلوفر:-) نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز اینکه درابتدا تصمیم داشتید به جای مراسم عروسی برید کربلا کار خیلی قشنگی بود چون مطمئنم شرایط و استرسهای فعلی پیش نمیومد اما خانم عزیز بعدش اشتباهات شما خیلی بیشتر ازهمسرتونه وقتی مادرتون از روی عاطفه ی مادریشون به دامادشون گوشزد کردن که بیشتر مراقب دخترشون باشند معمولا اکثر دامادها ناراحت میشن وجبهه میگیرن اما اینجا شما بودید که باید این مساله رو مدیریت میکردید وبه همسرتون میگفتید بله حق باتو عزیزم من مقصرم که مامانم نگفتم شما همیشه خیلی هوای منو دارید (حتی اگه اینطور نبود ) شما اینو میگفتید معجزه میشد وشوهرتون نه از مادرتون ونه ازشما ناراحت نمیشد وبعد ازاون ببخشید ولی چطوریه که کار مادرشما دخالت توزندگیه دامادشون نبوده ولی مادرشوهرتون فضوله میبینید دیدتون دقیقا شبیه همسرتونه چون همون نظری که شما راجع به مادرایشون دارید اونم راجع به مادرشماداره درصورتی که رفتار هردو مادر تااینجا کار مشابه بود وهردو نگرانه فرزند خودشون بودن درست وغلطش بماند واما زمانی که همسرتون به شما میگه مادرم طرفداره تو کاش شماهم میگفتی آره اون همیشه خیلی منو دوست داره اگر مادرشوهرتون میشنید که خیلی خوشحال میشد واگر نمیشنید هم وقتی مادرشوهرتون ان رفتارو داشت همسرتون بلافاصله طرف شمارو میگرفت،ازاون طرف میگید به ظاهر حلل شد ولی اون حرفا تودلم بود ازاون طرف مجداد که رفتید خونه مادرهمسرتون میگیددرحالی که من رفتارم عادی بودولی ایشون جیغ جیغ کرد که تو ناراحتی مگه میشه آدم دلخور باشه ولی تو چهرش تو رفتارش مشخص نباشه درمورد جهاز هم نه اینکه فکر کنید من این کارشون رو تایید میکنم ولی دقیقا عین نگرانیه مادرتون برای شما،باورکنید قصد مادرشوهرتون هم آزار ورنجشه شما نیست فقط میخواد پسرش راحت باشه بازم میگم من اینکارشونو تایید نمیکنه ولی دوست عزیزم درمورد اینجور مسائل یه گوشتون رو کنید در ویک گوشتون رو دروازه لزومی نداره شما حرفهای اینچنینی مادرشوهرتون رو عملی کنید وحتی لازم نیست اصلا جوابشون رو بدید واصلا توقع نداشته باشید این مدل حرفا رو به یک مرد بگید وایشون برند بامادرشون بحث که چرا این حرفو زدید چون فک کردم وقتی گفتید همسرم نتونسته روابطه منو مادرش رو مدیریت کنه این بوده که بره به مادرش بگه چرا این حرفو زدی؟ هروقت میخوای باهمسرت دردو دل کنی تویه محیط آرام ووقتی که هردوی شما آرامش لازم رو دارید اینکارو کنید توخیابون جای بحث نیست البته هردوی شما استرس دارید ونگران هستید که این کاملا قابله درکه،درضمن اون قسمت که باهمسرتون دردو دل کرده بودید کاش همش گلایه وار نبود و یک جاهاییم از خوبیهاشون به خودتون تعریف میکردید منم به ایشون حق میدم وقتی بهشون گفتید من بابرادر وبابات راحتر حرف میزنم خیلی ناراحت بشن دوست عزیز ما به هیچ وجه به همسرشما دسترسی نداریم فقط میتونیم اشتباهات شمارو بهتون گوش زد کنیم امیدوارم باعث رنجشتون نشده باشم نظر شخصیه من اینه که به ایشون پیام بدید واز دلشون دربیارید بهشون بگید درکشون میکنید که تو شرایطه سختی هستی وهر حرفه دیگه خودتون صلاح میدونید البته اینکار ودرکمال آرامش وبی هیچ انتظاری اینکارو کنید انشاالله بایاری خدای مهربون وتلاش شما بانوی عزیز موفق بشید

    سلام گلم، ممنون که راهنماییم کردی، قبول دارم هر دومون ناپخته عمل کردیم.
    ولی به خدا من هیچوقت بد مادرش رو نگفتم همیشه خوبی گفتم و اگرم بهش گفتم مدیریت کن حمایتم کن بهش توضیح دادم که نمیخوام سر مامانت داد بزنی بی احترامی کنی دل بشکنی فقط منطقی حرف بزن و حتی تو جمع دو نفره خودمون واسه دلخوشی منم که شده به ظاهر حق رو به من بده.
    برای قضیه بیمار شدنمم اشتباهات رو به گردن گرفتم به شوهرم گفتم تقصیر منه، من به مامانم گفتم تقصیر خودمه نه تو.
    متاسفانه یکماه دیگه عروسیمه ولی چه عروسی، دلم پر خونه از زرنگ بازی هاشون از اینکه همش کوتاه میام ولی پروتر میشن، بهم بی احترامی میکنن تحقیرم میکنن من اصلا جواب نمیدم با شوهرمم دهن به دهن نمیکنم ولی اون اعصاب نداره همش به من گیر میده ایراد میگیره، به طریقی سعی داره حرص منو دربیاره و این خیلی بی انصافیه همون قدر که اون نگرانه و اعصاب نداره برای عروسی خو منم ندارم ناراحتم که دارم از شهرم میگذرم از خانواده ام و به جایی میرم که نگرانم خوشبخت نشم. ولی اون خودخواهه فقط به فکر خوشبختی خودشه.
    دیروز مامانم بهش زنگ زد به بهونه کارهای عروسی، ازش پرسید چرا دخترم ناراحته چیزی شده؟ اونم هر چی بدی بوده در مورد من گفته و انداخته تقصیر من، ايرادات خودش رو نگفته، خوب حرصم میگیره دیگه، چرا اینقدر خودخواهه فقط ايرادات منو میبینه پس تضمین خوشبختی من چی میشه، راستش دارم به این درک میرسم که ما به درد هم نمیخوریم و اون دنبال بهونه است تا همه چیو تموم کنه و الان به این نتیجه رسیده که با من نمیتونه زندگی کنه، خیلی بی انصافیه خیییییلی...
    نمیدونید چه عذابی دارم میکشم نه خوراک دارم نه خواب، همش چشمم به گوشیه که کی زنگ بزنه اما نمیزنه سه روزه ازش خبر ندارم. به مامانم گفته بود دیشب بهش زنگ میزنم ولی نزد...
    اگه ناراحته منم به اندازه اون ناراحتم اونم اشتباه زیاد داشته حرف بد بهم زده گوشی رو روم قطع کرده.
    الان اینقدر حرص دارم و ازش عصبانی ام که دلم میخواد همه چیو تموم کنم ولی دوستش دارم نمیتونم.
    هم دوستش دارم هم دلم ازش صاف نمیشه موندم سر دو راهی که چکار کنم با این همه پرویی هاشون.
    دلم مثل سیر و سرکه میجوشه نمیدونم ته این قصه ما چی میشه آیا عروسی برگزار میشه یا نه؟
    تو رو خدا کمکم کنید بگید چکار کنم چجوری رفتار کنم دیگه کم آوردم.
    راستش من میخواستم دیگه بیخیالش باشم ولی چون زنگ زد دعوامون شد و تهدیدم کرد و قطع کرد دیگه خیالم راحت نیست و همش دلشوره و استرس دارم. نمیدونم چکار کنم.
    منو اون تو یه گروه عضویم و همش مطلب میذاره فکر کنم به من تیکه میندازه آخه یه مطلب گذاشته که آدم هر چی هم برای دیگران فداکاری کنه اونها ناسپاس هستن. جدیدا خیلی بدجنس شده دیگه به فکر من نیست. بدم میاد از اخلاق الانش.

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ستاره زیبا نمایش پست ها
    سلام عزیزم متاسفم اما باز هم ناپختگیهای شما ادامه داره دختر خوب یکم تو تاپیکها ی دیگران بیشترمطالعه کن تا تجربیات دیگران رو استفاده کنی
    یعنی شما اگر هم جدا شین شک نکن تا خر عمر خودتون نمیبخشین چون بسیار ناپخته هردو رفتار کردین
    یکم بجای یکه بدو کردن یاد بگیر چطور جواب سیاستمندانه و بالغانه ای بدی راهنماییهای نیلوفر ر عزیز هم خوب بود لازم نیست هرچی شوهرتمیگه شما جواب بدی یکم سکوت گاهی بد نیست نشانه پختگی ادمه
    دوباره و صدباره کلید مرد ایشون و اقتدار رو گوش بده علت ناراحتیهای همسرت رو هم خاهی فهمید
    سلام عزیزم، آره اصلا سیاست ندارم و اصلا نمیدونم سیاست چی هست؟ نمیدونم وقتی مامانش همش گیر میده چرا ناراحتم چرا اخم هام توهمه درحالی که هیچی نشده، چی بگم؟ وقتی شوهرم برام طاقچه بالا میذاره و توقع بهترین ها رو از ما داره چی بگم؟ چرا درک نمیکنه مادر من یه زن تنهاست و خودش خرج زندگی رو میده از کجا بیاره که نصف پول کامیون که میان دنبال جهیزیه رو بده، مامانم حرفی نداره میگه سر این چیزها باهاش بحث نکن، ولی وقتی میبینم هر چی مامانش میگه اون اطاعت میکنه متنفر میشم ازش که شوهرم یه آدم بی عرضه است فقط نگاهش به دهن بقیه است ببینه چی میگن به حرفهای منم اهمیت نمیده میگه چرا باید به حرف تو گوش کنم؟ پس من این وسط چیم چرا فکر میکنه عروسی مال اونه فقط، منم عروس هستم حق نظر دادن دارم حق انتخاب.
    چرا بقیه باید برا ما تصمیم بگیرن.
    خیلی ازش دلخورم خیلی ازش عصبانی هستم و هر چی بیشتر ازش خبری نمیشه این کینه بیشتر میشه و داره جاشو به نفرت میده و از اونجایی که اون خیلی مغروره و خودخواه و پرو، من نمیتونم بهش پیام بدم چون اون حرکت زشتی انجام داد و تلفن رو روم قطع کرد نه من پس اون باید بیاد پاپیش بذاره نه من.مثل دخترها میمونه انتظار داره همش نازش رو بکشن انگار من قراره شوهر اون بشم، چون تو کارهای خونه هم همش به من دستور میده میگه برو گوشیمو بیار، کانال کولرمون رو ببند. اینها پرویی نیست؟؟؟؟؟؟؟
    با خودم میگم بیخیالش اگه دلش خواست بیاد دنبال جهیزیه نخواست هم نیاد به درک، حتی اگه جدا بشم حسرت نمیخورم تلاش نکردم چون من خیییییلی باهاش تا الان راه اومدم.
    ولی جوری که بوش میاد اون قصد بهم زدن داره و پشیمونه از ازدواجش.

  8. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    خانوم عزیزاگه با همین نگرش و روش می خوای وارد زندگی بشی ، بهتره همینجا بشینی کنار دل مادر محترمتون.
    آخه دختر خوب ، مگه زندگی دعوای بچه گانه هست که چون اون قطع کرده پس اون زنگ باید بزنه و.....
    ببین عزیز من نه شما ونه همسرتون هیچ کدوم مهارت های زندگی رو بلد نیستید وبا نا آگاهی تمام دارید وارد زندگی می شوید .
    از مشاجراتتون کاملا معلومه که هر دو چقدر ناپخته دارید عمل می کنید.و کاملا هم معلومه که هرد واقعا همدیگر را دوست دارید اما به دلیل نداشتن یک سری مهارت ها دایم در مشاجره اید.
    این لج و لجبازی ها را بگذارید کنار.یک نفر باید مدیریت رو در دست بگیره اگر هر دو تون بخواهید به این دعواهای بچه گانه ادامه بدهید مطمین باش سر ماه نشده بعد عروسی بر می گردید مشهد کنار مادرتون.
    زندگی رو جدی بگیرید ، شما هر دو پتانسیل های زیادی برای ایجاد یک زوج خوشبخت را دارید به شرطی که حداقل یک نفرتون مدیریت درست را در دست بگیره.

    ببین عزیزم یک مثال معروفی توی این تالار هست:هدف اصلی در زندگی زناشویی رسیدن به آرامشه.برای رسیدن به اون آرامش از چیپس و پفک های زود گذر های زندگی بگذر .
    بعضی گذشت ها شاید در ظاهر احمقانه به نظر بیاد ولی در طی زندگی شما رو نصیب یک سری غنیمت ها می کنه که متوجه می شی احمقانه کخ نبوده هیچ زیرکانه هم بوده.
    اول از همه شما باید خودت وهمسرت رو دریک تیم ببینی و اگر می بینی برخی جاها داره خارج عمل می کنه از هر گونه عکس العمل عجولانه بپرهیزی.

    مهم ترین کار تاخیر در عکس العمل هاته وبیا همین جا مشاوره بگیر.
    بیا مقالات سایت را مطالعه کن و هر جا گیر کردی از دوستان بپرس مطمین باش به مرور زمان با بالا بردن مهارت هات به مرحله ای می رسی که تو نقش عامل رو در زندگی به عهده خواهی گرفت.

    اگر بخواهیم همین چند مشاجره ای که بینتون پیش آمده را کارشناسی کنیم می توان گفت خود شما 99درصد مقصز بودید نه از این جهت که همسرتون هیچ نقصی نداشتند اتفاقا همسر شما هم 99 درصد مقصر بوده اند اما اگر شما درست و با مهارت برخورد می کردید می تونستید ورق رو برگردونید و حتی در کاستن سهم اشتباهات همسرتون هم نقش می داشتید.

    در زندگی لازمه ذهن پویا و فعالی داشته باشید تا زمانی که فقط نوک انگشتتان را می بینید دایم زمین می خوردید .

    به ذهنتون اجازه دهید در وسعت بیشتری به مسایل نگاه کند. می شود همان گذر از چیپس و پفک وفکر کردن به آرامش.زمانی که تمام هم و غم شما برقراری آرامش باشد همسرتان شما رو محل امن پیدا می کند . هر طرف که متشنج باشد همسر شما از آن گریزان است و هر جا آرامش بیشتری داشته باشد همسر شما به آن جهت متمایل تر خواهد بود.
    ویرایش توسط بی نهایت : جمعه 01 مرداد 95 در ساعت 20:46

  9. 2 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (شنبه 02 مرداد 95), نیلوفر:-) (جمعه 01 مرداد 95)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نمیتونم از حق خودم دفاع کنم.
    توسط Pooh در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 خرداد 94, 00:32
  2. چه طوری میتونم بخشی از حافظه مو پاک کنم
    توسط ribbon در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: چهارشنبه 03 مهر 92, 17:59
  3. نه میتونم ادامه بدم نه جدا بشم
    توسط sheidajojo در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 مرداد 92, 10:57
  4. با خانواده افسرده ام چه کار میتونم کنم؟
    توسط pardis 1995 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: شنبه 15 مهر 91, 05:48
  5. هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
    توسط matra در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: شنبه 29 بهمن 90, 22:27

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.