با درود.
لطفااگر بازهم قصد بی احترامی و کلا هر قصد دیگری غیر کمک و همدردی دارید، صفحه را ببندید
تا این تایپیک هم مانند قبلی نشود و بتوانم ادامه اش بدهم
در راستای خوددرمانی که میکنم،گامهایی که مدیر همدردی برایم گفتند را برداشتم...
من به توصیه هایی که بهم گفتند عمل کردم، اولین کاری که کردم و قبل از آن انجامش نداده بودم، پرسه زدن در این سایت و خواندن مشکلات دیگران بود
باعث شد خصوصیات مثبت همسرم را بیشتر ببینم،
درست است...، همسرم وقتی هیچ تماسی با مادرش ندارد، آدم خوبی است ،من تاحدی ایده آل گرا هستم وتنها به این دلیل به ادامه زندگی با وی فکر میکنم که میدانم
معیارهایی که میخواهم را دارد
روح و دل وذهنش همیشه بامن بوده
وتحت هیچ شرایطی دست از دوست داشتن من برنداشته ودلبسته و وابسته من است
لذتهاوعلاقمندی هایمان را تا آنجا که میتوانم انجام میدهم، درواقع نهایت سعیم را میکنم تا به چیزهایی که گفتید فکر نکنم ، درواقع اصلا بیکار نمیشوم،آنقدر خودم را خسته فعالیتهای مختلف میکنم که شب بتوانم راحت بخوابم
****مشکل دیگری که بتازگی پدیدار شده، باز هم از جانب مادرش است، ضربه مالی دیگری بهش زده، البته برای من مهم نیست چون میدانستم که این اتفاق می افتد، اما همسرم دوباره داغون شده، خیلی ازبابت بی مهری مادرش غصه میخورد،خیلی سرخورده شده، خیلی شکسته ، مشکل مالی دارد ، آسیب جسمی دیده سرکار،قلبش بیمار شده و فشارخون گرفته
واقعا بغیر من هیچ کسی را در این دنیا ندارد که آرامش بگیرد
الان در شرایطی است که حتی قادر به همدلی بامن در راستای بهبودم نیست
بشدت افسرده و ناامید شده و متوجه سردی من هم شده و میگوید که جایی دراین دنیا ندارد و احساس تنهایی میکند چون من سرد هستم
خیلی تحت فشار است ، هیچ دوستی ندارد، هیچ کس از حال و روزش باخبر نیست .بخاطر همین هم با توجه به توصیه هایی که مدیرهمدردی گفتند ،بیشتر تلاش میکنم مهربان باشم
درمقابل بهانه گیری،قهر،حساسیت شدید به همه چی،زودرنجی ،
(ازآنجاکه این مشکلات اینروزها به نوعی همه گیر است ،میگذارم به حساب مشکلات مالی )
آرامش خودم را حفظ میکنم
اما همچنان افسرده و شکسته است
اگر راهکاری میدانید که کمک کند همسرم را از این حالت دربیاورم، ممنون میشوم
****
درمورد مشکلات روحیم هم، تاحدودی به آرامش رسیدم
خیلی تلاش میکنم ذهنم را از مسئله خیانتش دور کنم
به افرادی که مسبب این قضیه بودند فکر نمیکنم
الان از حالت نفرت خیلی شدید، در بعضی مسایل به حالت بی حسی رسیدم
با اینکه خشم و نفرتم به همسرم کاملا از بین نرفته،اماخیلی خودم را کنترل میکنم، الان چند مدتی است که پرخاش نکردم و سرکوفت نزدم
****
مشکلی که با وجود انجام اکثر توصیه هایی که بهم کردند هنوز اذیتم میکند، سردیم در تماس جنسی و لمسی با همسرم است
هنگام رابطه جنسی، احساس میکنم دارد بهم تجاوز میکند ، اصلا نمیخوام بهش دست بزنم
با اینکه میدانم اشتباه است اما دست خودم نیست
اوایل با التماس ازم میخواست
بعد چندبار دادزدم سرش ،گریه کردم حین رابطه،همسرم فقط نوازشم کرد و سعی کرد آرومم کنه
اما الان مدتی است که دیگر اینکارهارا نمیکنم
وقتی هم ابراز خشم نمیکنم، رابطم فقط با عذابه، هیچ لذتی نمیبرم، دائم تصویر رابطه جنسیش با اون زن میاد جلوچشم و ازش چندشم میشه
ازینکه یادم میاد چطور تونسته بدنشو به کسی غیر از من بچسبونه، حالم بهم میخوره اون لحظه میخوام همسرم بمیره !
خیلی با اکراه و البته سعی میکنم متوجه نشه، دستشو میگیرم
حرفهای عاشقانه اصلا نمیزنم
حتی دلم نمیخواد براش خودمو خوشگلتر کنم،به گفته خودش که ظاهرطبیعی منو دوست داره بسنده میکنم
احساس میکنم وقتی اینکارا را انجام میدم، له میشوم و شخصیتمو و باورها و اعتقاداتم رو میبرم زیرسوال که با همچین مردی همبستر میشوم
و لیاقت دست یابی تمامِ من را نداره
سد قرمزی که درچنین خیانتی دارم،و تفکرات و اعتقادات شخصیم، باعث شده بشدت دراین زمینه حساسیت نشون بدم
ترجیح میدهم فقط حرف بزنم یا متلا غذا دردهانش بگذارم،یا فقط همدردی کنم باهاش یا خیلی زوور بزنم، فقط بغلش کنم، از بوسیدنش هم متنفرم
اما رابطه جنسی نداشته باشم
خودم متوجه هستم که اینکارها باعث سردی مرد میشود،
وبیشترباعث دوری میشود ،همسرم هم خیلی حساس است و به این مسائل حساس تر،و درکی از مشکلم ندارد،
دنبال راه حلی برای مشکلم هستم
اگر تجربه و راهکاری در این زمینه دارید، با من به اشتراک بگذارید ممنون میشوم
علاقه مندی ها (Bookmarks)