سلام 32 سالمه و تو یک شرکت معتبر شش ساله کار می کنم و به کمک پدرم تونستم یک واحد اپارتمان و ماشینمو تهیه کنم وسال قبل کنکور ارشد دادم که قبول شدم ولی نزدیک ثبت نام از اشنایان پدرم برای خواستگاری اومدند و من با پسرشون ازدواج کردم چون از قبل از طریق پدرم شناخت نسبت بهشون داشتم و همیشه معیارم وصلت با خانواده ای شبیه خانواده خودم بود من دستهام سوخته فقط سطح دستهام آثارش مونده مشکل جدی ندارم، خواستگارای زیادی داشتم که دستهامو بهونه میکردن و منصرف میشدن،جلسه اول خواستگاری به نامزدم گفتم اونم گفت که مشکلی باهاش نداره ،پدرمم گفت شانس آوردی قبول کردن انگار ایراد بزرگیه،نامزدم یک بار ازدواج کرده و از همسر اولش یک پسر سه ساله داره و از لحاظ مالی هیچی نداره در جلسه خواستگاری پدرم شرط کردن که نگهداری بچه رو بهم ندن و جدا از خانواده زندگی کنیم که پذیرفتن ولی دو ماه بعد نامزدم منکر این حرفا شد درحالی که خودمم تو یک ماه آشنایی قبل عقد بهش گفته بودم و میگه بخاطر پسرم ازدواج کردم در حالی که خودش در حق بچه اش پدری نمیکنه و پسرش به پدربزرگ و مادربزرگ به عنوان بابا و مامان خطاب می کنه و خانواده اش گفتن که ما بچه رو نمیدیم جدا ازین قضایا همیشه سر خرید دعوا راه می اندازه و انتظار داره چیزی ازش نخوام همیشه از همسر سابقش حرف میزنه از مراسم عروسی از خرید کردنش و متوجه شدم داره مقایسه می کنه هر بار بحثمون بشه سعی می کنه حرفشو به کرسی بشونه حتی اگه حرفاش منطقی نباشه و من قبول نمی کنم وقتی میره خونه و تماس میگیرم سرم داد میزنه ولی کنارم همچین رفتاری نداره چند بار برای آشتی پا پیش گذاشتم بار آخر یک ماه قبل بود که باز پشت تلفن سرم داد زد و گفت بازم التماس می کنی از اون روز نه زنگ زدم نه ازش خبریه باز مطمئنم حق با منه ،تازگیها متوجه شدم بهم دروغ میگه و بدگویی منو به خانواده اش می کنه مادرش که ازم خوشش نمیاد و وقتی خونه شون میرم روزه سکوت می گیرن الانم یک ماهه از هیچکدومشون خبری نیست بار اخر که دعوامون شد به پدرش زنگ زدم و اونم تهدیدم کرد و این حرفا حالا با این اوصاف و با داشتن رابطه تو این دوران موندم چیکار کنم 5ماهه نامزدیم ویک ماهه ازش خبری ندارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)