به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 96 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1394-7-06
    نوشته ها
    130
    امتیاز
    3,017
    سطح
    33
    Points: 3,017, Level: 33
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 127 در 70 پست

    Rep Power
    28
    Array

    Icon16 در مسیر گامهای بهبودیم،افسردگی همسرم و سردمزاجی خودم را چگونه حل کنم؟5

    با درود.

    لطفااگر بازهم قصد بی احترامی و کلا هر قصد دیگری غیر کمک و همدردی دارید، صفحه را ببندید
    تا این تایپیک هم مانند قبلی نشود و بتوانم ادامه اش بدهم

    در راستای خوددرمانی که میکنم،گامهایی که مدیر همدردی برایم گفتند را برداشتم...


    من به توصیه هایی که بهم گفتند عمل کردم، اولین کاری که کردم و قبل از آن انجامش نداده بودم، پرسه زدن در این سایت و خواندن مشکلات دیگران بود
    باعث شد خصوصیات مثبت همسرم را بیشتر ببینم،

    درست است...، همسرم وقتی هیچ تماسی با مادرش ندارد، آدم خوبی است ،من تاحدی ایده آل گرا هستم وتنها به این دلیل به ادامه زندگی با وی فکر میکنم که میدانم
    معیارهایی که میخواهم را دارد
    روح و دل وذهنش همیشه بامن بوده
    وتحت هیچ شرایطی دست از دوست داشتن من برنداشته ودلبسته و وابسته من است


    لذتهاوعلاقمندی هایمان را تا آنجا که میتوانم انجام میدهم، درواقع نهایت سعیم را میکنم تا به چیزهایی که گفتید فکر نکنم ، درواقع اصلا بیکار نمیشوم،آنقدر خودم را خسته فعالیتهای مختلف میکنم که شب بتوانم راحت بخوابم



    ****مشکل دیگری که بتازگی پدیدار شده، باز هم از جانب مادرش است، ضربه مالی دیگری بهش زده، البته برای من مهم نیست چون میدانستم که این اتفاق می افتد، اما همسرم دوباره داغون شده، خیلی ازبابت بی مهری مادرش غصه میخورد،خیلی سرخورده شده، خیلی شکسته ، مشکل مالی دارد ، آسیب جسمی دیده سرکار،قلبش بیمار شده و فشارخون گرفته
    واقعا بغیر من هیچ کسی را در این دنیا ندارد که آرامش بگیرد

    الان در شرایطی است که حتی قادر به همدلی بامن در راستای بهبودم نیست
    بشدت افسرده و ناامید شده و متوجه سردی من هم شده و میگوید که جایی دراین دنیا ندارد و احساس تنهایی میکند چون من سرد هستم

    خیلی تحت فشار است ، هیچ دوستی ندارد، هیچ کس از حال و روزش باخبر نیست .بخاطر همین هم با توجه به توصیه هایی که مدیرهمدردی گفتند ،بیشتر تلاش میکنم مهربان باشم
    درمقابل بهانه گیری،قهر،حساسیت شدید به همه چی،زودرنجی ،
    (ازآنجاکه این مشکلات اینروزها به نوعی همه گیر است ،میگذارم به حساب مشکلات مالی )
    آرامش خودم را حفظ میکنم
    اما همچنان افسرده و شکسته است
    اگر راهکاری میدانید که کمک کند همسرم را از این حالت دربیاورم، ممنون میشوم

    ****

    درمورد مشکلات روحیم هم، تاحدودی به آرامش رسیدم
    خیلی تلاش میکنم ذهنم را از مسئله خیانتش دور کنم
    به افرادی که مسبب این قضیه بودند فکر نمیکنم
    الان از حالت نفرت خیلی شدید، در بعضی مسایل به حالت بی حسی رسیدم
    با اینکه خشم و نفرتم به همسرم کاملا از بین نرفته،اماخیلی خودم را کنترل میکنم، الان چند مدتی است که پرخاش نکردم و سرکوفت نزدم


    ****
    مشکلی که با وجود انجام اکثر توصیه هایی که بهم کردند هنوز اذیتم میکند، سردیم در تماس جنسی و لمسی با همسرم است
    هنگام رابطه جنسی، احساس میکنم دارد بهم تجاوز میکند ، اصلا نمیخوام بهش دست بزنم
    با اینکه میدانم اشتباه است اما دست خودم نیست
    اوایل با التماس ازم میخواست
    بعد چندبار دادزدم سرش ،گریه کردم حین رابطه،همسرم فقط نوازشم کرد و سعی کرد آرومم کنه
    اما الان مدتی است که دیگر اینکارهارا نمیکنم

    وقتی هم ابراز خشم نمیکنم، رابطم فقط با عذابه، هیچ لذتی نمیبرم، دائم تصویر رابطه جنسیش با اون زن میاد جلوچشم و ازش چندشم میشه
    ازینکه یادم میاد چطور تونسته بدنشو به کسی غیر از من بچسبونه، حالم بهم میخوره اون لحظه میخوام همسرم بمیره !

    خیلی با اکراه و البته سعی میکنم متوجه نشه، دستشو میگیرم
    حرفهای عاشقانه اصلا نمیزنم
    حتی دلم نمیخواد براش خودمو خوشگلتر کنم،به گفته خودش که ظاهرطبیعی منو دوست داره بسنده میکنم
    احساس میکنم وقتی اینکارا را انجام میدم، له میشوم و شخصیتمو و باورها و اعتقاداتم رو میبرم زیرسوال که با همچین مردی همبستر میشوم
    و لیاقت دست یابی تمامِ من را نداره
    سد قرمزی که درچنین خیانتی دارم،و تفکرات و اعتقادات شخصیم، باعث شده بشدت دراین زمینه حساسیت نشون بدم
    ترجیح میدهم فقط حرف بزنم یا متلا غذا دردهانش بگذارم،یا فقط همدردی کنم باهاش یا خیلی زوور بزنم، فقط بغلش کنم، از بوسیدنش هم متنفرم
    اما رابطه جنسی نداشته باشم

    خودم متوجه هستم که اینکارها باعث سردی مرد میشود،
    وبیشترباعث دوری میشود ،همسرم هم خیلی حساس است و به این مسائل حساس تر،و درکی از مشکلم ندارد،
    دنبال راه حلی برای مشکلم هستم


    اگر تجربه و راهکاری در این زمینه دارید، با من به اشتراک بگذارید ممنون میشوم
    ویرایش توسط delkhaste : دوشنبه 21 تیر 95 در ساعت 01:04

  2. کاربر روبرو از پست مفید delkhaste تشکرکرده است .

    میشل (دوشنبه 22 شهریور 95)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 96 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1395-3-04
    نوشته ها
    150
    امتیاز
    2,234
    سطح
    28
    Points: 2,234, Level: 28
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 66
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    78

    تشکرشده 156 در 94 پست

    Rep Power
    30
    Array
    تا زمانی که این قدر مشکل را بزرگ میکنی هیچ در مانی در شما تاثیر ندارد
    مهم اینست که شما به خیانتش پی بردی و حتما اقاهم به اشتباهش اعتراف کرده و اظهار پشیمانی کرده
    بریز بیرون این فکر های عصبی را تا به ارامش برسی
    در این موقعیت به جای اینکه به فکر تغییر تحول نواوری در زندگی باشی و سعی کنی ایشان را بیشتر جذب خانه و زندگی کنید داری همسرت را با کارهایت به این سمت سوق میدهی که شما فعلت در مورد خیانت درست بوده من لیاقت یک زندگی ارام را ندارم !!!!!!
    در مورد مادرش با ایشان همدردی کنید و بگویید مادر از ابتدا در کودکی تا بحال برای شما زحمت زیادی کشیده است همین که فرزندی بزرگ کرده خوب تربیت کرده برای من کافیست
    پس با تعبیر غلط دامن نزنید به توقع و اشتباهه همسرتون
    به ایشان عنوان کنید همین که سایه شما هست کافیست و خدا روزی رسان هست پس به خدا توکل کنید و تلاش کنید کم کم مشکلاتمان حل میشود
    مردها سقف صبرشان تا حدیست مواظب باش

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 96 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1394-7-06
    نوشته ها
    130
    امتیاز
    3,017
    سطح
    33
    Points: 3,017, Level: 33
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 127 در 70 پست

    Rep Power
    28
    Array
    درواقع مشکل خیلی بزرگ و بغرنج است! و هرکسی حد تحمل این درجه از خیانت را ندارد
    درتایپیک قبلیم، مدیر همدردی راهنمایی های خوبی بمن کردند، و تقریبا همه را انجام دادم، و موفق هم شدم
    من با اینکه درمورد همه چیز بیشتر منطقی تصمیم میگیرم اما به بعضی مسائل حساسیت دارم ، بخاطر همین شدیدا حساس تر شدم
    خیلی بهش سرکوفت میزدم،عصبی بودم، الان اصلن چیزی درموردخیانتش نمیگم

    این آرامش و بیخیالی فقط روی مسائل جنسی اثر نکرده هنوز، من به امید اینکه این مشکلم هم حل بشه دنبالِ راه حل های بیشتری هستم

    میدونم شاید راه حلی هست که من امتحانش نکردم، بخاطر همین هم درخواست کمک کردم

    درمورد خانواده اش هم، من اصلا نمیتوانم حرف شمارا بهش بگم چون درواقع پدر ومادر بالاسر همسرم نبودن و هیچ زحمتی نکشیدن براش ، در حقیقت برعکس بوده همیشه که اینقدر مشکل دارشده، ومشکلش از کودکیه
    هرفکر مثبتی که به ذهنم میرسید را انجام دادم ، بدون اینکه خودم را درگیر کنم
    راه حلی برای تسکین دردهاش میخوام ،دلم براش نمیسوزه ، فقط میخوام به خانوادش فکر نکنه تا عذاب نکشه، متاسفانه همسرم هم شدیدا حساس است و خیلی غصه میخوره که چرا اینقدر سرش بلا آوردن...
    ویرایش توسط delkhaste : دوشنبه 21 تیر 95 در ساعت 16:01

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 96 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1394-7-06
    نوشته ها
    130
    امتیاز
    3,017
    سطح
    33
    Points: 3,017, Level: 33
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 127 در 70 پست

    Rep Power
    28
    Array
    کسی تجربه یا نظر و پیشنهاد و راه حلی نداره بهم پیشنهاد کنه؟

  6. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 آذر 97 [ 02:41]
    تاریخ عضویت
    1395-3-04
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    2,487
    سطح
    30
    Points: 2,487, Level: 30
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 43 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دلخسته ی عزیز سلام
    کاش راهکاری میدونستم وبهتون میگفتم
    وقتی این همه مشکلات روتواین سایت میخونم خیلی ناراحت میشم ویه جورایی مطمئن شدم انسان بی غصه وجود نداره!
    چقدر مشکلات من در مقابل مشکلات خیلیا وحتی شما کوچیکه!وچقدر من ...
    به نظرمن گره ی مشکلات فقط دست خداست،شنیدم هرکی رو بیشتر دوست داشته باشه بیشتر تو رنج وسختی میندازه تاامتحانش کنه.
    من راهکارخاصی نمیدونم اما میدونم آرامشی که انس باخدابه آدم میده تو هیچ جای دنیا نمیشه پیداش کرد!
    امیدوارم این آرامش سردی روابطتون باهمسرتون رو از بین ببره...
    شماکه این زندگیو رو رها نکردید تا ازدوباره باهمسرتون بسازیدش خیلی باید تو این راه تلاش کنید وبازهم امیدوارم نتیجه این تلاش هاتون رو به زودی بگیرید..

  7. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اردیبهشت 96 [ 23:14]
    تاریخ عضویت
    1395-1-13
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    859
    سطح
    15
    Points: 859, Level: 15
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 3 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دلشکسته عزیز
    من تمامی تاپیک های قبلی شما رو خوندم و کلیت موضوع رو متوجه شدم. احساس میکنم شما یک نکته اساسی رو فراموش می کنید و یا طوری که دوست دارید باور میکنید. شایدم شوهر شما حرفها و شرایط خود رو انقدر تلقین میکنع که واقعا حرفها و بهانه های او براتون قابل قبول می شه. دلشکسته عزیز مگر میشه مردی رو به زور وادار به رابطه جنسی کرد؟ آیا دست ها و پاهای شوهر شمارو بسته بودن و به زور به دهنش مش*روب ریخته بودن؟ به زور برده بودنش به یک شهر دیگه؟ این بهانه هایی که شوهر شما ساخته رو اگر یه بچه 7 ساله هم بیاره شما قبول میکنید؟
    اگر قرار باشه که برای کارهای اشتباه خودمون بهانه بیاریم که دیگه در دنیا یک نفر هم مجرم پیدا نمیشه، چراکه همیشه فردی که جرمی رو انجام داده بهانه های خوبی برای انجامش داره.
    شما برای خودتون و همسرتون میتونید آینده ای 10 ساله پیش بینی کنید؟
    اونطوری که از زن قبلی همسرتون و خانواده اون گفتید، مطمئن باشید تا پایان عمر درگیر اون فرزند نامشروع خواهید بود. شما فکر میکنید اون خانواده به این راحتی ها دست از سر همسرتون برمیدارن؟ آیا 10 سال دیگه اون خانم و بچه اش ادعایی نسبت به شوهر شما نخواهند داشت؟
    من واقعا از شرایطی که شما در اون قرار گرفتید ناراحت هستم ولی فکر نمیکنم با شرایط فعلی آینده خوبی در انتظار شما و همسرتون و باهم بودنتون باشه.
    ناگفته نماند حرفایی که میزنم بر پایه نوشته های شما و تجربیات شخصی خودم هست.

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 96 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1394-7-06
    نوشته ها
    130
    امتیاز
    3,017
    سطح
    33
    Points: 3,017, Level: 33
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 127 در 70 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط yalda.n نمایش پست ها
    دلخسته ی عزیز سلام
    کاش راهکاری میدونستم وبهتون میگفتم
    وقتی این همه مشکلات روتواین سایت میخونم خیلی ناراحت میشم ویه جورایی مطمئن شدم انسان بی غصه وجود نداره!
    چقدر مشکلات من در مقابل مشکلات خیلیا وحتی شما کوچیکه!وچقدر من ...
    به نظرمن گره ی مشکلات فقط دست خداست،شنیدم هرکی رو بیشتر دوست داشته باشه بیشتر تو رنج وسختی میندازه تاامتحانش کنه.
    من راهکارخاصی نمیدونم اما میدونم آرامشی که انس باخدابه آدم میده تو هیچ جای دنیا نمیشه پیداش کرد!
    امیدوارم این آرامش سردی روابطتون باهمسرتون رو از بین ببره...
    شماکه این زندگیو رو رها نکردید تا ازدوباره باهمسرتون بسازیدش خیلی باید تو این راه تلاش کنید وبازهم امیدوارم نتیجه این تلاش هاتون رو به زودی بگیرید..
    درود یلداجان
    ممنونم ازت ،همینکه جویای حال منی برام حس خوب میده،خیلی سختمه که تنهایی دارم همه اینهارو تحمل میکنم...
    منم خیلی اینو شنیدم ، بهم هم زیاد میگن ،نمیدونم میگن که دلم آروم شه یا واقعا اینجوریه
    عزیزم هرکسی مشکلات داره،اگه من کل مشکلاتمو بگم که شما کلا یادت میره مشکل داری
    آدم باید قوی باشه، به شمام توصیه میکنم
    خیلی سختمه تنهایی بااین شرایط دسته و پنجه نرم میکنم،بدون هیچگونه حمایتی ، سعی کردم همیشه ظاهرمو حفظ کنم، اصلا کسی باورش نمیشه من چه بلاهایی سرم اومده!!
    باهمه مشکلاتم یجوری ساختم، فقط اینیکی واقعا غیر قابل تحمله،کلا باعث شده یه آدم دیگه بشم
    به این نتیجه رسیدم که جانزنم، جای اینکه همسرمو ولش کنم، به دلبستگیش بهم توجه کنم و باتمام حسهای منفیم و مشکلات بهش فرصت بدم بامن زندگی کنه
    برای همین میخوام هرجوری شده از پسش بربیام ،اگه من بشکنم، دشمنام خوشحال میشن...
    میخوام خوب شم
    باید خوب شم
    ...

  9. کاربر روبرو از پست مفید delkhaste تشکرکرده است .

    yalda.n (پنجشنبه 24 تیر 95)

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 96 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1394-7-06
    نوشته ها
    130
    امتیاز
    3,017
    سطح
    33
    Points: 3,017, Level: 33
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 127 در 70 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط پولاد مرد نمایش پست ها
    دلشکسته عزیز
    من تمامی تاپیک های قبلی شما رو خوندم و کلیت موضوع رو متوجه شدم. احساس میکنم شما یک نکته اساسی رو فراموش می کنید و یا طوری که دوست دارید باور میکنید. شایدم شوهر شما حرفها و شرایط خود رو انقدر تلقین میکنع که واقعا حرفها و بهانه های او براتون قابل قبول می شه. ..... .
    ممنونم از شما
    الان فقط درپی حل کردن مشکلاتی که ذکر کردم هستم
    فکر کردن به اونهارو گذاشتم کنار از تاپیک قبلیم به اینور
    برام اصلا خوب نیست که بازم به اونا فکر کنم


    نگفتم قانع شدم، خیانت مگه قانع کننده هم میشه؟!
    همسرم اصرار به پشیمانی و اشتباه داره ،و خودش هم اعتراف کرده که ازروی لج بامن اینکارو کرده
    اگر لجبازی نمیکرد، الان وضع من این نبود

    با توجه به اینکه اینکارو کرده و من قصد جدایی ندارم، درخواست کمک کردم برای بهتر شدن
    نه،اون خانواده رو شما نمیشناسید، یکبار ببینبد خودتون متوجه میشید که سبک حیوانی دارند
    وناخودآگاه چندتا فحش هم میدید بهشون!!


    اگر راهکاری مدنظرتون بود خرسند میشدم، این مراحل نصیحت رو پشت سر گذاشتم
    ویرایش توسط delkhaste : پنجشنبه 24 تیر 95 در ساعت 03:03


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. منفی بافی های مادرم به اوج رسیده و من به شدت ضعیف و آسیب پذیر شدم
    توسط tanhaeii در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 تیر 95, 11:28
  2. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 خرداد 95, 23:02
  3. پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 94, 23:28

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.