به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 تیر 96 [ 00:25]
    تاریخ عضویت
    1395-4-28
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 29 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Gadid بعد از جدایی از کسی که فکر میکردم عاشقشم زندگی برام غیر قابل تحمل شده. لطفا داستان زندگی منو گوش کنید.

    سلام به اعضای خوب همدردی.<br>دوست دارم داستان زندگیمو با جزئیات براتون بگم تا بلکه کسی بتونه کمکم کنه.<br>من دختری 24 ساله. مجرد. لیسانسه هستم. در خانواده ای مذهبی سنتی و به ظاهر سالم بزرگ شدم. اما از بچگی زندگیم جهنم بود. فقر... فحاشی و کتک کاری پدرم... داستان هر روز ما بود. از اونها متنفر بودم. ظاهرا چادر میزدم اما در دلم به خدا فحش میدادم. ظاهرا نماز میخوندم اما اعتقادی نداشتم.<br>همه چیز گذشت تا 21 ساله شدم. کمبود محبت شدید. نداشتن خواستگار و نیاز های عاطفی منو به سمت یک دوستی سوق داد.<br>در اینترنت با پسری دوست شدم. ادم بدی نبود عوضی نبود. به درد دل هام گوش میداد. کمکم میکرد همه چیز قابل تحمل شه. بعد از یکسال که دیدم این رابطه به هیچجا نمیره تمومش کردم. تا اینجا مشکلی نیست.<br>علاوه بر مشکلات خانواده و تنهایی و فقر فکر فقدان این شخص هم منو زمین زد.&nbsp;<br>شاید یکسال یا دو سال به یادش گریه میکردم. خلا ی بود که پر نمیشد.<br>تا دوباره از طریق وبلاگم با شخصی آشنا شدم. انگار اینبار همه چیز فرق داشت. این فرد استاد دانشگاه بود. معیار هاش شبیه من بود... و از همون اوایل عاشق شدیم و قرار ازدواج گذاشتیم. ایشون یکبار حضوری اومد دیدمش علاقه بیشتر شد. منتها از نظر مسافت 1000 کیلومتر با هم فاصله داشتیم. در حالی که منتظر زمان مناسب برای خواستگاری بودیم. به گناه افتادیم. سکس و چت و حرفای انچنانی و خود ارضایی و عکس و ...<br>دیگه ته مونده ی ایمانمم پرید... میخواستم بهش برسم. خوشبختی فقط برام اون شخص بود. بر خلاف من اون یک خانواده ی ارام و خوشبخت داشت. حتی از خدام بود ازدواج کنم و برم دور شم از اینجا... اما همه چیز وقتی خراب شد که خواستگاری شد. دو سه جلسه خواستگاری انجام شد و خانوادم سخت مخالفت کردن. بخاطر دوری راه. چون من تک دخترم.<br>الآن یک هفتس این رابطه تموم شده و من داغونم... صد ها مساله همزمان تو ذهنم میچرخه.<br>ایا من یک آدم پاکم؟<br>ایا هرگز دوباره میتونم ازدواج کنم؟<br>آیا خدا توبم رو پذیرفته؟<br>چه بلایی سرم اومد که انقدر بی عزت نفس شدم؟<br>چطور خودمو ببخشم؟<br>چطور با کسی ازدواج کنم و بهش بگم من نگاه به نامحرم نکردم؟<br>کدوم مردی حاضره بام ازدواج کنه؟<br>غم از دست دادنشو چطور تحمل کنم؟<br>دارم نابود میشم. این یکهفته رو دارم نماز میخونم و روزه میگیرم و استغفار میکنم. کمی دلم آروم تره...<br>اما امیدم به آینده صفره.... زندگیمو تباه کردم. خودم با دستای خودم. و وحشتناک اینجاست که همه منو یه دختر پاک و آروم و نجیب میبینن. وقتی کسی بم میگه برام دعا کن جیگرم آتیش میگیره... من سیاه کجا و دعا کجا...<br>التماس میکنم بهتون خواهش میکنم ازتون. بهم بگید چکار کنم؟ ایا هر گز میتونم مثل یه دختر پاک ازدواج کنم و همسر پاکی داشته باشم؟<br>آیا باید دروغ بگم؟ الان چطوری خونه و دعواهاشو تحمل کنم؟&nbsp;<br><br>کمکم کنید.

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    خدا الله اکبر هست ، حسابتو با خدا صاف کن، و امیدت هم به خدا باشه، البته تو بخودت هم ضربه زدی یعنی به قلب و احساس خودت ضربه زدی برای اینکه روحت آروم بشه و امید به قلبت برگرده واقعا الان درست رفتار کردی، ادامه بده منظورم استغفار و نماز و روزه و ذکر گفتن و از همه مهمتر به کمک مردم رفتن و کار خیر و صدقه دادنه، صدقه دادن فقط پول دادن نیست هر گرهی که از کار انسان مومن گرفتاری باز کنید صدقه است ، برای هر حیوان گرسنه ای که غذا بریزید صدقه است

  3. 2 کاربر از پست مفید آخیش تشکرکرده اند .

    باغبان (شنبه 23 مرداد 95), شیدا. (دوشنبه 28 تیر 95)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 تیر 96 [ 00:25]
    تاریخ عضویت
    1395-4-28
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 29 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از پاسخت.... بله من خودم به خودم بد کردم. نه هیچ شخصی و اتفاقی و این داره نابودم میکنه. من واقعا دختر خوبی بودم. مغرور بودم. همیشه فکر میکردم حتی پسر ها لیاقت ندارن تو چشمشون نگاه کنم. هنوز که هنوزه تو برخوردم با پسرها مغرورم. ولی وقتی میبینم خودم انقدر خودمو خوار و حقیر کردم از خودم بی زار میشم. دلم میخواد مثل دخترای عادی باشم. هیچیم حالت عادی نداره. از یه طرف فقر دست و پام بسته نه میتونم سفری برم... نه کلاسی تفریحی چیزی نه مشاوره ای.
    از طرفی خانوادم خودشون همیشه مشکل دارن. دوستانم همه سرزنشگرن و درک نمیکنن. تنها جایی که به ذهنم رسید همدردی بود. چون دیدم اینجا افراد از جون و دل مایه میزارن برای همدیگه.
    دلم میخواد بخندم... امیدوار باشم. حتی وقتی عکس لباس عروس میبینم میگم اینا که مال من نیست مال دخترای پاکه. مال اونایی که با هیچ پسری نبودن. من تو یه شهر کوچیک و سنتی زندگی میکنم جایی که مردمش لر هستن و غیرتی. غیر ممکنه بتونم مردیو پیدا کنم که منو همینجوری بخواد...
    عاقبت خودمو تباه کردم...
    کاش حداقل پاک بمیرم.

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    73
    Array
    سلام
    چقدر به خانوادت اصرار کردی برای ازدواج؟ اگه مشکل فقط دوری راه بود که خودت باهاش مشکلی نداشتی باید تمام تلاشتو میکردی که راضیشون کنی، رابطتون بطور کامل قطع شده؟

  6. 3 کاربر از پست مفید sara 65 تشکرکرده اند .

    بارن (چهارشنبه 30 تیر 95), باغبان (شنبه 23 مرداد 95), شیدا. (دوشنبه 28 تیر 95)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 تیر 96 [ 00:25]
    تاریخ عضویت
    1395-4-28
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 29 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sara 65 نمایش پست ها
    سلام
    چقدر به خانوادت اصرار کردی برای ازدواج؟ اگه مشکل فقط دوری راه بود که خودت باهاش مشکلی نداشتی باید تمام تلاشتو میکردی که راضیشون کنی، رابطتون بطور کامل قطع شده؟

    خیلی اصرار کردم. بیشتر از اونچه فکرشو بکنید.
    کارم به بیمارستان کشید حتی...
    میگفتن فرهنگشون به ما نمیخوره... اونا خیلی لهجه داشتن.
    یا اینکه سبزه و زشتن.... اونا جنوبی بودن و سبزه و من سفید
    یا اینکه تو تک دختری به هر قیمتی شده باید پیش ما بمونی.
    آره کاملا قطع شده و جواب رد رو به خانوادشون دادن.
    مساله ی شکست عشقی و درد قلبم به کنار...
    تباه شدن پاکیم داره نابودم میکنه

  8. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    73
    Array
    اخلاق و رفتار ما مثل اسممون نیست که یه بار بره تو شناسنامه و تا ابد با همون شناخته شیم. آدما تو زندگی تغییر میکنن، از نظر فکری رشد میکنن، میتونن اخلاقای بدشونو تصحیح کنن، میتونن کلا متحول شن! هیچکس رو تا ابد با اون چیزی که تو قدیم بوده نمیسنجن. این همه آدم موفق تو جامعه از روز اول بهترین بودن؟ اونا رو موفق میدونیم چون در حال حاضر موفقن یا چون تو بیست سالگیشون بودن؟!
    میخوام بگم روی خودت اسم و لقب نذار! پاکی هیچکی تباه نمیشه... همین الان خواستگار دیگه ای داری که ازت راجع به گذشته سوال کرده؟ اگه نه چرا الان داری به اون مسائل فکر میکنی؟ هر چیزی رو سر جای خودش حل کن، الان فقط سعی کن خودتو ببخشی و جبران کنی، مشکلات دیگه رو به وقتش حل کن

  9. کاربر روبرو از پست مفید sara 65 تشکرکرده است .

    باغبان (شنبه 23 مرداد 95)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 تیر 96 [ 00:25]
    تاریخ عضویت
    1395-4-28
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 29 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sara 65 نمایش پست ها
    اخلاق و رفتار ما مثل اسممون نیست که یه بار بره تو شناسنامه و تا ابد با همون شناخته شیم. آدما تو زندگی تغییر میکنن، از نظر فکری رشد میکنن، میتونن اخلاقای بدشونو تصحیح کنن، میتونن کلا متحول شن! هیچکس رو تا ابد با اون چیزی که تو قدیم بوده نمیسنجن. این همه آدم موفق تو جامعه از روز اول بهترین بودن؟ اونا رو موفق میدونیم چون در حال حاضر موفقن یا چون تو بیست سالگیشون بودن؟!
    میخوام بگم روی خودت اسم و لقب نذار! پاکی هیچکی تباه نمیشه... همین الان خواستگار دیگه ای داری که ازت راجع به گذشته سوال کرده؟ اگه نه چرا الان داری به اون مسائل فکر میکنی؟ هر چیزی رو سر جای خودش حل کن، الان فقط سعی کن خودتو ببخشی و جبران کنی، مشکلات دیگه رو به وقتش حل کن

    خیلی حالم بده.... خیلی... روزهاست موهامو شونه نکردم... مسواک نزدم... خودمو حبس کردم تو یه اتاق تاریک... و فقط گریه میکنم و ضجه میزنم.... از دلتنگی دارم خفه میشم و میمیرم.... دلم مرگ میخواد هر لحظه مرگمو از خدا میخوام.... اما نمیمیرم.... به ندرت چیزی بخورم یا با کسی حرف بزنم.
    وقتی میبینم بقیه ی مردم دارن زندگیشونو میکنن حسودی میکنم. دلم میخواد مثل بقیه باشم... من قبلا هم افسردگی داشتم... اما الآن داره به جنون تبدیل میشه....

    تروخدا بگید چطور برگردم به زندگی؟ فقط نگید باید از خونه بری بیرون... چون نمیتونم و نمیخوام کسیو ببینم.

  11. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1395-2-21
    نوشته ها
    176
    امتیاز
    4,752
    سطح
    44
    Points: 4,752, Level: 44
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 319 در 122 پست

    Rep Power
    41
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط تولددوباره نمایش پست ها
    خیلی حالم بده.... خیلی... روزهاست موهامو شونه نکردم... مسواک نزدم... خودمو حبس کردم تو یه اتاق تاریک... و فقط گریه میکنم و ضجه میزنم.... .
    اگه با ادامه اين «ننه من غريبم» بازي‌ها موفق شدي به آرامش برسي، بگو ديگران هم استفاده كنند و از اين به بعد در هنگام مواجهه با مشكلات بشينن گريه كنن تا مشكلشون حل بشه.

    اما اگه تصميم گرفتي از اين حالت زننده و منفعل و مشمئز كننده خارج بشي و از راه درست با مشكلت روبرو بشي:

    اول با خودت كنار بيا كه آيا ازدواج با اون شخص يه صلاح هست يا نه؟ اين كه شما ايشون رو دوست داريد كافي نيست. ببين آيا اون فرد مرد زندگي هست؟ آيا بعد از ازدواج و زندگي در يك شهر غريب، ميتونه حامي خوبي باشه و خوشبختت كنه؟

    اگر جواب منفي بود كه بذارش كنار و فراموشش كن و خداروشكر كن كه با يك انسان بد ازدواج نكردي

    اگر جواب مثبت بود و اين شخص همه شاخصه‌هاي لازم براي شروع يك زندگي خوب رو داشت:

    بجاي جنگ و دعوا و بلوا و آشوب و داد و بيداد و گريه و زاري، بشين مثل يك انسان بالغ در يك محيط آروم با بزرگترت صحبت كن. قانعشون كن كه اين ازدواج يك ازدواج موفق خواهد بود. اين مشكل با گريه حل نميشه؛ با صحبت و منطق حل ميشه.

    موفق باشيد
    ویرایش توسط سوشیانت2 : شنبه 02 مرداد 95 در ساعت 15:16

  12. کاربر روبرو از پست مفید سوشیانت2 تشکرکرده است .

    باغبان (شنبه 23 مرداد 95)

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 تیر 96 [ 00:25]
    تاریخ عضویت
    1395-4-28
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 29 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سوشیانت2 نمایش پست ها
    اگه با ادامه اين «ننه من غريبم» بازي‌ها موفق شدي به آرامش برسي، بگو ديگران هم استفاده كنند و از اين به بعد در هنگام مواجهه با مشكلات بشينن گريه كنن تا مشكلشون حل بشه.

    اما اگه تصميم گرفتي از اين حالت زننده و منفعل و مشمئز كننده خارج بشي و از راه درست با مشكلت روبرو بشي:

    اول با خودت كنار بيا كه آيا ازدواج با اون شخص يه صلاح هست يا نه؟ اين كه شما ايشون رو دوست داريد كافي نيست. ببين آيا اون فرد مرد زندگي هست؟ آيا بعد از ازدواج و زندگي در يك شهر غريب، ميتونه حامي خوبي باشه و خوشبختت كنه؟

    اگر جواب منفي بود كه بذارش كنار و فراموشش كن و خداروشكر كن كه با يك انسان بد ازدواج نكردي

    اگر جواب مثبت بود و اين شخص همه شاخصه‌هاي لازم براي شروع يك زندگي خوب رو داشت:

    بجاي جنگ و دعوا و بلوا و آشوب و داد و بيداد و گريه و زاري، بشين مثل يك انسان بالغ در يك محيط آروم با بزرگترت صحبت كن. قانعشون كن كه اين ازدواج يك ازدواج موفق خواهد بود. اين مشكل با گريه حل نميشه؛ با صحبت و منطق حل ميشه.

    موفق باشيد


    همه چیز تموم شده... من الآن عزا دار عشقیم که از دست رفته. حتی صحبت منطقی و مشاوره و پا در میونی اطرافیان هم نظر مادرمو عوض نکرد....
    بجز این مورد یه مشکل دیگم دارم.


    خودم میدونم آدمی هستم که خیلی آسیب دیدم از زندگی پدر مادرم. اونها همیشه دعوا میکردند. یادمه چهار ساله که بودم صحنه ای رو دیدم که پدرم میخواست با چکش مامانمو بکشه و مامانم پناه برد به اتاق...
    فکر نکنین بی سوادن یا دهاتی...ته اونا معلمن... از معلم های نمونه ی روزگار...
    پدرم خسیس و در عین حال فقیر ووو مادرم بخشنده و در عین حال فقیر... برای هر مهمونی دادنی تو خونه ما دعواست... هر کولر و وسیله ای که خراب بشه دعواست....
    دعواهای بد فحش های بد...
    جدای تمام اختلافاتشون رفتارشون به من هم آسیب زده.... هیچ وقت پدرم منو بغل یا نوازش نکرده.
    یا با اینکه تمام سعیمو کردم دانشگاه آزاد نرم که به خانوادم فشار نیاد و دانشگاه دولتی قبول شدم... میزنن تووسر رشتم که فلانی دکتر شد پولدار شد تو چی؟!

    حجابمو قبول ندارن... مادرم و پدرم هر دو ازم انتظار دارن از این دخترای چادری به شدت محجبه و مذهبی باشم (با احترام تمام به این دسته از دوستان)
    اما من دلم میخواد مانتویی باشم...دلم میخواد گیتار بزنم... دلم میخواد سبک خودم زندگی کنم.
    برای همه چیز سرزنش شدم... عشقی دریافت نکردم.
    اونا خودشونم افسردن... و منم افسرده شدم... ازشون متنفرم. بارها گفتم کاش پدر و مادر نداشتم.... کاش یتیم بودم ولی حداقل فقط حسرت میخوردم نه دعوا و فحش و کتک...
    حالا مردی که میتونست منو از این وضع نجات بده... فقیررنبود.... اهل دعوا نبود... خسیس نبود... تو سرم نمیزد برای چیزی که هستم... شناخته شده بود و فرهنگی نذاشتن بش برسم... چرا؟
    چون مادرم دلش میخواد تو شهر خودمون باشم تا آخر عمر بدبختی اونا رو هم باشون حس کنم.... چون خودخواهه....
    الان دو هفته ای هست اومدم خونه ی برادرم که اونم مجرده...
    ولی حرف و حدبثا داره شروع میشه... که چرا دختره برنمیگرده خونشون.... کجاست.... دختر باید پیش مادرش باشه...
    بخدا اونجا آرامش ندارم... اینجا اروممم. دعوایی نیست. بحثی نیست.
    چطور برگردم پیش کسایی که هم ازشون متنفرم هم دلم باشون صاف نیست.


    میدونم و خودم حس میکنم افسردگی خیلی شدید دارم....
    تروخدا کمکم کنید چطورر خلاص شم از همه چی. فقط ارامش میخوام تو زندگی و تنها چیزی که هیچ وقت نداشنم آرامش بود....

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 تیر 96 [ 00:25]
    تاریخ عضویت
    1395-4-28
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    909
    سطح
    16
    Points: 909, Level: 16
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 29 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا اینجا فقط به افرادی بها داده میشه که در حال طلاقن؟
    ایا یک فرد مجرد داغون و افسرده درمان بشه بهتر نیست؟ اینجوری شاید آمار طلاق ها پایین بیاد.
    من با این وضع زندگیم مطمئنم ازدواج موفقی هم نخواهم داشت.


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اتفاق خیلی غیر منتظره ای برام افتاد استرس تمام وجودمو گرفته
    توسط بانوى مهر در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 29
    آخرين نوشته: دوشنبه 25 خرداد 94, 21:45
  2. پاسخ ها: 58
    آخرين نوشته: یکشنبه 15 تیر 93, 09:49
  3. رابطه جنسی غیر متعارف
    توسط neda09 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: شنبه 02 شهریور 92, 23:27
  4. گرایش غیرمعمول برادرهایم به مسائل جنسی
    توسط الف-ح در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: یکشنبه 19 آذر 91, 13:34

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.